🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
مدافع حریم❤️: #قسمت5👌🏻 روز #عروسی ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و
مدافع حریم❤️:
😌خاطرات شهید محسن حججی😌
#قسمت_ششم
💢از زبان #دایی_همسر_شهید💢
تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود.
حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.
#تیپ و #قیافه ها مان با هم خیلی فرق داشت.
من از این آدمهای لارج و سوپر دولوکس بودم و از این #حزب_اللهی های حرص درآر.
هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک میکرد. دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته. ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبیها عرفانی هم روی لبش بود کلا از این فرمان آدمهایی که دیدنشان لج ما جوان های امروزی را در می آورد
بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام میکرد. سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت. با خودم میگفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟
دفعه بعد به زنم گفتم: "یک #چادری چیزی بنداز سرت تا این #آقا_داماد مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا."
زنم گفت: "باشه." دفعه بعد #چادر پوشید.
این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.
چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی #مهمانیها میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.
میگوید..می خندد..گرم می گیرد.
کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمیتوانستم کنار بیایم.
.
یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی #اتاق.
رفتم داخل. تا من را دید برایم #تمام_قد ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که #پسر_برادرم آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد
گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست."
نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. #اولاد_فاطمه_زهرا هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"
این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها.
••••••••••••••••••••
عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانهمان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد
بهم گفت:… .
ادامه دارد…
چادر یعنی هر کسی لایق دیدن زیبایی های من نیست..)
#چادر
#تلنگرانه
میتونی بشمارید ،
ببینی چند تا
#چفیهخونی
شد تا
#چادر
تو خاکی نشه ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبسته ام به چادرم...
#چادر
[ @montazeran_zohor_13 ♥️🌱]
♥️͜͡🕊
#تلنگرانه
وقتے ڪانونهاے سیاسے ضدایـ🇮🇷ــرانے ، براے نابودے #چـــادر شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشڪے ساده براے حفظ حجاب نیست‼️
یه اسلحه است... 👌🏻
.
.
اسلحتو زمین نذار بانو! 👊🏻🏹
[ @montazeran_zohor_13 ♥️🌱]
#تلنگر!
چقدر وقیحانه تو آشوب های اخیر #چادر از سر هم وطن مون کشیدن
یادتون بمونه من و تو #نهی_از_منکر نکردیم که او جرأت کرد امر به منکر کند
#بی_تفاوت_نباشیم
خیلی قابل توجه بانوانی که زائرند
🔴 چند توصیۀ مهم به بانوانی که قصد شرکت در مراسم پیادهروی اربعین دارند.
از آنجا که این سفر، زیارتی است و آداب خاص خود را دارد، لذا تذکّر و رعایت نکات زیر توسط بانوان مؤمنه، لازم و ضروری به نظر میرسد:
1⃣ زیارت اربعین سیدالشهداء علیهالسلام مستحب است، اما غیرت داشتن و حفظ نوامیس بر هر مرد مسلمانی واجب! با توجه به ازدحام زیاد و برخوردهای فراوانی که طبیعتاً در این سفر برای بانوان زائر پیش میآید، حتیالامکان همراه با مردی از محارم خود شرکت کنید و حریم و فاصله با نامحرمان را رعایت نمائید تا برای انجام عملی مستحب، مرتکب افعال حرام بسیار نشوید!!!!!
2⃣ صحبتهای غیرضروری، خوش و بِش و شوخی کردن با خدمتگزاران موکبها و دیگر مردان نامحرم زائر و همسفر و اختلاط با آنان جایز نیست و بعضاً حرام! اگر چنین اخلاق و رفتارهای نادرستی دارید، سعی کنید در طول این سفر زیارتی آنها را کنار بگذارید.
