🌷مهدی شناسی ۲۰🌷
🌹رؤيت قلبی والاترین رؤيت🌹
◀️ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺟﻮﺩﯼ، ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ؛ﺩﺭ ﻣﻮﻃﻦ ﺣﺲ،ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻣﻮﻃﻦ ﻗﻠﺐ.
◀️ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﺪ،ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﻮﻃﻦ ﻗﻠﺐ – ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻊ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﻃﻦ ﺍﺳﺖ- ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺬﺑﻪ ،ﻣﺤﺒﺖ،ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ،به او نظر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
◀️ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ- ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﺍﺳﺖ- ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺣﺘﯽ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ،ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
◀️ﺍﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﻟﻬﯽ ﺟﺎﻣﻊ ﻭ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﻮﺭ ﺟﺎﻣﻊ،ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺭﺅﯾﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
◀️ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺭﯾﺰ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺩﯼ ،ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﺤﺖ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻻﻣﺮ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ.
◀️ﺑﺮﺍﯼ ﻓﻬﻢ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺣﺎﻟﺖ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﻮﻃﻦ ﻗﻠﺐ ﺍﻭ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺑﺎ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﻮﻃﻦ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﻭ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺣﺎﻻﺕ ﺍﻭﻟﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ "ﻋﻨﺪ ﻣﻠﯿﮏٍ ﻣﻘﺘﺪﺭ"ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.
◀️ ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ "ﻋﻨﺪ ﺭﺑّﻬﻢ ﯾﺮﺯﻗﻮﻥ" ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﺍ ،ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ "ﺟﻨﺎﺕ تجری ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻷﻧﻬﺎﺭ" ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻨﯿﺪ.
◀️ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﺶ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﻗﻠﺒﺶ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ"ﻋﻨﺪ ﻣﻠﯿﮏٍ ﻣﻘﺘﺪﺭ" ﺍﺳﺖ؛ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺩﺭ "ﺟﻨّﺎﺕٍ ﺗﺠﺮﯼ ﻣﻦ ﺗﺤﺘﻬﺎ ﺍﻷﻧﻬﺎﺭ" ﺍﺳﺖ.
◀️ﺍﻟﺒﺘﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﺭﺅﯾﺖ ﺣﺴﯽ ﯾﺎ ﺗﻮﺟّﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺣﺲ ﻧﯿﺰ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﮐﻪ – ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪ- ﺍﻣﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﯾﺎ ماﻣﻮﺭﺍﻥ ﺧﺎﺻّﺶ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.
◀️ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ تعداد کمی ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ،ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ.
#مهدی_شناسی
#قسمت_20
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان_
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c