فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی این آیه رو بخونه امام زمان (عج)مواظب زندگیش میشه ...
#دکتر_سعید_عزیزی
@montazeran_zoohor
غم و شادی ۴۳.mp3
10.12M
#غم_و_شادی
💫قسمت
(چهل وسوم)
دوراه برای رسیدن به خدا🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر خیرات فرزندان برای پدر ومادرهای آسمانی
🎙#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
✨آیاتی برای هدیه به پدر و مادر✨
آيات زير برای رفع مشکلات، آسان شدن امور دنيا، در امان ماندن از ستمگران و ادای قرض توصيه شده. اهل حقيقت می گويند اسرار و معنای پوشيده ای در اين آيات است. درکتاب جواهرالقرآن از حضرت رضا (ع) نقل است:
🌼🍃 «هرکس که اين آيات را بخواند و ثواب آنها را به روح پدر و مادرخود هديه نمايد، ايشان را هيچ حقی درگردن آن فرزندان نماند.»🌼🍃
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«فِللهِ اَلحمدُ رَبِّ السَّمواتِ وَ رَبِّ الارضِ رَبِّ العالَمينَ وَ لَهُ الکبرياءُ فی السَّمواتِ وَالارضِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم. فَللّهُ الحَمدُ رَبِّ السَّمواتِ وَ رَبِّ الاَرضِ رَبِّ العالَمين وَ لَهُ العَظَمةُ فی السّمواتِ وَ الارضِ وَهُوَ العَزيزُ الحَکيم فَللّهِ الحمدُ رَبِّ السّمواتِ وَ رَبِّ الارضِ رَبِّ العالَمين وَ لَهُ الفَضلُ فی السّمواتِ والارضِ وَ هُوَ العَزيزُالحَکيم فَللّهِ الحمدُ رَبِّ السّمواتِ وَ رَبِّ الارض رَبِّ العالمين وَلَهُ المُلکُ في السّمواتِ وَ الارضِ وَ هُوَ العزيزُالحَکيم.»
📘( بحر الغرائب، ص ۱۹۵)
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
10691684246754.mp3
1.13M
🔴 #خیرات_برای_اموات
❓خیرات بهتر است جنبه ی مادی داشته باشد یا قرآن خواندن و نماز خواندن هم کفایت می کند؟
❓اگر مدتی نتوانیم بر سر مزار مرده برویم و از راه دور فاتحه بفرستیم، در ثواب آن برای مرده فرق میکند؟
❓پدرم 50 سال نماز نخونده آیا من که پسر بزرگ هستم حتما باید نماز هایش را بخوانم؟
🎙پاسخِ #استاد_محمدی در صوت👆
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
╔═•══❖•ೋ°
#قسمت_ دوم
#تنها_میان_داعش
مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به شدت سبزه
که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره تر به نظر میرسید. چشمان گود رفته اش مثل دو تیله کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرش برایم چشمک میزند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر
و مادرم به جرم تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :
»چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟« رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود،
خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :»این کیه امروز اومده؟« زن عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :
»پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.« و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :»نهار رو خودم
براشون میبرم عزیزم!« خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح
زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به
ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم
خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً
دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش
را شنیدم :
»من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر
ابوعلی هستی؟«
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که
همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :
»امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!« شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :
»دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!«
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که
نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم
تا نجاتم دهد.
ادامه دارد...
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️
202030_2107101919.mp3
1.91M
✍ #تفسیرآیات_نماز (2)
🎤 استاد وحیدی
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