eitaa logo
🤲🏴منتظران ظهور🏴🤲
49 دنبال‌کننده
397 عکس
206 ویدیو
16 فایل
به نام خدا اگر یک نفر را به او وصل کردی.... برای سپاهش تو سردار یاری.... میدونستی اگر بدون شناخت امام زمان از دنیا رفتی جاهل مردی؟!!
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🍃 🔶 کلاغی که مامور خدا بود اقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن، سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه، نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله‌ای انداخت تو دیگ آبگوشتی! دل همه رو برد حالا هر که دلش میشه بخوره 🔹 گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار خیلی بهمون سخت گذشت تو کوه، گشنه همه ماست و سبزی خوردیم کسی هم نوشابه نخورد خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم می‌خندیدن ولی اصلش ناراحت بودن 😔 وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن یه دفعه‌ای گفتن رفقاااااااااا بدویییییین چی شده⁉️ دیدیم دیگ رو که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون می‌مردیم کسی هم نبود اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت حالت نگرفت، جونت نجات داد خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 با منتظران ظهور @montazeran_313_yar
🔆 🔴 گران بهاترین شی 🔸یکی از بزرگان را گفتند: فلان کس بر روی آب می‌رود. 🔹شیخ گفت: «سهل است، وزغ و صعوه نیز بر روی آب می‌روند.» 🔸شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد. 🔹شیخ گفت: «مگس نیز در هوا می‌پرد.» 🔸او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌رود. 🔹شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌رود. 🟠 این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد». https://eitaa.com/montazeran_313_yar
✨﷽✨ 🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه‌اش برای تو خواهند بود ✍آیت‌الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر، الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگهدار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت. آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مى‌شود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. 💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ ۳۶) ⚜ @montazeran_313_yar
🔆 ✍ بار گناهانت را سبک کن 🔹مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست. 🔸هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد. 🔹مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید. 🔸مرد گفت: بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش می‌کشم و این بار گناهان، حال عبادت را از من گرفته‌اند. 🔹چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بار گناهان من نیز نمی‌گذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم. @montazeran_313_yar