eitaa logo
منتظران نور
1.3هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
20.3هزار ویدیو
94 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها راه تغییر باورها دادن ورودی های جدید مثبت به ...
* خدایا🌱 شکرت که ذکر زبان و قلبم ... در آغاز هرکاری؛ نام رحمان و رحیم توست خدایا به امید تو 🌸
* هیچ تضمینی ... وجود نداره که؛ ما فردا هم زنده باشیم ... پس یادت باشه، هر روز یه هدیه... و یه فرصت با ارزشه که از اول شروع کنیم. ‌‌@
دو چیز شما را تعریف میکند: ❣بردباری تان،وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان،وقتی همه چیز دارید تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛ یکی دیروز و یکی فردا دو شخـص به تـو می آمـوزد: یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت... ❣آدما دو جور زندگی میکنن : یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن... یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن... همه يادشون ميمونه باهاشون چيكار كردى... ولـى يادشون نميمونه براشون چـكار كردى...
اینو یه جا پین کنید،بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی،اجتماعی،عاطفی و حتی خانوادگی‌تون هم پیاده کنید : حتی اگر برای مردم دراز بکشید تا از رویتان رد شوند ... بسیاری از آن‌ها شاکی خواهند بود که به اندازه‌ی کافی پهن نیستید...! مراقب باشید که وقت و انرژی باارزش خود را فقط برای افرادی خرج کنید که ارزشش را دارند ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَاراً (82) و آنچه از قرآن فرو مى فرستيم، مايه ى شفا(ى دل) و رحمتى براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران نمى افزايد. 🔷پیام های قرآنی 22 ✅ - چون قرآن از جانب خدايى است كه خالق بشر و فطرتِ اوست، قوانين آن نيز با فطرت مطابق و نجات دهنده ى اوست. «شفاء» - آنچه از سوى خداى رحمان و رحيم باشد، رحمت است. «رحمة للمؤمنين» - چون كافران به اوامر و نواهى قرآن عمل نمى كنند، نزول هر دستور، جرمشان را بيشتر و خسارتشان را افزون تر مى سازد. «لايزيدالظالمين الا خساراً»
یک¹ زن «بـــــٰاحجٰاب ✿➛» ⇦بـَــرا؎ پِدرش افتـــــخٰار ⇦بـَــــرا؎ بـــَــرادرٰانش عـــــزَّت ⇦بـَــــرا؎ هَمسرش گنـــــج ⇦بــَـــرا؎ فَرزنــدٰانش بهتـَــــرین اُلگو ⇦بــَـــرا؎ جٰامعہ آرٰامـــش مےبـــٰاشد✤
💫خدایا ! دلِ تشنه ی من نیازمندِ ابر احسان توست ... ای زیبای زیبادوست! 💫ای معبودم!... چه لذت بخش است یادت ، ذکرت ، نامت و چه شیرین است پیمودن اندیشه ام‌ در جاده ی عشقِ تو... 💫سبحانا ! تو را سوگند به رحمت بی منتهایت، اجابت کن دعاهای بندگانت را... الهی آمین......🤲
وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِیفُ عَمَلًا، الْجَسِیمُ أَمَلًا و منم آن بنده با عمل اندک و آرزوی بسیار. خدایا میشه آرزوهامون فقط آرزو نَمونه، آخه ما خیلی رو بزرگیت حساب کردیم صحیفه سجادیه💚
‌ 💎 ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻗﺎﺿﯽ  ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ  ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟! ✨ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ .. مراقب قضاوتهاي خود باشيم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 این وعده‌ی قرآن است: همه‌ی دعاها حتماً مستجاب می‌شوند ! (پس تکلیف اینهمه دعای اجابت نشده چیست؟)🎍پس دوستان شبتون پرازنگاه خدا پراز رحمت خدا، التماس دعافرج 🎍🌷🎍ماراهم از دعای خیر تون فراموش نکنید ممنون 🎍🌷🎍
🖼 ✨🌸 👤 حاج حسین یکتا 🌸✨ در و دیوار اتاقت، کامپیوترت، موبایلت بوی امام زمان میده؟ آقا بگه دلاتونو بذارید روی میز! نوت‌بوک و موبایل‌هاتونم بذارید روی میز، می‌خوام همه رو باهم چک کنم، ببینیم رومون میشه؟ ✨🌸 ✨ 🌸✨ 🍃🌸✨ 🌸🍃🌸✨ ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥✨🌸
