🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_چهل_و_چهارم نجاشی پس از شنیدن سخنان جعفر گفت؛ عیسای مسیح نیز برای همین مبعوث شد و
🌸🍃🌸🍃
#قصه_دویست_و_چهل_و_پنجم
💢 معراج پیامبر صلی الله علیه و آله
در سال 12 بعد از بعثت، در شب 27 رجب، پیامبر در خانه دختر عموی خود مهمان بود و بعد از
نماز عشاء خوابید. در همان شب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با هفتاد هزار فرشته نازل شدند.
جبرئیل پیامبر را از خواب بیدار نمود و عرض کرد؛ امشب شبی است که خداوند از تو دعوت
نموده و مرا مأمور فرموده که تو را برای اکرام و مکالمه حضوری و تماشای عوالم بالا و مشاهده
عجایب آن و آثار رحمت و جلال و جمال خداوند که تاکنون برای کسی قبل از تو و بعد از تو روی
نداده و نخواهد داد، حاضر نمایم.
لذا حضرت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و آماده حرکت شد و آن سه مَلَک، «بُراق» را که
حیوانی از حیوانات بهشت بود حاضر نمودند. هنگام سوار شدن یکی از آن سه مَلَک مقرب
دهانه آن را گرفت و دیگری رکابش را و سومی لباس حضرت را مرتب کرد.
در این هنگام بُراق تکانی خورد و جبرئیل گفت؛ آرام باش که تا کنون پیامبری مانند این بر تو
سوار نشده و بعد از این هم نخواهد شد، سپس براق حضرت را بلند نمود و جبرئیل؛ آیات
آسمانی و زمینی را به پیامبر ارائه می داد.
بعد صدای موحشی به گوش حضرت رسید و جبرئیل او را به زمین فرود آورد و عرضه داشت؛
اینجا مدینه است که باید بعدا به آن هجرت فرمایی و حضرت در آنجا دو
رکعت نماز خواند و سوار شد و پس از طی مسیری دوباره جبرئیل او را پیاده نمود و گفت؛ اینجا
طور سینا است و دوباره پیامبر دو رکعت نماز خواند و سوار شد تا به بیت المقدس رسید و براق
را به حلقه ای که انبیاء مرکب هایشان را به آن می بستند، بست و داخل مسجد شد و جبرئیل
ملازم حضرت بود.
در آنجا حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء را دید که به استقبال آن حضرت آمده
اند. و اقامه نماز گفته شد و جبرئیل بازوی پیامبر را گرفت و بر تمامی انبیاء برای امامت، ایشان
را مقدم داشت و او نماز خواند و همه اقتداء کردند و بعد از نماز، کسی سه ظرف نزد حضرت
آورد که در یکی شیر و در دیگری آب و در سومی شراب بود و شنید کسی گفت؛ اگر ظرف آب را
بگیرد، خودش و امتش غرق می شوند. اگر ظرف شراب را بردارد، خودش و امتش به راه باطل
می روند و اگر ظرف شیر را بگیرد خودش و امتش به راه حق می روند. سپس حضرت ظرف شیر
را گرفت و تناول فرمود و جبرئیل عرضه داشت، خودت و امتت همیشه بر حق خواهید بود و
سؤال از مشاهدات بین راه نمود و پیامبر آنچه را دیده و شنیده بود بیان فرمود.
جبرئیل گفت؛ آن صدای محوش که شنیدی، صدای سنگی بود که من هفتاد سال قبل آن را به
جهنم انداخته بودم و در آن وقت به ته جهنم رسید و اصحاب گفتند؛ از آن وقت به بعد پیامبر
صلی الله علیه و آله دیگر خنده نکرد تا از دنیا رفت.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c