ڪـانال ذڪـر روزانہ - دعای مجیر.mp3
6.97M
❇️#دعای_مجیر
🎙باصدای مهدی سماواتی
🍃🌸🍃
✧#حدیث از پیامبراکرم (ص) در مفاتیح الجنان آمده است:
🧡✨هرکس دعای مجیر را
🌼✨در ایام البیض #ماه_رجب #ماه_شعبان #ماه_رمضان
🧡✨ (۱۳و۱۴و۱۵) بخواند
🌼✨گناهانش آمرزیده میشود
🧡✨اگرچه به عدد قطرات باران و
🌼✨عدد برگ درختان و ریگ بیابان باشد
🧡✨و خواندن آن برای شفای بیمار
🌼✨و ادای دین و بی نیازی و توانگری
🧡✨و رفع و اندوه سودمند است
🤲🏻الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
『 ۳۱۲+۱ شایداومنتظࢪتوسٺ 』
♥⃢ ✨
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
✅یادت نره امشب بخونیش☝️☝️
✴️ترجمه ش👇
〖اى كسى که فضل و بخششت
بر خلق دائمى است
و اى آنکه دو دست احسانت
به عطا بخشى باز است
اى دارنده بخششهاى ارجمند
درود فرست بر محمد و آلش
که بهترين مردمند در سرشت و نهاد
و ما را اى خداى بلند مرتبه
در اين شب بيامرز〗
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
#علائم_ظهور ۳۸
⭕️ محتوای ندای آسمانی
🔹 محتوای اخباری؛ جبرئیل چه میگوید؟
🔸 معرفی حضرت مهدی به نام و نسب (که در این باره ۵ حدیث معتبر به ما رسیده) بیان امارت و حکومت برای حضرت مهدی (۲حدیث معتبر) | معرفی اهل حق و رهبر آنان به جهانیان؛ بیان حقانیت حضرت علی و یا حضرت مهدی و پیروانشان (۶حدیث معتبر)
🔺 همچنین معرفی توصیفی حضرت مهدی با لقبهای ارزشمند ایشان | و نیز از ظهور دولتِ عدل الهی و پایان حکومت جباران نیز خبر میدهد.
⁉️ محتوای انشایی؛ جبرئیل چه میخواهد؟
*دستور رفتن به مکه (حدیث نامعتبر)؛ *دستور قیام به حضرت مهدی (حدیث نامعتبر)؛ *دستور به پیروی از حضرت مهدی (۱حدیث معتبر)؛ *بازداشتن از قتل و خونریزی (۱حدیث معتبر)
📚 ندای آسمانی، زمانی، ص۱۱۶
🥀 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🥀
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
Shab11Ramazan1400[07].mp3
3.01M
⬆️⬆️⬆️
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
#بند 8⃣3⃣
📝#بند_38استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ حَلَلْتُ بِهِ عَقْداً شَدَدْتَه أَوْ حَرَمْتُ بِهِ نَفْسِی خَیْراً وَعَدْتَنِی بِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به واسطه آن پیمانی را که محکم کرده بودی شکستم، یا خود را از خیری که وعده داده بودی محروم کردم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
⏰Time=2:59
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🍃شب جمعه ، شب زیارتی ارباب، به نیابت از ارواح طیبه همه شهداء و همه عاشقان امام حسین(عليهالسلام) :
💔صلی الله علیک یا ابا عبدالله
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
دعای کمیل.mp3
11.37M
دعای کمیل
التماس دعای فرج
🥺🤲😔
شب_جمعه و دعای_کمیل
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@montazeran_zoohor
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت3
باد خبر را به گوش مادر بزرگ و پدر بزرگم رساند.آن ها که خانه شان چند کوچه آن طرف تر بود ،خود را رساندند درمانگاه و درمیان اشک و ناله و آه،پیشانی ام بخیه خورد.
چندسال بعد که پدر از جبهه آمد به دلایل شغلی منتقل شد تهران.
آمدند خیابان آزادی،خیابان استاد معین.اما من نیامدم،ماندم خانه مادربزرگ که صدایش میکردم عزیز.
پیرزنی دوست داشتنی باصورتی گرد،قد متوسط و کمی تپل که من و سجاد،نوه های اولش بودیم و عزیزدردانه.
مادربزرگ آن قدر دوستم داشت و دوستش داشتم که وقتی خانواده ام به تهران کوچ کردند،پیش او ماندم.خانه اش کوچک بود و جمع و جور،اما پر از صفا و صمیمیت .شب ها کنارش میخوابیدم و بوی حنای موهایش را به سینه میکشیدم.دست هایم را حلقه میکردم دور گردنش تا برایم قصه بگوید:قصه چهل گیس،ماه پیشونی،ملک خورشید و ملک جمشید.
تا پیش دبستانی پیش او بودم.هرروز صبح زود برای نماز بیدار میشد.
از لانه مرغ ها تخم مرغ برمیداشت،آب پز میکرد و همراه نانی که خودش پخته بود،لقمه پیچ میکرد و با مشتی نخودچی و کشمش یا چهارمغز،در کیسه ای می بست و کیسه را در کیفم میگذاشت و راهی ام میکرد.
ظهر که زنگ میخورد می آمد دنبالم،از سرایدار تحویلم میگرفت و به قهوه خانه پدربزرگ میبرد.داخل قهوه خانه میز و صندلی های چوبی سبز رنگ بود و رادیوی چهار موج قدیمی که همیشه خدا روشن بود و پدربزرگ در آنجا چای،کباب ،لوبیا،زیتون پرورده و ماست چکیده میفروخت.
بعد که میخواستم بروم کلاس اول دبستان,مرا به تهران آوردند.
اسباب بازی هایم را همان جا گذاشتم،مخصوصا عروسکم،خانم گلی،را تا هروقت برگشتم بتوانم با آن ها بازی کنم.
سال اولی که به مدرسه رفتم،مدرسه ام در خیابان دامپزشکی بود.ما مستأجر بودیم.
تهران را دوست نداشتم . دلم هوای شمال و آن باران های ریز ریز را داشت ، همان هوایی که عطر مادر بزرگ را داشت .صدای دریا در گوشم بود و هوس گوش ماهی هایی را داشتم که وقتی به گوش می چسباندی ، صدای دریا را میشنیدی . بابا خانه را عوض کرد و رفتیم خیابان هاشمی . چهار سال آنجا ماندیم.
باز هم من و سجاد هوای شمال را داشتیم .تا پایان دبستان ، هنوز امتحان های ثلث سوم تمام نشده میرفتیم مخابرات و به عزیز خبر میدادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و بابابزرگ را راهی کند .بابابزرگ می آمد،یکی دوشب می ماند ،بعد من و سجاد را برمیداشت و با خودش میبرد شمال.
🔸ادامه دارد...