eitaa logo
منتظران ظهور
398 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
63 فایل
ارسال ایده @M_ata1982 کپی تمامی مطالب با ذکر صلوات حلال است🌺🌿🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠‌ پیامبــر اڪرم [صلی الله علیه وآله] ؛ ای علـــۍ ! هر گاه وقت نمازت رسید آماده آن شو وگرنه تو را سرگرم می ڪند . 📚 بحارالانوار ، ج۷،ص۲۹ ❌ واقعا هم همینجوریه آدم اگه نمازش رو اول وقت نخونه شیطون اونو به کار میگیره هی میگه این کار رو انجام بده بعدا نماز بخون این کار رو هم انجام بده زیاد وقت نمیگیره بعدا می خونی و....تا جایی که دیگه آخر وقت میشه و انسان حال نماز نداره و نمیخونه... ♥️چه لذت بخشه وقتی 🕋 آماده باشیم ، تا به تعبـیر آقا امام زمان "عـج الله فرجه‌الشریف" بینی شیطان رو به خاڪ بمالیم . بیایید نسبت به نمـاز و وقت آن جدی تر باشیم تا محبت خدا و اولیا خدا رو بیشتر جلب ڪنیم. ╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Doa_allahoma_eni_asaloka_mojebat_rahmatek.mp3
771.1K
🟢تعقیبات نماز مغرب، 📚مفاتیح الجنان 🔷اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مُوجِبَاتِ رَحْمَتِكَ وَ عَزَائِمَ مَغْفِرَتِكَ وَ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ كُلِّ بَلِيَّةٍ 🔶اى خدا از تو درخواست مى ‏كنم آنچه را كه موجب حتمى رحمت و مغفرت توست و نجات از آتش دوزخ و هر بليه و عذاب را 🔷وَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ وَ الرِّضْوَانَ (الرِّضْوَانِ) فِي دَارِ السَّلاَمِ وَ جِوَارَ (جِوَارِ) نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلاَمُ‏ 🔶وصول به بهشت را و رضا و خوشنودى تو را در منزلگاه سلامت در جوار پيغمبر تو حضرت محمد كه سلام بر او و آل او باد 🔷اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وَ أَتُوبُ إِلَيْكَ‏ 🔶اى خدا هر نعمت به ما بندگان رسد همه از جانب توست خدايى جز تو نيست از تو آمرزش مى ‏طلبم و بسوى تو از گناه خود باز مى ‏گردم. 🌹@montazeran_zoohor
153_963_9.mp3
1.21M
🌸تعقیبات نماز عشا🌸 دعای طلب رزق بعد از نماز عشا 📚(مفاتیح الجنان) 🎙اباذر حلواجی اللّٰهُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ لِى عِلْمٌ بِمَوْضِعِ رِزْقِى، وَإِنَّما أَطْلُبُهُ بِخَطَراتٍ تَخْطُرُ عَلَىٰ قَلْبِى، فَأَجُولُ فِى طَلَبِهِ الْبُلْدانَ، فَأَنَا فِيَما أَنَا طالِبٌ كَالْحَيْرانِ، لَاأَدْرِى أَفِى سَهْلٍ هُوَ أَمْ فِى جَبَلٍ، أَمْ فِى أَرْضٍ أَمْ فِى سَماءٍ، أَمْ فِى بَرٍّ أَمْ فِى بَحْرٍ، وَعَلَىٰ يَدَيْ مَنْ، وَمِنْ قِبَلِ مَنْ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ عِلْمَهُ عِنْدَكَ، وَأَسْبابَهُ بِيَدِكَ، وَ أَنْتَ الَّذِى تَقْسِمُهُ بِلُطْفِكَ، وَتُسَبِّبُهُ بِرَحْمَتِكَ، اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاجْعَلْ يا رَبِّ رِزْقَكَ لِى وَاسِعاً، وَمَطْلَبَهُ سَهْلاً، وَمَأْخَذَهُ قَرِيباً، وَلَا تُعَنِّنِى بِطَلبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِى فِيهِ رِزْقاً، فَإِنَّكَ غَنِيٌّ عَنْ عَذَابِي وَ أَنَا فَقِيرٌ إِلَىٰ رَحْمَتِكَ، فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَجُدْ عَلَىٰ عَبْدِكَ بِفَضْلِكَ، إِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ 🌹@montazeran_zoohor
❣حاج اسماعیل دولابی می‌فرمودند: بعد از نماز مغرب دست ها را بلند کن و هفت بار « یا قاضی َ الحاجات» بگو و بعد حاجتت را از خداوند متعال بخواه که برآورده میشود💚 ┄┅┅┅┅❁🌼❁┅┅┅┅┄ @montazeran_zoohor
1_4710633119.mp3
2.95M
بسم الله الرحمن الرحیم(۷) 🎤استاد وحیدی 👇👇👇👇👇👇👇 🤲🏻 ╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📖 ششم او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.  به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت  پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و  متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و  حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند  اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد.  نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد.  حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه  حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم  اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت  و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو  زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو  دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.  همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود،  خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط  خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. ادامه دارد . ╔═══❖•ೋ° 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🌱هـــــــــــرشــــــــب یڪ بنـــــــــد ازدعــــــــاے جۅشن ڪبیـــــــــــر🍃 💯بــــــــ⏰ـــــــہ ۅقـــــــ✨ــــــت دعــــــــــــاے جـــــــۅشن ڪبیــــــــــــــر💯
🍃🍂دعــــــــــــــاے جـــــــــوشن کبیــ2⃣8⃣ــــر🍂🍃 💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦 ✨ یَا مَنْ أَنْعَمَ بِطَوْلِهِ یَا مَنْ أَکْرَمَ بِجُودِهِ یَا مَنْ جَادَ بِلُطْفِهِ یَا مَنْ تَعَزَّزَ بِقُدْرَتِهِ یَا مَنْ قَدَّرَ بِحِکْمَتِهِ یَا مَنْ حَکَمَ بِتَدْبِیرِهِ یَا مَنْ دَبَّرَ بِعِلْمِهِ یَا مَنْ تَجَاوَزَ بِحِلْمِهِ یَا مَنْ دَنَا فِی عُلُوِّهِ یَا مَنْ عَلا فِی دُنُوِّهِ ✨ 💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦 🌸✨اى آن كه به كرمش بخشيد، اى آن كه به جودش گرامى داشت، اى آن كه به لطفش كرم ورزيد، اى آن كه به نيرويش عزّت يافت، اى آن كه به حكمتش سامان داد، اى آن كه به تدبير خود حكم كرد، اى آنكه با علم خود تدبير كرد، اى آن كه با بردباری اش درگذرد، اى آن كه به تدبير خود در عين برتری اش نزديك است، اى آن كه در عين نزديكی اش برتر است.✨ 〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰 ▶️ این بند برای دفع درد حلق است برای عزیزان مداح، گوینده و قاریان قرآن.▶️ @montazeran_zoohor