روزگاری که در آن شادی مجالی بیش نیست
قسمت ما از بهشتش سیب کالی بیش نیست
آنقدر پا خورده ایم ازسنگ سخت سرنوشت
تا که فهمیدیم آزادی ؛ خیالی بیش نیست
خون دلها خورده ایم از عشق و ساکت مانده ایم
تا نگویند عاشقان را قیل و قالی بیش نیست
از نگاه خسته ی عشاق ؛ دانست این دلم
فکر خوشبختی ما ؛ فکر محالی بیش نیست
بغض دارد آسمان سینه ها از داغ عشق
حاصل عشق و جنون ؛ رنج و ملالی بیش نیست
#نسترن_علیزاد