#خاطره_سازی🌹🍃
#سلام_بر_ابراهیم✨
_ رفته بودم به یکی از زندانهای استان همدان...
با یکی از زندانی ها که پسر خوبی هم بود رو به رو شدم😃
داشتیم با هم صحبت میکردیم که ازش پرسیدم: اینجا کتابخونه دارید ؟📚
گفت: بله😌
گفتم بیشتر چه کتابی هست که میخونن اینجا؟
چه نوع مطالعهای دارند زندانی ها؟🤔
من رو با خودش برد کتابخونه زندان
یک نگاه به کتابها انداختم،خودم جواب سوال خودم رو گرفتم...
دیدم همه کتابها نو، دست نخورده و خاک گرفته ...🤦🏻♀
گفت حاج آقا..!
ولی یه کتابی هست اینجا، خیلی دست به دست میشه😍
خیلی هم طرفدار داره و سر و دست براش میشکونن...👌
دست کرد تو قفسه کتاب ها و از اون لابهلا یه کتاب درآورد ...
حدس میزدم...کتابی نبود جز #سلام_بر_ابراهیم...😄💫
داخلش رو که باز کردم دیدم گوشه هاش یادگاری نوشته شده و ابراز علاقه♥️کردند به این شهید عزیز و دیگه کاغذ های کتاب، داشت از هم وا میرفت...🌿
خیلی دلم قرص شد و خوشحال شدم...😊
هرجا رفتم، با هر کدوم از این زندانی ها صحبت کردم فقط به این مطلب رسیدم، که نخ این تسبیح، فقط و فقط شهدا هستند ...
راوی : حاج محمدتقی وکیل پور✨
#واحد_کتاب📚📚📚
#مؤسسه_قرآنی_فرهنگی_منتظران_
مهدی(عج)
@sheydaeii🌻
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃
#شهیدانہ🍃
#خاطره_سازی🌹
یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم
سر یـہ چراغ قرمز ...🚗🚦
پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود...💐😍
منوچـہر داشت از برنامـہ ها
و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...😌
ولـے مـن حواسـم بـہ پیرمرده بود ...
منوچـہر وقتے دید
حواسم به حرفاش نیست ...🙃
نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🙂🌺🌹
توے افڪـار خـودم بودم ڪہ
احسـاس ڪـردم روے پاهام داره خیس مے شہ ...!!!😟
نـگاه ڪردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ...☺️😳
همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..!
بغل ماشین ما ،
یـہ خانوم و آقا تو ماشین بودن …🚙
خانومـہ خیلـے بد حجاب بود …😰
بـہ شوهرش گفت :
"خـاااااڪـــــ بـر سرتــــــ ... !!!😒
ایـݧ حزب اللہـیـا رو ببین همه چیزشون درستـہ"😎✌️🏻
منوچہر یـہ شاخـہ🌹برداشت و پرسیـد :
"اجازه هسـت ؟"
گفتـم : آره
داد به اون آقاهـہ و گفت :
"اینو بدید به اون خواهرمون ...!"👱🏻♀
اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد
ایـن بود که رژ لبشو پـاڪــ ڪـرد💄
و روسریشو ڪـشـید جلو !!!😇💞
جانباز شهید سید منوچهر مدق👤✨
@sheydaeii 🌻