➷🌟➹➷🔥➹➷🌟➹➷🔥 🌟 منــاجــات شبـــانــــــه 🔥خـــــدایــــــا ؛ 🙏 🌟در ایــن شـب زیبــا 🔥دعــــا مــیــکــنــم 🌟براےتمام مریضها 🔥براےتمام بدهکاران 🌟براےتمام زندانےها 🔥براےتمام گرفتادان 🌟براےزندگیهاےازهم پاشیده 🔥خـــــدایـــــا ؛ دستــی بــه 🌟 زندگی این عزیزان بکش 🔥و هرکس هرحاجتےداره 🌟بـــرآورده بــفـــرمــا 🔥آمـــیـــن یــــا رَبَّ 🌟شبتون بهشت ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥ꪤ🔥🍃🌟᭜៑➣          ❥ꪤ🔥🍃🔥᭜៑➣ ❥ꪤ🌟🍃🌟᭜៑➣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لکل حساب بیوم الحساب ! بسیار زیبا،فوق العاده است، حتماً گوش دهید. .........
4_6030333155318174409.mp3
2.16M
🎵 🎶 🎵 📣 🔥📣 📖عنوان نشید: العلم نور ⭐️ 🎵 🎶 🎵به زبان عربی💚 😍 سرودهای اســ👇ــلامی🎯 بسیار زیبا پیشنهاد میکنم همگی دانلود کنید ♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲ ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ
4_5963003753337456928.mp3
2.55M
🟧 گروه سرود کودکان تالش زبان در استان گیلان شهرستان تالش به سوپر گروه با نامواژه جولندان «شمال ایران» در پیام رسان تلگرام بپیوندید ..... 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعااا تا به ڪی؟!؟ 🔖 *قضاوت* 🔖 *غیبت* 🔖 *تهمت* 🔸 *چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد...دل شڪستن دارد ..* 🔹 *چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست* 〽️فلانی جراحی ڪرده... 〽️فلانی دزده.. 〽️فلانی زشته... 〽️فلانی ازدواج نکرده هنوز 〽️فلانی خیانت ڪرده 〽️فلانی کم عقل و ... 🔸 *چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیست* 👈🏻همه قاضی شدند... همه گناهڪارند جز خودمان.... 🔹 *ای ڪاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود...* 🔸 پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید... 🔹 *فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید...باور ڪنید خودتان هم آروم میشوید ...*
🍁الـهـی... 💫ای آرامش مطلق 🍂ای که دلها 💫با نام و یاد تو 🍁آرام میگیرد 💫عزت دوستان و عزیزانم را 🍂تا عرش کبریایی خود بلند کن 💫و عطا کن به آنان 🍁هر آنچه برایشان خیر است 💫و دلشان را لبریز کن 🍂از شادی و محبت 💫شبتون پراز آرامش 🍁فرداتون پراز بهترینها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام و درود بر شما عزیزان سلام و درود بر شما زنده دلان: 🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🔹تدبیر بهلول عاقل به داد مهمانش رسید. ✍بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با وی بود كه قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی می خواست تا بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت : از طرف من از قاضی عذر بخواه که من امشب مهمان دارم و نمی توانم بیایم. قاصد رفت و چند دقیقه دیگر برگشت و گفت: قاضی می گوید قدم مهمان بهلول هم روی چشم. بهلول بیاید و مهمانش را هم بیاورد. 🔹بهلول با مهمانش به طرف مهمانی قاضی به راه افتادند. او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا می نشینم تو هم آنجا بنشین، هر چه می خورم تو هم بخور، تا از تو چیزی نپرسیدند، حرفی نزن و اگر از تو كاری نخواستند كاری انجام نده. مهمان در دل به گفته‌های بهلول می خندید و می گفت : نگاه كن یك دیوانه به من نصحیت می كند. وقتی به مهمانی قاضی رسیدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولی مهمان رفت و در بالای خاته نشست. 🔸مهمانان كم كم زیاد شدند و هر كس می آمد در كنار بهلول می نشست و بهلول را به طرف بالای مجلس می راند، بهلول كم كم به بالای مجلس رسید و مهمان به دم در. غذا آوردند و مهمانان غذای خود را خوردند. بعد از غذا میوه آوردند، ولی همراه میوه چاقویی نبود. همه منتظر چاقو بودند تا میوه های خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوی دسته طلایی از جیب خود در آورد و گفت : بیایید با این چاقو میوه هایتان را پوست بكنید و بخورید. 🔹مهمانان به چاقوی طلا خیره شدند. چاقو بسیار زیبا بود و دسته ای از طلا داشت و از دیدن چاقوی دسته طلایی در جیب مهمان بهلول كه مرد بسیار فقیری به نظر می رسید، تعجب كردند. در آن مهمانی شش برادر بودند كه وقتی چاقوی دسته طلا را دیدند به هم اشاره كردند و برای مهمان بهلول نقشه كشیدند. برادر بزرگتر رو به قاضی كه در صدر مجلس نشسته بود و میزبان بود، كرد و گفت: ای قاضی این چاقو متعلق به پدر ما بود و سال‌های زیادی است كه گم شده است. ما اكنون این چاقو را در جیب این مرد پیدا كرده ایم ما می خواهیم داد ما را از این مرد بستانی و چاقوی ما را به ما برگردانی. 🔸قاضی گفت : آیا برای گفته هایت شاهدی هم داری؟ برادر بزرگتر گفت : من پنج برادر دیگر در اینجا دارم كه همه شان گفته های مرا تصدیق خواهند كرد. پنج برادر دیگر هم گفته های برادر بزرگ را تایید كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پیش گم شده است. قاضی وقتی شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنید، یقین كرد كه چاقو مال آن‌هاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند. بهلول كه تا این موقع ساكت مانده بود گفت: 🔹ای قاضی این مرد امشب مهمان من بود و من او را به این خانه آوردم، اجازه بده امشب این مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحویل شما می دهم تا هركاری خواستید با او بكنید. برادر بزرگ گفت : نه ای قاضی تو راضی نشو كه امشب بهلول این مرد را به خانه خودش ببرد چون او به این مرد چیزهای یاد می دهد كه حق ما از بین برود. قاضی رو به بهلول كرد و گفت : بهلول تو قول می دهی كه به این مرد چیزی یاد ندهی تا من او را موقتا آزاد كنم ؟ 🔸بهلول گفت : ای قاضی من به شما قول می دهم كه امشب با این مرد لام تا کام حرف نزنم و اصلا كلمه ای هم به او یاد ندهم. قاضی گفت : چون این مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول می دهد او را به ما تحویل دهد تا به جرم دزدی به زندانش بیندازیم. برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفی نزد، به محض اینكه به خانه شان رسیدند، 🔹بهلول زمزمه كنان گفت : بهتر است بروم سری به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتیاج به غذا دارد. مهمان كه یادش رفته بود خر خود را در طویله بسته است، گفت : نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر می زنم. بهلول بدون اینكه جواب مهمان را بدهد وارد طویله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علف‌ها بود. بهلول چوب كلفتی برداشت و به كفل خر كوبید. خر بیچاره كه علف‌ها را نشخوار می كرد از شدت درد در طویله شروع به راه رفتن كرد. 🔸بهلول گفت : ای خر خدا، مگر من به تو نگفتم وقتی وارد مجلس شدی حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشین، اگر از تو چیزی نخواستند، دست به جیب خود نبر، چرا گوش نكردی هم خودت را به درد سر انداختی هم مرا. ✍ادامه‌دارد... قسمت دوم👇👇👇👇 ✍
🔹فردا تو به زندان خواهی رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت. بهلول ضربه شدیدتری به خر بیچاره زد و گفت: ای خر، گوش كن، فردا اگر قاضی از تو پرسید این چاقو مال توست؟ بگو نه، من این چاقو را پیدا كرده ام و خیلی وقت بود كه دنبال صاحبش می گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولی متاسفانه صاحبش را پیدا نمی كردم. اگر این چاقو مال این شش برادر است، آن را به آنها می دهم. 🔸اگر قاضی از تو پرسید این چاقو را از كجا پیدا كرده ای، مگر در بیابان چاقو دسته طلا ریخته اند كه تو آن را پیدا كرده ای؟ بگو پدرم سال‌ها پیش كاروان سالار بزرگی بود و همیشه بین شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زیادی به همراه می برد. و با آنها تجارت می كرد، تا اینكه ما یك شب خبردار شدیم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند. من بالای سر پدر بیچاره ام حاضر شدم. پدر بیچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و این چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. 🔹من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم می گردم، در هر مهمانی این چاقو را نشان می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پیدا شود، و من قاتل پدرم را پیدا كنم. اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پیدا كرده ام، این شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اینها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند. بهلول كه این حرفها را در ظاهر به خر می گفت ولی در واقع می خواست صاحب خر گفته های او را بیاموزد. او چوب دیگری به خر زد و گفت: ای خر خدا فهمیدی یا تا صبح كتكت بزنم. 🔸صاحب خر گفت : بهلول عزیز نه تنها این خر بلكه منهم حرفهای تو را فهمیدم و به تو قول می دهم در هیچ مجلسی بالاتر از جایگاهم ننشینم، و اگر از من چیزی نپرسیدند حرف نزنم، و اگر چیزی از من نخواستند، دست به جیب نبرم. بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرف‌های او را به خوبی یاد گرفته است رفت و به راحتی خوابید. فردا صبح بهلول مرد را بیدار كرد و او را منزل قاضی رساند و تحویل داد و خودش برگشت. قاضی رو به مرد كرد و گفت : ای مرد آیا این چاقو مال توست؟ 🔹مرد گفت : نه ای قاضی، این چاقو مال من نیست. من خیلی وقت است كه دنبال صاحب این چاقو می گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر این چاقو مال این برادران است، من با رغبت این چاقو را به آنها می دهم. قاضی رو به شش برادر كرد و گفت : شما به چاقو نگاه كنید اگر مال شماست، آن را بردارید. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالی لبخندی زد و گفت : ای قاضی من مطمئن هستم این چاقو همان چاقوی گمشده پدر من است. پنج برادر دیگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلی ای جناب قاضی این چاقو مطمئنا همان چاقوی گم شده پدر ماست. 🔸قاضی از مرد پرسید : ای مرد این چاقو را از كجا پیدا كرده ای؟ مرد گفت : ای قاضی این چاقو سرگذشت بسیار مفصلی دارد. پدرم سال‌ها پیش كاروان سالار بزرگی بود و همیشه بین شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زیادی به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اینكه ما یك شب خبردار شدیم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسیمه بالای سر پدر بیچاره ام حاضر شدم. پدر بیچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و این چاقو تا دسته در قلب پدر من بود. 🔹من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم می گردم، در هر مهمانی این چاقو را نشان می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پیدا شود و من قاتل پدرم را پیدا كنم. اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پیدا كردم. این شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اینها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند. شش برادر نگاهی به هم انداختند آنها بدجوری در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها با ادعای دروغینی كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سال‌ها در زندان بمانند. 🔸برادر بزرگ گفت : ای قاضی من زیاد هم مطمئن نیستم این چاقو مال پدر من باشد، چون سال‌های زیادی از آن تاریخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام. برادران دیگر هم به ناچار گفته های او را تایید كردند و گفتند : كه چاقو فقط شبیه چاقوی ماست، ولی چاقوی ما نیست. قاضی مدت زیادی خندید و به مرد مهمان گفت: ای مرد چاقویت را بردار و برو پیش بهلول. من مطمئنم كه این حرف‌ها را بهلول به تو یاد داده است والا تو هرگز نمی توانستی این حرف‌ها را بزنی. مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد. پایان داستان
4_5775959100122730462.mp3
2.48M
🎙نشید لنا،الله،یاطغة الکافرین 🎵