🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_سی_و_شش
#نویسنده_محمد_313
-اوو راست میگی
حیف شد
دیگه نمیتونی بهش زنگ بزنی
ناراحت نباش دیوونه باز زنگ میزنه
-اون موقع فرق داشت
بهش نگاه کردم ک گفت:نگاش کن چقدر بغض کرده
زد زیر خنده و گوشیشو سمتم گرفت:بیا
گفتم:چیکار کنم؟
-بخورش...بهش زنگ بزن دیگه
-من ؟
-وا ازاده!!! پس کی تو دیگه...مگه نمیخوای باهاش حرف بزنی
گوشیشو مردد گرفتم
قلبم تند تند میزد
نرگس:برو اتاق باهاش حرف بزن
تنبل خانوم عید اول خواب موندی
عیدای بعدی باید جبران کنی
رفتم داخل اتاق
دستام میلرزیدند
رو اسمش زدم تا تماس برقرار شه
-دستگاه مشترک مورد نظر شما خاموش میباشد
هرچی زنگ زدم خاموش بود
با حرص گوشی رو قطع کردم
-چیشد؟
موبایلشو تو دستش گذاشتم :خاموش بود
-عیب نداره عزیزم
بریم حرم شاید شارژ گوشیش تموم شده
لبخندی زدم و گفتم:باشه
......
با گریه به گنبد طلایی حرم اقا امام رضا خیره شدم
چقدر این مرد نورانی رو دوست دا م
ارزویی ک کردم تقریبا برابرده شده
همونطور ک قدم میزدم و اشک میریختم برای خوشبختی همه دعا میکردم
اطرافمون خیلی شلوغ بود
بالاخره عید بود و شور و شوق خاصی برقرار شده بود
پسر بچه ای سمتمون دوید وجعبه ی شیرینی تعارف کرد
ازش تشکر کردم و گفتم میل ندارم
توخونه با نرگس و نجمع کلی شیرینی خورده بودم و دیگه جا نداشتم
بعد از زیارت ضریح از دور
داخل صحن نشستیم تا نماز و دعا بخونیم
علاوه بر نماز صبح دو رکعت نماز عشق برای خدای مهربونم خوندم
و بازهم دعا کردم
هوای سنگین دلم سبک شده بود
نفس عمیقی کشیدم که نرگس اشکاشو پاک کرد و گوشیشو سمتم گرفت:بیا کمیله
دیوونه کرده منو از بس زنگ زده
گوشی رو گرفتم که با اشاره گفت:میرم یه لیوان اب بخورم میام
گمونم میخواست ما راحت باشیم
-سلام
-سلام بر ازاده خانوم
خوبی
صداشو که شنیدم قلبم پر از حس ارامش شد
-ممنون شما خوبید
-اره به لطف شما هرچی زنگ میزدم نرگس برنمیداشت
یبارم گفت ازاده داره نماز میخونه
خندیدم و گفتم:حتما حواسش نبوده
حرم شلوغه
-قبول باشه خانومی برای منم دعا کن
اولین بار بود که اینطوری باهام حرف میزد برای همین قلبم یه جوری میشد
-عیدت مبارک باشه
خانوم خوابالو
باخجالت گفتم:عید شماهم مبارک باشه
اصلا نفهمیدم چجوری خوابم برد
میخواستم بیدار بمونه
ببخشید دیگه
-اشکال نداره فدای سرت
مهم اینکه صداتو شنیدم الان
سکوت کردیم
مدتی گذشت که گفت:ازاده
-بله
-میخواستم بگم خیلی...
صداش بین شلوغی گم شد
-صداتون نمیاد
-الوووو
اونقدر ضعیف بود که دیگه نشنیدم چی گفت
فقط شنیدم که چندبار صدام زد
تماس قطع شد
نرگس اومد سمتم ک گوشی رو دادم بهش
-باهاش حرف زدی
-اره ولی نمیدونم چرا اخرش صدا قطع و وصل شد
-خوب الان خطا مشغوله و شلوغه ممکنه به خاطر همین باشه
شونه ای بالا انداختم که محمد و ندا ونجمه سمتمون اومدند
بعد از اینکه یک دل سیر زیارت کردیم
برگشتیم خونه
حوریه خانوم دلش میخواست زودتر برگردیم چون واسه عمه خانوم مهمون میومد وجود ما معذبشون میکرد منم ک از خدام بود
فقط نرگس راضی نبود که اونم حدس میزدم برای چی باشه
زنگ زد به کمیل و قرار شد شب حرکت کنه ک تا فردا بعد از ظهر برسه اینجا
#ادامه_دارد....
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c