eitaa logo
[ رفیقِ شھیدم ] .
1.3هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
270 فایل
بسم الله وقفِ حضرتِ مهدی باافتخآر ساندیسخورِانقلاب . من ؟ یه تکواندو کار و بسیجی رفیقِ شهیدم ؟ابراهیم هادی من به امیدِ اینکه این پرچمُ🇮🇷 بکشن رو تابوتم زندگی میکنم شهید نشی،میمیری . کپۍ ؟ حلالت رفیق . تا‌خون‌تو‌رگامه،‌این‌پرچم🇮🇷🇵🇸باهامه: )
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان ، دختری هفده ساله، و که پونزده سال از ایران و پدرش دور بوده وحالا بدلیلِ شرایطی قراره از مادر و خونواده مادریش جدا بشه و از این ببعد با پدرش زندگی کنه؛ پدری که دخترش دید خوبی به خودش و شغلش نداره چون اونها را مسول از دست رفتن خانوادش میدونه... و ماموری متعهد که بر سر دوراهی انتخابی پراسترس قرار میگیره... 🔴 برای خوندن این رمان پرماجرا با ماهمراه بشید. https://eitaa.com/joinchat/3203924165Cde60034125
داستان ، دختری هفده ساله، و که پونزده سال از ایران و پدرش دور بوده وحالا بدلیلِ شرایطی قراره از مادر و خونواده مادریش جدا بشه و از این ببعد با پدرش زندگی کنه؛ پدری که دخترش دید خوبی به خودش و شغلش نداره چون اونها را مسول از دست رفتن خانوادش میدونه... و ماموری متعهد که بر سر دوراهی انتخابی پراسترس قرار میگیره... 🔴 برای خوندن این رمان پرماجرا با ماهمراه بشید. https://eitaa.com/joinchat/3203924165Cde60034125
پارت 2 پشت سیستم نشسته بودم و به داوود فکر میکردم که یهو دیدم فرشید بدو بدو اومد سمتم و بهم گفت زود بیا بالا آقا محمد جلسه گذاشته خیلی هم فوریه گفتم خیل خوب تو برو منم الان میام فرشید رفت بعد چند ثانیه بعدم من حرکت کردم به سمت اتاق جلسه آقا محمد گفت همگی بشینین و به هر چی که من میگم گوش کنین همتون میدونین که یه هفتس از داوود هیچ خبری امروز یه نفر با یه شماره ی ناشناس این پیام رو به من داده که مطمئنا داوود باشه من که از خوشحالی نمیدونستم چی بگم یعنی داوود به آقا محمد پیام داده وااییی ولی وقتی آقا محمد متن پیامو خوند یه حال دیگه شدم یعنی چی که داوود جاسوسه نه اینطوری نیست اشک تو چشمام جمع شده بود بلند شدم و وایسادم و به آقا محمد گفتم همه ی این حرفا دروغه داوود جاسوس نیست آقا محمد گفت بچه ها میدونم براتون سخته که باور کنین بخصوص برای تو رسول اما خوب این یه حقیقته که هممون باید بپذیریمش بنظرتون کی بود که تو این همه مدت هر اتفاقی که تو سایت میفتاد بهشون خبر میداد برای همینم بوده که ما هیچوقت نتونستیم شارلوت رو دستگیر کنیم سعید سعی کرد منو آروم کنه و من با ناراحتی نشستم ادامه دارد... @zdchukgeruiuiov
پارت 3 همش به فکر داوود بودم یعنی داداشم کسی که توی این 5 سال یه لحظه بدون هم سر نکردیم جاسوس بوده و به من خیانت کرده خیلی باورش برام سخت بود یهو آقا محمد اومد و گفت رسول زود باش شماره ی گوشی که بهم پیام داده رو بهت میدم باید دوربین گوشی و از جمله لوکیشن رو پیدا کنی رو به آقا محمد گفتم چشم رو به سیستم نشستم و مشغول کار شدم هک کردنش خیلی سخت بود آقا محمد و دیدم که اومد کنارم نشست بالاخره تونستم فقط دوربیناشو هک کنم دوربین پشتی که همه جارو تاریک نشون میداد معلوم بود رو یه چیزیه دوربین جلویی هم سقفو نشون میداد یهو دیدم صدای قدم یه نفر که داره میاد سمت گوشی میاد شارلوت بود گوشی رو برداشت وقتی که چهره ی شارلوت رو دیدم بیشتر از قبل از داوود متنفر شدم چون برای اون کار میکرد آقا محمد هم همین حس منو داشت یهو گوشی رو برداشت و یه خورده باهاش کار یه دفه یه پیام رو گوشیه آقا محمد اومد که نوشته بود در چه حالی آقا محمد چخبر مطمئنا ناراحت شدی از اینکه من یه جاسوسم تازه از همه مهمتر من با شارلوت کار میکنم ادامه دارد.... @zdchukgeruiuiov
پارت4 چرا شارلوت این پیامو داد برای چی خود داوود نداد آقا محمد در جواب پیامش نوشت بزودی دستگیرت میکنیم چون دوربینای گوشی رو هک کرده بودم میتونستم شارلوت رو ببینم وقتی که پیامو خوند شروع کرد به خندیدن بعدم گوشی رو برداشت و راه افتاد گوشی رو گذاشت توی جیبش صداش میومد که به یکی میگفت سلام جوجه کوچولو نفهمیدیم با کیه گوشی رو از جیبش که در آورد دوربینا فعال شدن گوشی رو گرفت سمت یه نفر که سرتا پاش تو خون میغلتید و به صندلی بسته بودنش آره داوود بود آقا محمد با دیدن اون صحنه گفت یا خدا من که دیگه طاقت نداشتم که ببینم داداشم چطوری تو خون داره میغلته شارلوت دستشو برد سمت داوود موهاشو گرفت و سرشو بلند وای چشماش چرا بسته بود با یه سیلی که زد تو گوشش داوود چشاشو باز کرد صورتش پر از خون بود گفت ببین جوجه آقا محمدت بهت چی گفته:نوشته بزودی دستگیرت میکنیم فک کنم باور کرده تو جاسوسی حالا چه حالی داری هان؟ داوود با نیمه جونی که براش مونده بود گفت:من حرفتو باور نمیکنم آقا محمد هیچوقت به این فکر نمیکنه که من جاسوس باشم چه برسه به اینکه این پیامو بده ادامه دارد... @zdchukgeruiuiov
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز چهار شنبه»
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 فرضیه های جذاااااب😍❣ رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 (پیج در روبیکا) https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
پارت 7 بالاخره تونستم لوکیشن محل داوود رو پیدا کنم آقا محمد گفت آدرسشو برام بفرست آدرسو برا آقا محمد فرستادم و خودم هم همراهشون رفتم آدرس یه خونه ی خیلی قدیمی رو اطراف لواسون نشون میداد به محض اینکه به اون خونه رسیدیم دیدیم موسی پور از خونه خارج شد آقا محمد به فرشید گفت راه بیفت دنبال موسی پور فرشید:چشم موسی پور رفت فرشید هم به دنبالش آقا محمد به ما گفت بچه ها همتون میدونین داوود اون تو اسیر دست شارلوته اگه احتیاط کنیم بهتره چون اینطوری با یه تیر دو نشون زدیم هم داوود و پیدا میکنیم هم شارلوت و دارو دستشو دستگیر میکنیم همگی:چشم همگی اسلحه هامو به دست گرفتیم و به سمت خونه راه افتادیم آقا محمد گفت تک تک اتاقارو باید بگردین تکرار میکنم احتیاط کنید همگی:بله اقا ادامه دارد..... @zdchukgeruiuiov
پارت 8 با احتیاط وارد خونه شدیم هیچ صدایی نمیومد همینطور که مشغول گشتن بودیم سعید بیسیم زد و گفت سعید:رسول اینجا جسد یه نفر هست آقا محمد با شنیدن حرف سعید گفت بگو دقیقا کجایی منم بیام همونجا سعید گفت الان تو یکی از اتاقام که کنار سرویس بهداشتیه آقا محمد گفت خیل خب الان میام همونجا ما هم هی مشغول گشتن بودیم تا شاید اثری از داوود شایدم شارلوت پیدا بشه تقریبا همه ی اتاقارو گشته بودم بجز دو اتاق وارد یکی از اتاقا شدم دیدم داوود رو بستن به صندلی و همه جاش خونیه سریع دویدم طرفش دستاشو خیلی محکم بسته بودن هر چی صداش میزدم هیچی نمیگفت بیهوش بود به سختی دستشو باز کردم بلافاصله بغلش کردم همون لحظه آقا محمدم رسید ادامه دارد... @zdchukgeruiuiov
روایتی متفاوت از 🌸 داستان یه دختر و و ، دختری که مجبوره از جدا بشه تا بعد ۱۵سال با پدرش زندگی کنه، که هیچ شناختی ازش نداره و حتی ازش ، یه نظامی، و ... حالا قرار گرفتن این دختر تربیت شده با فرهنگی متفاوت تو خانواده پدری وآشناییش با تیمش، مخصوصا آقا😉و های ماجراهای زیادی را خلق میکنه😜 و روایت عاشقانه ای ...⭕📛 https://eitaa.com/joinchat/3203924165Cde60034125 https://eitaa.com/joinchat/3203924165Cde60034125
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر یه نگاهی به بنر بالا بندازی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 یه عاااالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید📷💝 فرضیه های جذاااااب😍❣ رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 چالش های هیجان انگیز🎁🎈 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 {پیج در روبیکا} https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 فرضیه های جذاااااب😍❣ رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 (پیج در روبیکا) https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 فرضیه های جذاااااب😍❣ یههه عالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید🙂🌾 رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 (پیج در روبیکا) https://rubika.ir/majid_norouzi_fan