3⃣ از آرایش کردن، هرچند کمرنگ و برداشتن ابروها به ویژه در سرویسها و مقابل زنان عراقی، جداً اجتناب کنید! آنها در ایام محرم و صفر، خود را عزادار امام حسین علیهالسلام میدانند و بر خلاف عرف اخیر زنان ایرانی که #آرایش نکردن را جزء حالات عزاداران نمیدانند، از این حرکات و هتک حرمتها بیزارند! خیلی زشت است که میزبان عراقی نسبت به چنین کارهای سخیفی به میهمان ایرانی تذکّر دهد یا اعتراض کند!
4⃣ #لاک زدن به ناخنها، زینت زنان محسوب میشود و پوشاندن #زینت از #نگاه نامحرمان، واجب است و ترک آن حرام! حتی اگر عذر شرعی دارید، از انجام این کار پرهیز کنید؛ چرا که علاوه بر اینکه ذهنیّت بدی از زنان شیعه ایرانی در خاطر شیعیان سایر کشورها میگذارد، علامت بیحیایی برای نشان دادن ایام ماهیانه یا بینمازی شماست!
5⃣ حجابِ چادر داشته باشید و از پوشیدن هر نوع مانتو (مشکی یا رنگی، آزاد یا چسب، بلند یا کوتاه، جلوبسته یا جلوباز) جداً اجتناب کنید؛ حتی اگر چادری نیستید، مشابه تشرّف به حرمهای اهلبیت که #چادر سرتان میکنید، از ابتدای خروج از منزل به قصد این سفر، از حجاب چادر استفاده نمائید.
6⃣ بیرون گذاشتن لبۀ #روسری یا #مقنعه رنگی از چادر، زینت محسوب میشود و موجب جلب توجه نامحرمان به چهرۀ شماست! همچنین مراقب باشید موهایتان به هیچ وجه پیدا نباشد و زیر گلویتان را با گیره بپوشانید.
7⃣ اگر بتوانید در طول این سفر علاوه بر چادر، از #پوشیه یا #نقاب و #دستکش مشکی هم استفاده کنید، علاوه بر اجر زیارت اربعین، ثواب تبلیغ حجاب حضرت زهرا سلاماللهعلیها و عنایت ویژۀ امام زمان علیهالسلام هم نصیبتان میشود؛ البته سنگینی حرکات و سکنات شما نیز باید هماهنگ با این نوع حجاب باشد!
8⃣ اگر دختربچههای خود را همراه میبرید، در انتخاب لباس و پوشش آنان نیز دقت کنید؛ پوشاندن تاب و شلوارک و لباسهای چسب و کوتاه و نیمهعریان به کودکان، مناسب این سفر نیست! با استفاده از چادر یا مقنعه، تمرین عملی #حجاب و #عفاف برای دخترانتان پیاده کنید.
9⃣ اگر فرزند کوچک پوشکی دارید، مراقب باشید که پس از تعویض فرزندتان، پوشک آلوده را در هر مکانی که هستید رها نکنید! همراه خود تعدادی پلاستیک ببرید و پوشک را در آن گذاشته و در سطل زباله بیندازید.
0⃣1⃣ زنان شیعه دیگر کشورها بسیار متین و مطابق شأن این سفر زیارتی به کشور عراق میآیند؛ شایسته است بانوان ایرانی نیز که نمایندۀ شیعیان ایران هستند، بیشتر مراقب حجاب، رفتار و گفتار خود باشند.
لطفاً با نیّت عمل به واجب فراموش شدۀ #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر، این مطلب را در کانالها، گروهها و مخاطبان خود منتشر کنید.
به امید قبولی زیارت@
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده» و «زهرا» میدیدم دلشورهام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»...
تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
عمه زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای و پدر و مادرش تعریف کرده بود.... ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،... انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه خواستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من :
_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد به کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده» و «زهرا» میدیدم دلشورهام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»...
تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
عمه زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای و پدر و مادرش تعریف کرده بود.... ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،... انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه خواستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من :
_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد به کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
ادامه دارد...
آیت الله گلپایگانے:
امروز چادر بانوان
از عبای من با ارزش تر است
بانوان با حفظ حجاب برتر خود مروج
دین اسلام هستند
#حجاب
#چادر
#امربهمعروف
🕊️🌱