eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
2.8هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
297 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 ملاقات تاریخی علی بن عثمان علی بن عثمان که یارانش را از دست داده بود تمام تحرکات و جلسات و نشست و برخاست حضرت رضا و یارانش را دقیق مدنظر گرفت و منتظر فرصت مناسب بود. او که بسیار مخفیانه و مانند شَبَحی در تاریکی زندگی میکرد، شبی، نیمه های شب از خواب پرید و متوجه یک کیسه زر به همراه نامه ای کوتاه در کنارش شد. متعجبانه و ترسان، نامه را خواند که از او دعوت شده بود برای گرفتن مابقی حقوقش از بیت المال و همچنین تکمیل کار ناتمامش، فرداشب به یکی از محله های دور افتاده آن شهر و به فلان خانه مراجعه کند. علی بن عثمان همین کار را کرد. اما بسیار محتاط و حواس جمع. وقتی وارد خانه ای بسیار داغون و ترسناک شد، نزدیک بود از تعجب جانش بالا بیاید. چون دید کسی که نامه و طلا داده و دعوتش کرده و از نیتش آگاه است، کسی نیست به جز مأمون عباسی !! 🔺 ماموریت های مخفی علی بن عقیل امام رضا به دور از چشمان عباسیان، با ایرانیان ارتباطات بسیار حسنه ای برقرار کرده بودند. به گونه ای که عده زیادی از علویان توسط همین علی بن عقیل ، علیه مأمون و با روحیه ضد عباسی تربیت و سازمان دهی شدند. اما جذابیت حکایت طاهره کمتر از کارهای مخفیانه علی نیست. طاهره با نزدیک شدن به بیت مغز متفکر و دست راست و وزیر اعظم مأمون عباسی، یعنی فضل بن سهل، ماموریت نزدیک شدن به همسر و دختر فضل را عهده دار بود. چرا که آن مادر و دختر، با اینکه در خانه بد کسی بودند، اما زمینه پذیرش ولایت و امامت حضرت رضا را داشتند و بدین گونه طاهره آن دو را به دستگاه ولایت حضرت رضا آشنا و نزدیک کرد. تا اینکه شبی علی بن عقیل از ماموریت مهم برگشت و مطابق همیشه باید ابتدا خدمت حضرت رضا می‌رسید تا گزارش بدهد سپس به خانه اش مراجعت نماید. متوجه شد که حضرت برای خواندن نماز شب به مسجد رفته و خلوت کرده اند. علی هم به مسجد رفت و با کمال تعجب دید که هیچ خبری از محافظان در کوچه کنار مسجد و در اصلی و فرعی مسجد نیست. دلش مانند تشتی که از آسمان بیفتد، ریخت و شمشیرش را کشید و با احتیاط وارد صحن اصلی مسجد شد. با صحنه ای روبرو شد که فهمید جان حضرت به طور قطعی در خطر است. دید دو نفر از بهترین دوستانش به ضرب خنجر از پشت سر از پا درآمده و جنازه های آنان پشت یکی از ستون ها افتاده است. در همان تاریکی مسجد، نور جذاب و علوی پسر فاطمه را دید که عارفانه و عاشقانه رکوع و سجود میرود و با معبودش خلوت کرده. همان نور را مقصد نگاهش قرار داد و در حالی که شمشیرش را می‌فشرد و با احتیاط اما با سرعت و بی صدا قدم برمیداشت، دانه دانه ستون های منتهی به ولی خدا را چک کرد و پیش رفت. تا اینکه سه چهار ستون مانده به حضرت رضا دید علی بن عثمان از پشت سر قصد نزدیک شدن به حضرت دارد و میخواهد کار را یکسره کند. با سرعت زیاد از پشت سر، خود را به علی بن عثمان رساند و او را به زمین انداخت و دو علی با یکدیگر گلاویز شدند. یک علی بریده از ولایت و با قصد سوء نسبت به جان مبارک ولی خدا. یک علی هم سینه سوخته و خسته راه و ماموریت های طولانی و ذوب در محبت و عشق به ولی خدا. علی بن عقیل دو دستش را به گلوی علی بن عثمان خبیث چسبانده و تا آن لکه ننگ جهان اسلام را نکشد دست بردار نیست. علی بن عثمان هم چاره ای جز رد شدن از علی بن عقیل ندارد و الا طلایی ترین فرصت ترور علی بن موسی الرضا را از دست خواهد داد. به خاطر همین، در لحظات آخر حیات نکبت بارش، خنجر زهر آلودی که قصد داشت به جان شریف امام رضا وارد کند، به پهلو و سینه و بدن علی بن عقیل وارد کرد. اما علی بن عقیل ... دیگر جان‌ و تن و بدنش را فراموش کرده بود. می‌دانست که آخرین نفری است که اگر از ولی خدا دفاع نکند، جان ولی الله به خاطر قطعی افتاده و ... بخاطر همین، علی بن عقیل به تعداد تمام سنگرهایی که دیگران یا خالی کرده و یا جانشان را فدا کرده بودند ضربات خنجرِ زهر آلودِ یک خودیِ بریده و کم آورده و دست به دست طاغوت داده را تحمل کرد و دم نزد ... تا لحظه ای که علی بن عثمان به درک رسید اما خنجرش تمام پهلوهای علی بن عقیل را پاره پاره کرده بود. بی جان به زمین افتاد. دقیقا کنار جنازه نحس علی بن عثمان. تا اینکه لحظات آخرش به زور چشم باز کرد و دید سر بر زانوی پر مهر علی بن موسی الرضا علیه السلام دارد. وقتی گریه های امام رضا بر بالین خودش دید او هم بی اختیار گریه کرد. اشک او با اشک امامش بند نمی آمد. امامش صدایش میزد و با نوحه می‌فرمود: علی! و او هم جواب میداد: یا امام رضا😭 تک به تک اهل بیت را شهادت داد و هر جا خون و لکنت و نفس های بریده اجازه نمیداد، امام رضا کمکش میکرد و به او میگفت😭 تا اینکه در آغوش محبوبش و کنار دشمنش در خانه خدا و در آن وقت عزیز به شهادت رسید. ادامه ... 👇