🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_41
چمدونمون رو پشت ماشین گذاشت و صندوق عقبو بست
حوریه خانوم با لبخند پشت سرمون ایستاد و گفت:مواظب خودتون باشید
نرگس ادای گریه کردن رو دراورد و گفت :زود برگردینا..من خونه تنها میمونم دلم میگیره
بغلش کردم و گفتم:حتما خواهری
بغلم کرد و گفت:چقدر شنیدن کلمه ی خواهر حس خوبی بهم میده
کمیل :بسه بابا اشکم در اومد
باخنده از هم جدا شدیم که حوریه خانوم گفت:رسیدین قم زنگ بزنین
-چشم
باهاشون برای بار اخر خداحافظی کردم و گفتم:ممنون مامان حوری
خودش ازم خواست ک مامان حوری صداش بزنم
مثل نرگس و کمیل
با راه افتادن ماشین مامان حوری پشت سرمون اب ریخت و نرگس با صدای بلند گفت:سوغاتی فراموش نشه
براش دست تکون دادم و با صدای بلند گفتم: باشه
سمت کمیل چرخیدم و اسمشو صدا زدم ک اونم همزمان اسم منو صدا زد
هردو خندیدیم ک گفت:حس میکنم که خیلی دوست دارم
می دانم ، می دانم یکشب برای چشمهایت خواهم مرد ../ چشمهایت همیشه پر از رازهای شیرین است / و هزاران خاطره ی نگفته دارد / چقدر واژه های ناشنیده و تازه ی چشمهایت را دوست دارم / همان واژه هایی که در سکوت پلکهایت پیدا کردم / مدت ها به دنبال اواز ماه می گشتم ، تا ان را فدای نفسهایت کنم / اما امشب از تو می خواهم ، تا برای ستاره های اخر ماه که همیشه تنهایند اواز بخوانی / مهربانم ..، دستانت را بده به نفسهای سردم ، تا برویم به امتداد تماشا / تا انتهای گشودن / بگذار دستانت سکوت عاشقانه را بیاموزند / بگذار در ریشه ی یخ زده ی غنچه های پژمرده ی گونه ام ، بوی فرشته بپیچد
بگذار عاشقت بمانم.
***
☘پنج سال بعد
-سلام
نگاهی به چهره ی پر از ارایشش کردم و گفتم:سلام بشینید لطفا
روی یکی از صندلی ها نشست و گفت:اومدم دخترمو برای کلاس های رنگ روغن ثبت نام کنم
لبخندی زدم و گفتم:این خانوم خشگل اسمشون چیه
با لحن شیرینی گفت:پریناز
فرمی سمتشون گرفتم و گفتم:بفرمایید اینو پر کنید
ازم گرفت که در همین حین گوشیم زنگ خورد
نرگس بود
با گفتن ببخشیدی از اتاق بیرون رفتم و جواب دادم
صدای جیغ جیغی اومد که پشت بندش صدای نرگسو شنیدم:الووو ازاده
دستامو رو گوشم گذاشتم و گفتم:وای چیه گوشم کر شد
-از امیر علی بپرس..دیووووونم کرده...توروخدا بیا ببببرش
-باز چیکار کرده؟
-رو همه مبلا با ماژیک نقاشی کشیده
میگم اینا چین میگه خرن
صدای امیر علی اومد ک گفت:عمه جون خر نیستن اسبن
نرگس با حرص گفت:میبینی
خندیدم وگفتم گوشی رو بده بهش
مدتی بعد صدای کودکانه ی پسرم تو گوشی پیچید:الو مامان
-سلام پسرم
-سلام
-شیطون باز عمه رو اذیت کردی که
بهت نگفتم پسر خوبی باش یه گوشه بشین تا من برگردم
-اخه مبلای عمه جون سفید بودن روش هیچی نداشت
گفتم اگه چندتا اسب بکشم روشون خشگل میشن عمه خوشحال میشه
ولی عمه دعوام کرد
-کار بدی کردی عزیزم
نباید بی اجازه وسایل کسی رو خوشگل کنی
به مامان قول میدی تکرار نشه
-باشه
-قوربونت برم
گوشی رو داد نرگس ک ازش خداحافظی کردم و گفتم میام خونه حرف میزنیم
برگشتم داخل اتاق ک مادر پریناز فرمشو داد بهم
ک فیشی سمتش گرفتم و گفتم:اینو واریز کنید
برنامه کلاسیشو تو پوشه میزارم بهتون میدم
بعد از تموم شدن کلاسا چادرمو سرم کردم و برای گرفتن تاکسی رفتم خیابون
در همین حین مادر پرنیا رو سوار ماشین مدل بالایی دیدم ک با دیدن من جلوم ترمز زد و بوق زنان شیشه ماشینو داد پایین:بفرمایید برسونمتون
گفتم:ممنون خودم میرم مزاحم نمیشم مسیرم شاید بهتون نخوره
-خواهش میکنم بفرمایید تعارف نکنید
با اصرار زیادش ناچار سوار شدم و گفتم:بازم ممنون
خواهش میکنم
خندید و به رانندگیش ادامه داد
نمیدونم چرا حس خوبی از نشستن تو اون ماشین نداشتم
بالاخره هرجوری بود تحمل کردم که ماشین مقابل خونه توقف کرد
خدحافظی کردم و پیاده شدم ک کارتی سمتم گرفت و گفت:شماره تماس منه...کاری بود در رابطه با پریناز باهام تماس بگیرید.
-بله چشم
کارتو گرفتم ک دنده عقب گرفت و رفت
زنگ درو فشردم ک صدای خوشحال امیر علی اومد:آخ جوون مامانه
نرگس:وایستا امیرعلی از کجا میدونی شاید غریبه باشه
-نه مامانم همیشه همین موقع میاد
درو باز کرد و با دیدن من ذوق کنان تو بغلم پرید
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr