eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
190 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✅چهل شاخص جوان انقلابی از منظر امام خامنه ای مدظله‌العالی 🔹١-خود را مدیون اسلام و انقلاب می داند. 🔸٢-مؤمن به انقلاب و مبانی آن است. 🔹٣-به آینده انقلاب و نظام اسلامی امیدوار است. 🔸٤-دوستدار انقلاب و نظام اسلامی است. 🔹٥-معتقد به آرمان های انقلاب است. 🔸٦-مبانی جمهوری اسلامی را می داند. 🔹٧-خودش را برای همه میدان های مورد نیاز انقلاب (سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی) آماده می کند. 🔸٨-پیشتاز حرکت های انقلابی است و در راه تحقق آرمان های انقلاب اسلامی ثابت قدم است. 🔹۹- اهل نماز اول وقت و به جماعت است. 🔸١٠-در صف اول دفاع از آرمان ها وارزش های انقلابی حضور دارد. 🔹١١-رابطه خود را با امام و آرمان هایش پیوسته حفظ می کند. 🔸١٢-معتقد به استقلال فکری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است. 🔹١٣-خودش را برای مسئولیت های بزرگ اماده می کند. 🔸١٤-به دنبال کسب آگاهی سیاسی و بصیرت است. 🔹١٥-تاریخ معاصر را خوب می داند. 🔸١٦-نسبت به دشمنی های دشمنان حساس، خروشناک است. 🔹١٧-به دنبال کسب علم ودانش است. 🔸١٨-نسبت به محیط پیرامونی خود حساس ، فعال و اثر گذار است. 🔹١٩-به دنبال وحدت و هم افزایی در جامعه است. 🔸٢٠-کار وتفکراتش اسلامی و انقلابی است. 🔹٢١-با اطرافیان خود مجادله احسن دارد. 🔸٢٢-خوش بین به فرهنگی اسلامی است. 🔹٢٣-خوش روحیه است. 🔸٢٤-باهوش است و نمی گذارد بنام امر به معروف از او سوء استفاده نمایند. 🔹٢٥-امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه شرعی وانقلابی خود می داند. 🔸٢٦-اخلاص در امور را سرلوحه خود قرار می دهد. 🔹٢٧-پر انگیزه و مطالبه گر است. 🔸٢٨-پايبند به تعلقات معنوی، خانوادگی ومیهنی است. 🔹٢٩-با منطق محکم از مسئولین انتقاد می کند. 🔸٣٠-نظام سلطه را با همه ابعاد و لایه هایش می شناسد. 🔹٣١-مقید به کار تشکیلاتی است. 🔸٣٢-قانون گراست. 🔹٣٣-دلش نورانی است . 🔸٣٤-رابطه قلبی ومعنوی خود را با خداوند تقویت می کند. 🔹٣٥-اهل قرآن است. 🔸٣٦-اهل دعا و مناجات با خداست. 🔹٣٧-اهل اعتکاف است. 🔸٣٨-میانه رو است؛ افراط وتفریط نمی کند. 🔹٣٩-از طعن و بدگویی که دیگران در حق او انجام میدهند نمی هراسد. 🔸٤٠-عدالت خواه است.
۱۰۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران   🔹سید محمدرضا حسینی: سر مزار شهید عباس دانشگر نشسته بودم. گاهی به سنگ مزار خیره می‌‌شدم و گاهی در صفحۀ گوشی‌ام که عکس عباس بود، خطاب به شهید می‌گفتم: «عباس‌جان، مشکلی برام پیش اومده. خودت می‌‌دونی که من شما رو به دوست‌هام معرفی کردم.» آن روز با دلی پر از غم و اندوه به خانه رفتم. یک ساعت بعد، یکی از دوستان من زنگ زد و جواب نویدبخشی داد. به دلم آمد که شهید دستم را گرفته است. از آن زمان به‌بعد، محبت من به شهید بیشتر شد. راه و سیرۀ شهید عباس را الگوی زندگی‌‌ام قرار دادم؛ هر چند هنوز به سن تکلیف نرسیده‌‌ام. علاوه بر نماز اول‌وقت، اهل نماز شب هم شده‌‌ام با عشق و علاقه‌‌ای که به شهید پیدا کرده‌ام، می‌‌خواستم یک کار فرهنگی در سطح کشور انجام دهم. تصمیم گرفتم در فضای مجازی یک صفحه به اسم شهید راه‌اندازی کنم و در آن خاطرات و دل‌نوشته‌‌های شهید را از چهار کتابی که تابه‌حال چاپ شده است، بارگذاری ‌کنم. کار را شروع کردم. ظرف چند ماه تعداد دنبال‌کنندگان نزدیک به پنج‌هزار نفر رسید. امروز عکس‌های مختلف شهید زینت‌بخش دیوار اتاقم شده و نه‌تنها من، بلکه همۀ افراد خانواده به شهید ارادت پیدا کرده‌‌اند. ...
۱۰۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹ابوالفضل بهمن‌‌زاده، استان خوزستان: چند روزی در این فکر بودم که من هم باید یک رفیق شهید داشته باشم و خودم را به او نزدیک کنم تا از این طریق به خداوند متعال نزدیک‌‌تر شوم. کتاب‌‌های زیادی دربارۀ شهدا خوانده بودم. به همۀ شهدا علاقۀ خاصی داشتم. چندین شهید را در نظر گرفته بودم. مردد بودم که رفیق شهید من از شهدای جنگ تحمیلی باشد یا مدافع حرم. یک عکس از شهید دانشگر داشتم. همان خندۀ عباس در قلبم اثرگذار شد و او را به‌عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم. تابه‌حال چهار بار خواب دیده‌‌ام که یکی را تعریف می‌‌کنم. در عالم رؤیا دیدم که عباس به خانۀ ما آمده است. داخل اتاق مثل یک رفیق صمیمی روبه‌روی هم نشسته بودیم. عباس با همان لبخند همیشگی با من صحبت می‌‌کرد. صبح از خواب بیدار شدم. چند نکته از شهید یادم مانده بود. به من می‌‌گفت: «سعی و تلاشت رو بکن و درس‌‌هات رو خوب بخون. سعی کن مسئولیت بگیری تا بتونی به مردم بیشتر خدمت کنی.» ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
۱۰۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... بعد از شهادت شهید مدافع حرم، عباس دانشگر، یک عکس کوچک از شهید جلوی آینۀ ماشینم آویزان کرده بودم. زمانی که ماشین در حال حرکت بود، عکس تکان می‌‌خورد. یک روز مادرم سوار ماشین شد. تا عکس را دید، گفت: «این کیه؟» گفتم: «این شهید مدافع حرم شهید دانشگره. تازه‌دامادی بود که رفت سوریه و شهید شد.» گفتم: «مادر، این شهید حاجت خیلی‌ها رو برآورده کرده.» یکی-‌دو مورد از محبت‌های شهید را به افرادی که در زندگی مشکلی داشته‌اند، برایش گفتم. مادرم در حالی که با جان و دل گوش می‌‌کرد، گفت: «چقدر چهرۀ مهربون و شادی داره.»... ...
۱۱۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... به مزار عباس رفتم و یک زیارت عاشورا خواندم و یک روضۀ کوتاه دودقیقه‌ای سر مزارش با گوشی پخش کردم و گریستم و ثوابش را به عباس هدیه کردم و به او گفتم واقعاً فکر می‌کردم امسال می‌توانم به کربلا برسم؛ ولی انگار قسمتم نیست. برگشتم خانه و شب، قبل از خواب یک سورۀ واقعه از طرف شهید عباس به حضرت مولا علی(علیه‌السلام) هدیه کردم و صبح یک سورۀ یاسین به روح امام‌جواد(علیه‌السلام) از طرف مادر امام‌جواد(علیه‌السلام) به‌نیابت از شهید عباس هدیه کردم. ساعت ۹ صبح، رفیقم زنگ زد و گفت یکی از بچه‌ها قرار بوده به سفر کربلا برود که مادرخانمش بیمار شده و نمی‌تواند به سفر برود و می‌خواهد هزینۀ سفرش را به کسی که هزینۀ سفر ندارد بدهد... نه‌تنها پول بلیت، بلکه پول رفت‌وآمد و خرید سوغاتی نیز برای من واریز شد. مبلغی معادل دو ماه حقوقم. بدون هیچ هزینه‌ای، مهمان ارباب شدم... ...
۱۲۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹امیررضا پاک‌بین : در فضای مجازی یک پویش بزرگ به‌نام دوست شهید را دیدم. خیلی برایم جالب بود. مگر می‌شود با کسی که شهید است، دوست شد؟ یک متن از شهید بزرگوار مصطفی صدرزاده که خیلی جالب بود. شهید مصطفی صدرزاده همیشه تأکید داشت یک شهید انتخاب کنید. بروید دنبالش و بشناسیدش. با او ارتباط برقرار کنید. شبیهش شوید و حاجت بگیرید از شهدا. وقتی این متن را خواندم، با خودم گفتم: این‌همه شهید! من چطوری از بین این‌ها یه شهید رو انتخاب کنم. رفتم توی فضای مجازی دربارۀ شهدای نوجوان دفاع‌مقدس جست‌وجو کردم؛ چون خودم نوجوان و ۱۸ سال سن دارم. دوست داشتم رفیق شهیدم هم کم‌سن‌وسال باشد. اکثر تصاویر سیاه و سفید و بی‌کیفیت بودند و... ...
۱۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران ...ادامه خاطره ی قبل : عباس منتظرته و حال روحی تو رو فقط زیارت عباس خوب میکنه. تصمیمم را گرفتم و با حالی گرفته خوابیدم. صبح روز یکشنبه فرارسید. وسایلم را جمع کردم و سفر آغاز شد. برنامۀ سفر این‌گونه بود که ابتدا به تهران بروم و سپس، از تهران به سمنان. سوار بر اتوبوس، در مسیر قم-تهران بودم. به تصاویر عباس نگاه می‌کردم. بغض و آه و اشک امانم نمی‌داد. از طرفی خوشحال بودم که به زیارت شهید عباس مشرف می‌شوم و از طرفی هم نتیجۀ کنکور عذابم می‌داد. در همین حال که اشک می‌ریختم، با عباس درددل می‌کردم. گوشه‌ای از درددل‌هایم این بود: عباس جان، حالواحوالم رو میبینی. با توسل به تو سمت گزینش سپاه رفتم؛ ولی الان دیگه هیچ خبری از سپاه نیست و احتمالاً من رد شدم. عباس جان، دوست دارم به‌جای پرستار لقب پاسدار داشته باشم و ای کاش من هم مثل تو پاسدار میشدم. نیم ساعتی گذشت. تلفن همراهم زنگ خورد. به‌جای نام مخاطب نوشته شده بود شمارۀ خصوصی. جا خوردم. با خود گفتم: حتماً از سپاه تماس گرفتن. سریع جواب دادم. حدسم درست بود. از گزینش سپاه تماس گرفتند و زمانی تعیین شد برای ادامۀ مراحل گزینش. از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. دوست داشتم پرواز کنم و به‌طور ناگهانی، آن حال روحی بد و آشفته تبدیل شد به حال روحی خیلی خوب و بانشاطی که به عقیده و نظر خودم کار دست عباس‌جان بود و این عنایت و توجه خاص عباس به من حقیر بود که آن روز، قبل از اینکه به سر مزارش برسم و عرض ادب کنم، محبت او را دیدم... ...
41.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا غصه می‌خورید؟ مگه ما امام زمان نداریم، که براش دردامون رو بگیم؟! -🦋🤍- «السلام علیک یا ابا صالح المهدی(عج)» ↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar
۱۶۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹آقای سعیدی : داستان رفاقت من با عباس، عجیب و زیباست. ماه محرم بود که عباس به خوابم می‌آمد؛ سه شب پشت‌سر هم در رؤیا دیدمش. عباس در یک باغ بزرگ بود و خنده بر لب داشت. آن سه شب رؤیا دیدن همان و مجذوب نگاه عباس شدن همان... نمی‌دانستم او کیست. اسمش را هم نمی‌دانستم. حتی نمی‌دانستم که او شهید شده است! یک هفته بعد از این خواب‌ها، یک‌ شب با رفقا به هیئت می‌رفتیم. یکی از دوستان نماهنگی گذاشته بود که موضوعش عباس دانشگر بود. وای! دیدم این همان جوانی است که در خواب دیده‌ام! سریع پرسیدم: این تصویر کیست؟ گفتند: شهید مدافع حرم. در سوریه شهید شده... باورم نمی‌شد. او همان کسی بود که به خوابم می‌آمد. در فضای مجازی کانال شهید دانشگر را پیدا کردم و زندگی‌نامه‌اش را خواندم. هرروز بیش از پیش دارم مجذوب این رفیقِ شهیدم می‌شوم. ...
۱۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...از نیشابور حرکت کردیم و یک‌به‌یک شهرها را پشت‌سر گذاشتیم. من پشت فرمان بودم که تابلوی ۴۰ کیلومتر تا شهر سمنان را دیدم. با آقای غلامی که رانندۀ ماشین دیگر بود، تماس گرفتم. ‌قدری از ماشین ما جلوتر بود. گفتم: «داریم به سمنان نزدیک می‌شیم. من بچه‌های ماشین خودمان رو راضی کردم. همگی دوست دارن مزار شهید عباس دانشگر رو زیارت کنن. شما نظرتون چیه؟» آقای غلامی گفت: «بچه‌ها عجله دارن. بذار توی مسیر برگشت حتماً می‌ریم. کمی اصرار کردم؛ ولی فایده نداشت. سفر ما گروهی بود و من باید تابع جمع می‌بودم. برخلاف میل باطنی‌ام، قبول کردم. دلم‌ شکست؛ طوری که دیگر قادر به رانندگی‌ نبودم. جای خودم را به یکی از دوستان دادم تا بقیۀ راه را او رانندگی کند. در صندلی عقب نشستم و مشغول درددل با شهید عباس شدم. عکس او را که همراه خودم آورده بودم از لای کتاب آخرین نماز در حلب بیرون آوردم و مشغول صحبت با او شدم. بیست دقیقه‌ از تماسم با آقای غلامی نگذشته بود که گوشی‌ام زنگ خورد. دوباره خودش بود. ‌گفت ماشینش مشکل فنی پیدا کرده. بهتر است به تعمیرکار نشانش بدهد تا خیالش جمع بشود. گفت: «شما راهتون رو ادامه بدید. ما خودمون رو به شما می‌رسانیم.» با شنیدن این حرف در دلم شور و هیجانی ایجاد شده بود و لبخندی بر لبم نشسته بود. گفتم: «ما الان نزدیک ورودی شهر سمنانیم. حالا که این‌طوره، تا موقعی که شما ماشین رو ببرید تعمیرگاه، ما هم می‌ریم مزار شهید عباس.» گفت: «تو که نمی‌دونی امامزاده کجای شهره. شاید راه دور باشه و خیلی معطل بشید.» گفتم: «اتلاف وقت نمی‌کنیم... ...
۱۸۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم علیزاده، استان تهران : مدتی بود که از فشار روحی رنج می‌بردم. دیگر کم آورده بودم. فقط به مُردن فکر می‌‌کردم. از همه‌چیز ناامید شده بودم. خوب خاطرم است آن روز باران می‌آمد. اتفاقی عکس عباس را در فضای مجازی دیدم. از آن لحظه‌ای که چشمم به چشم عباس خورد، برق نگاهش من را متحول کرد. در همان نگاه اول دلبستۀ او شدم. از آن روز عباس مرتب کمکم می‌‌کند. کاش چند سال قبل او را می‌‌شناختم و او را الگوی زندگی‌‌ام قرار می‌‌دادم! وقتی به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم در ۳۴ سالی که از سنم می‌گذرد، من هرگز نماز نمی‌‌خواندم. با آمدن عباس به زندگی‌‌ام بود که نمازخوان شدم. اول وقت در مسجد حاضر می‌‌شوم. عضو بسیج شدم. هرچه فکر می‌‌کنم، می‌‌بینم محبت و کمک شهید عباس بود که مسجدی شدم. آشنایی با شهید عباس باعث شد اخلاقم تغییر کند. مرتب برای شادی روحش صلوات می‌فرستم. یک بار عکس عباس را به بسیج خواهران بردم. همه تعجب کردند. تعجب از عکس شهید، تعجب از اینکه من با این شهید آشنا شدم. ...
۱۹۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم زرین : عباس را برای اولین بار در فضای مجازی دیدم. البته بهتر است بگو یم عباس‌جان خودش آمد و پیدایم کرد. خیلی از خدا دور شده بودم. خیلی دچار سردرگمی و افسردگی روحی بودم. عباس آمد و چنان روح و روانم را متحول کرد که ساعت‌ها مدام اشک می‌ریختم. از غصه‌ها، از گناهانم، از حال پریشانم با شهید حرف می‌زدم و درددل می‌کردم و عاجزانه می‌خواستم نگاهم کند، شفاعتم کند. عباس تنها واسطۀ من برای شفاعت پیش خدا و ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) شده بود. رفیق آسمانی‌ام. «داداش شهیدم» صدایش می‌زدم. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم. عباس‌جان را با همان لبخند قشنگ و آسمانی‌اش دیدم. قشنگ‌ترین خواب عمرم بود. صبح که بیدار شدم، حال عجیبی داشتم. خوشحال بودم مهر تأیید زده به رفاقتمان و قبولم کرده است. بعد آن روز رفاقتم باهاش عمیق‌تر شد. نماز اول‌وقتم درست شد. مناجات شبانه، نماز شب، ذکر گفتن، حجاب و دوری از گناه اولین درس‌های معرفتی بود که به‌لطف خدا از دست‌نوشته‌های عباس به من هدیه داده شد. ...