eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
310 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام کافی رحمةالله علیه 🔸وقتی امام زمان عجل الله تشریف بیارن و در این روز بگن این دختر را شما تربیت کردید آيا جوابی دارید؟ و سرتان را بالا میگیرید... 👌بسیار شنیدنی و تأثیرگذار https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃 🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 097.mp3
3.55M
یادت باشه؛ وقتی میگی؛ ؛ یه جاهایی باید روی شأنت پا بذاری، روی اعتبارت، روی مَقامت، روی خودت... اگه نمی تونی؛ این ؛ واقعی نیست. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃 پیرمرد عراقی تعریف می‌کرد: در جریان انتفاضه شیعیان عراق در سال 1991 میلادی، عده‌ای از ماها را در کربلا دستگیرکردند و به بیابانی بردند و بر روی تپه‌ای از ریگ پیاده کردند. کامل حسین داماد صدام و مأمور حمله به حرم امام حسین علیه‌السلام در آنجا بود، همه را روی ریگ ها نشاندند، کامل حسین جلو آمد و یک تفنگ از دست سربازی گرفت و در جلوی ما ایستاد و گفت: شماها طرفدار امام حسین هستی یا طرفدار صدام حسین؟؟؟ کسی جواب نداد! بار دوم گفت: هر کس طرفدار امام حسین است بلند شود و هر کس طرفدار صدام حسین است بنشیند کسی بلند نشد! ناگاه یک جوان 16 ساله بلند شد و گفت: من طرفدار امام حسین علیه‌السلام هستم. کامل حسین گفت: برو آنجا بایست، او رفت در مقابل همه ایستاد بار دیگر کامل حسین گفت: هر کس طرفدار امام حسین است بلند شود کسی جرأت نکرد بلند شود، کامل حسین سلاح را به طرف آن جوان 16 ساله گرفت و او را به شهادت رساند. بار دیگر رو کرد به ما و گفت: طرفدار امام حسین هستی یا طرفدار صدام حسین، جوانی دیگر بلند شد و گفت: من طرفدار امام حسین علیه‌السلام هستم، کامل حسین او را نیز به شهادت رساند و بعد از آن ،هر چه گفت: کدامیک از شماها طرفدار امام حسین هستید، کسی جواب نداد. لذا ما را به شهر آوردند و آزاد کردند، شب در خواب، امام حسین علیه‌السلام را دیدم که کنار ضریح مطهر ایستاده و جنازه آن جوان 16 ساله را آوردند، حضرت فرمودند: کنار شهدا دفنش کنید. او را دفن کردند و سپس جنازه شهید دومی را آوردند، حضرت فرمود: او را در ضریح دفن کنید. برای من این سؤال پیش آمد که چرا امام حسین علیه‌السلام میان این دو شهید تفاوت قائل شدند! لذا از آن حضرت علتش را پرسیدم حضرت فرمودند: جوان اولی نمی‌دانست سرنوشتش چه می‌شود ولی در عین حال بلند شد و طرفداریش را از ما اعلام کرد. لذا جزء شهدا دفن شد... ولی جوان دومی با اینکه دید آن یکی به شهادت رسید ه ولی باز هم بلند شد و طرفداریش از ما را اعلام کرد. گفتم: در ضریح دفنش نمایند. صَلَّی اللهُ عَلیک یا اَباعَبدالله https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این ویدئو را ببینید؛ شاید یکی از علل حضور این هفته آقا در نمازجمعه این باشد: 🎙 آقا خاطره حضورشان در جبهه را می‌گویند. 🔹 امام اجازه حضور به جبهه را نمی‌دهند ولی آقا دلیلی می‌آورند و امام می‌پذیرند. 🔸می‌گویند در یک مقطع زمانی چند بار شکست خوردیم. به این نتیجه رسیدم که علت شکست ما در جبهه این است که نیروی بسیجی مومن ما قوت قلب ندارد و آن جور که باید بجنگد نمی‌جنگد. 🔺 آیا نیروی بسیجی مومن امروز، در جهاد تبیین، آن‌طور که باید نمی‌جنگد و ما در جنگ ترکیبی امروز، آن‌طور که باید فعالیت نکرده‌ایم؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت بیست وسوم بچه ها حواستون کجاست! من فکر کردم ما اینجوری نیستیم! ا
