eitaa logo
منتظران ظهور
366 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
92 فایل
ارسال ایده ادمین گروه @Z_nasiri_a ادمین داستان @MaRyM_nory کپی تمامی مطالب با ذکر صلوات حلال است🌺🌿🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
@montazerane_zohourایتادعای سمات ۱ - فرهمند.mp3
زمان: حجم: 5.51M
عصــر جمعـه دعـــای سمـــات ✨با صدای استاد فرهمنـــد @montazeran_zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی صدقیAUD-20220506-WA0021.mp3
زمان: حجم: 10.88M
🎧 ❇️صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🎙مهدی‌صدقی ‌ 🍃سيد ابن طاووس ميفرمايد: 🍃🌹اگر از هر عملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.🌹🍃 🌱التماس دعاے فرج🤲🌤 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ 『 ۳۱۲+۱ شاید‌او‌منتظࢪ‌توسٺ 』 مهدی جان :💔 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود😔‼️ ✔️ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ🌤 ߊ‌َܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐ‌َܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊ‌ܠܦَ̇ــــܝ‌َܥܼܢ🌤 𑁍•𑁍•𑁍•𑁍•𑁍 ╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌹سوره مبارکه قدر🌹 🔴 فضیلت شگفت انگیز خواندن ۱۰۰ مرتبه سوره قدر در عصر جمعه 🔵 امام کاظم علیه السلام درباره قرائت این سوره در روز جمعه می فرماید: 🌕 برای خداوند در روز جمعه هزار نفحه رحمت است که هر بنده ای به اندازهای از این رحمت عطا می کند و هر کس این سوره را بعد از ظهر جمعه صد بار قرائت نماید خداوند همه آن هزار نفحه رحمت را به او خواهد داد. 📚 الامالی، صدوق، ص ۷۰۳ 🔷 البته در مفاتیح الجنان آمده است که خداوند آن هزار رحمت را مضاعف میکند( دو هزار رحمت ) و به او عطا میکند. 🔴 همچنین حاج آقا رحیم ارباب می گوید : آسيد جمال گلپایگانی نامه‌اي براي من نوشته و درآن نامه سفارش كرده که : 🔺 در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت، اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی. «» @montazeran_zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_854706434.mp3
زمان: حجم: 1.84M
(۳) استاد وحیدی🎤 ╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📖 سوم‌ 3⃣ با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون  می آمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر  میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد!  به خدا امداد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این  لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : »چیکار داری اینجا؟« از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان  زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد : »بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟« تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم  همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به  لکنت بیفتد : »اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از  کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشت زده ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید : »همنیجا مثِ  سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش به حدی بود که عدنان  قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و  عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد : »ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟« حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار  گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد : »بی غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟« از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم : »حیدر تو رو خدا!« و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و  استخوانی اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید : »ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!« نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم: »دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...« و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید : »برو تو خونه!« اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته ام که همه ترس و  وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی رحمانه  تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه ای که روی چشمانم را پرده ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم  مانده بود و از آن سخت تر، شکی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا  احساس میکردم این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به  این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.  چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از  نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از  چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار  فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب  ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.  شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهی ام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها  بیرون آمد و رو به عمو کرد: »بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.« شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام کوبید و بی اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر این همه بی رحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد: ادامه دارد ╔═══❖•ೋ° 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا