#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌱اى کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سفره احسان تو بودم...
🌱اى گنبد عشق ، منِ خسته دل اى کاش
چون کفتر پربسته ایوان تو بودم
#السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا
#امام_رضا
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
📹کلیپ
💥 سه وصیت شنیدنی از آیت الله قاضی استاد عرفان آیت الله بهجت
🔮 حجه الاسلام فرحزاد
✨فوق العاده👌
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
#اولين ها👇
✨اولين كسي كه زنده ميشود: رسول الله
✨اولين كسي كه بر صراط ميگذرد: رسول الله
✨اولین کسی که به بهشت میرود: رسول الله
✨اولین ملائکه ای که زنده میشود: اسرافیل
✨اولین حیوانی که زنده میشود: براق
✨اولین کسانی که وارد حوض میشوند: فقیران
✨اولین کسی که روز قیامت لباس میپوشد: حضرت ابراهیم خلیل
✨اولین کسی که محاسبه میشود: جبرئیل
✨اولین چیزی که انسان درموردآن محاسبه میشود: نماز
✨اولین چیزی که از زنان بعدازنماز پرسیده میشود: درمورد زندگی با شوهرانشان
✨اولین عملی که درترازوی اعمال وزن میشود: اخلاق نیکو
✨اولین کسانی که شفاعت میکنند:پیامبران،
✨اولین عضوهای بدن که به سخن میایند :دست ها و پاها
برای شادی دل امام زمان از هم بگذریم 🌷
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌿
✨﷽✨
تلنگــــ⚡️ــــر
⛔️از خدا ایراد نگیر....
🔹روزی عابدی سگی را دید که خیلی
زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است
وقتی این حرف را زد ،در روایت داریم که
این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا
زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت:
👈🏻ای عابد ! اگر به خلقت کُن ایراد داری
میتوانی مرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی
درست کرده که تو را درست کرده است
یعنی شما به خدا ایراد میگیری!!!
🔸در روایتی دیگر داریم یکی از همسران
پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد
همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد :
چقدر قد کوتاه و زشت است!
پیغمبر خدا فرمودند :
گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا
پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!!
☝️🏻به خدا میگویی:چرا این را درست کردی ؟
چرا این را قد کوتاه آفریدی؟!
🌸حجت الاسلام فرحزاد
منتظران ظهور
#رمان_یادت_باشد #قسمت_صد_و_شصت_و_هشت به پدرم گفتم:می شنوی چی میگن؟ خوبه والا! من اینجا حی و حاضرم.
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه
میوه، موز و سیب گرفته بودیم. دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم بزرگ بود، برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد. حمید هر بار با دیدن دیس میوه ها می گفت: «خانومم! برم دو، سه کیلو موز بگیرم. کم میاد میوه ها.»میگفتم: «نه خوبه. باور کن همینها هم زیاد میاد. چون دیس بزرگه این طور نشون میده. چند دقیقه بعد دوبارہ اصرار کرد. او بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد. آخر سر طاقت نیاورد. لباس هایش را پوشید و گفت: «خانوم من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم! میرم دو کیلو موز بگیرم.» وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنیم. دیس از موز پر شده بود. حدسم درست بود. مهمان ها که رفتند، کلی موز زیاد ماند. به حمید گفتم: «آخه مرد مؤمن! تو هم که دو، سه روز دیگه میری. با این همه موز میشه یه هیئت رو راه انداخت. با وجود این که دید چقدر موز زیاد مانده، ولی کم نیاورد. گفت: «اشکال نداره عزیزم. عمدا زیاد گرفتم. بریز تو کیفت ببر خونه مادرت. عوض این روزایی که اونجا هستی، دو کیلو موز براشون ببر!» ظرفها را که جابه جا کردم، نگاهم به اتیکت های روی آن افتاد. اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم. با آرامش کارهایش را انجام میداد، ولی من اصلا حال خوشی نداشتم. سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار شده بود. لحظه به لحظه احساس جداشدن از حمید آزارم می داد. آن شب استرس عجیبی گرفته بودم. چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم. در تاریکی شب چشم هایم را میبستم و دست میکشیدم تا مطمئن شوم اثری از دوخت ها و جای خالی اتیکته نمانده باشد.
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_هفتاد
خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید، متوجه دوخت اتیکت ها میشود یا نه؟ لباس را بو میکردم و آهسته اشک میریختم. دلم و آرام و قرار نداشت. زیر لب شروع کردم به قران خواندن و از خدا خواستم مواظب حمید باشد.
جنس تنهایی روز سه شنبه برایم خیلی غریب بود. طعم دلتنگی های غروب جمعه را داشت. دست و دلم به کار نمی رفت. فضای خانه را غم گرفته بود. تیک تیک ساعت تنها صدایی بود که به گوش میرسید.
دوست داشتم عقربه های ساعت را بکشم تا ساعت دو و نیم که حمید زودتر به خانه برگردد. ولی حتی آنها هم با من لج کرده بودند و تکان نمیخوردند. با این که گفته بود شاید دیرتر بیاید. سفرهٔ غذا را پهن کردم. شاخه گل را وسط سفره گذاشتم. به یاد روزهای اول زندگی که چقدر زود سپری شد. نمیخواستم باور کنم که این آخرین روزهای بودن حمید است. مدام چشم هایم را می بستم و باز می کردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سرجای خودش است. دل شوره هایم بی علت است. این مأموریت هم مثل همه مأموریتهایی که حمید رفته بود چند روزی دل تنگی و دوری دارد و بعد از آن چیزی که می ماند خود حمید است که به خانه برمیگردد. به خودم دلداری میدادم، ولی چند دقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد می زد این رفتن بی بازگشت است! دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم. اشک هایم تمامی نداشت.
آن روز خیلی دیر آمد. تقریبا شب بود که رسید. لباس های نظامی تنش بود؛ همه هم گلمالی. برای آماده سازی قبل مأموریت به رزمایش رفته بودند. تمام وسایل شخصی اش را از محل کار آورده بود. انگار الهامی به او شده باشد. این کارش سابقه نداشت. با این که تا قبل از این حتی دورههای چند ماههٔ زیادی رفته بود. ولی این اولین باری بود که تمام وسایلش را با خودش آورده بود ...
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
💠نماز شب
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی: ممکن نيست کسی اهل نماز شب باشد و زندگی او لنگ باشد. نه برای اينکه روزی او زياد بشود نماز شب بخواند، برای اينکه با معبودش مذاکره کند، نماز شب بخواند، خدا هم تأمين ميکند...✅
👤آیت الله جوادی آملی: «آدم پُرخور که توفيق آن را پيدا نمی کند برای نماز شب در سحر بيدار بشود.
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