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت بیست و چهارم فاطمه نگاهی به ساعت کرد و معترضانه گفت: ببخشید بچه ها نمیخوام فکر کنید خیلی خشکم ولی ما نیومدیم اینجا رابطه ی فیثاغورس رو حل کنیم یا با استدلال به تفکر محض برسیم! یا دنبال حل تفرقه و ایجاد اتحاد باشیم! مثلا البته ظاهرا مثلا اینا برای ما حله! من وقتم رو گذاشتم تا این گروهی که اینجا جمع شده یه کاری کنه تا جلوی چند تا آسیب رو بگیره تا بگه به جز آسیب شاید از همین فضا خیلی فایده ها بشه رسوند بعد ما نشستیم اینجا داریم تسلسل وار دور خودمون دور میزنیم! از ریاضی میگیم! از فلسفه میگیم! از شعر میگیم! حتی از خدا میگیم ولی کاری نمی کنیم! نمی خوام ناراحتتون کنم ولی من شاید توی خیلی چیزها گیر داشته باشم! ولی به اندازه ی تخصصم نه بدون تخصص! به اندازه ای که وکیل اون خانمی بودم که شوهرش با زن متاهل دیگه ای رابطه ایجاد کرده بود و خیلی راحت خیانت! می تونم حرف بزنم بگم آقا! خانم! ته این رابطه ها خصوصا توی فضای مجازي زندگیتون متفرق میشه! من دلم برای اون دختر نوووجون و جوونی که تمام زندگیش شده این گوشی و تمام رویاش خلاصه میشه چت با یه پسر فضای مجازی که واقعا هم معلوم نیست اصلا پسر باشه یا نه! مجرد باشه یا نه میسوزه! و تمام عشق و دلبستگیش رو داره خرج کسی میکنه که ندیدتش و شاید هرگز نبینتش و اگر هم بتونه ببینه تمام اون آرزوها با یه رابطه آتیش بگیره و از همونی هم هست نابودش کنه! متوجه اید بچه ها! من توی این روابط دنبال رابطه ی استدلالی نمی گردم! دنبال رابطه ی فیثاغورس نیستم! من اینجا اومدم که به یه رابطه پایان بدم تا یه رابطه ی درست توی زندگی واقعی خراب نشه! یه دختر جووون بدبخت نشه! یه زن دل آشوب نشه! یه مرد ذهنش درگیر نشه! من حوصله ی شعر ندارم! من دلم بیشتر از شعر، شعور میخواد... من دنبال اینم طبق قانون عقل دل عاشق بشه! نه طبق قانون عشق عقل مجنون... من توی دادگاه هر روز با عاشق هایی روبه رو میشم که روزی هزار بار آرزو میکنند کاش عاشق نبودند! کاش شعر بلد نبودند! کاش کمی فقط کمی عاقل بودند... همه ی بچه ها ساکت شدند... فضای سنگینی در اتاق حاکم شده بود.... نفس عمیقی کشیدم و گفتم: درست میگی فاطمه! بعضی وقتها اینقدر درگیر جزئیات میشیم که از اصل غافل می مونیم! ترجیح میدم بقیه ی حرفهامون بمونه بعد از اولین فعالیت تا حرفی برای گفتن باشه نه شعار دادن! دو هفته ای یک بار جلسه میزاریم تا از روند کار اطلاع پیدا کنیم! فقط حواستون به خودتون و خط قرمزها باشه همین! صلواتی بفرستین.... صدای صلوات که بلند شد همزمان بچه ها هر کدوم مشغول چادر سر کردن شدن و جمع و جور کردن وسایل، برعکس همیشه که جلساتمون با شوخی و خنده تموم میشد ایندفعه پر از سکوت و ابهام از هم خداحافظی کردیم... ذهنم درگیر حرفهای فاطمه بود..‌ حق داشت مثل من بیشتر اوقات کسانی را میدید که از این فضا ضربه هایی رو خوردن که به سختی میشد ترمیمش کرد! حرفهای مریم هم تلنگر خوبی بود احساس میکردم لازمه ی کار در فضای مجازیست! ثریا نور امید بود چون خودش از همین مسیر برگشته بود و حالا پر از انگیزه برای برگرداندن امثال خودش! یلدا قوی تر از آنچه فکر میکردم ظاهر شد با حرفهاش کمی دردی که آن مادری که دختر هم سن و سالی شبیه یلدا رو داشت اما به خطا رفته بود و غمش روی دلم سنگینی میکرد را مرهم میشد! ندا هم که نمک بچه هاست و انگیزه یی برای زمان های سخت! رفتار مهدیه کمی نیاز به چکش کاری داشت... اینها تمام افکاری بود تا رسیدن من به خانه... در اولین فرصتم یک برنامه ی منظم و داری مرزهای مشخص برای احسان چیدم تا وسط این اقیانوس بیکران غرق نشه! اما در عین حال بتونه از فوایدش هم استفاده کنه، مطمئن بودم با برنامه ریزی و داشتن مرز و خطوط آسیب دیدن ها به حداقل میرسه هر چند که صد درصد نیست ولی این احتمال توی دنیای واقعی هم صد درصد نیست و علاوه بر برنامه ریزی عقلایی و تلاش و نظارت و همراهی، توکل باید کرد... دو هفته برای من با تمام فراز و نشیب های همیشگیش گذشت... مصمم تر از قبل منتظر دیدن بچه ها بودم هر روز که مراجعه کننده ای را که درگیر آسیب های این فضا و نه فقط رابطه ها شده بود میدیدم، انگیزه ام برای کار کردن در این فضا دو چندان میشد تا به خواب غفلت رفته در این فضا رو بیدار کنم... تصمیم گرفتم برای این جلسه از نسرین هم بخواهم که بیاید بدون شک تجربه اش راهگشا بود.... نویسنده: سیده زهرا بهادر