eitaa logo
منتظران ظهور
400 دنبال‌کننده
12هزار عکس
7هزار ویدیو
64 فایل
ارسال ایده @M_ata1982 کپی تمامی مطالب با ذکر صلوات حلال است🌺🌿🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
❌عزیزانی که دختر و پسر دم بخت دارند حتما ببینن 👌👆
غم و شادی ۵۴.mp3
10.08M
وشادی 💫  قسمت (پنجاه و چهارم ) درخواست از خدا🍂 حاجیه خانم رستمی فر ╔═══❖•ೋ° 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنج چیزی که همین الان باید ترک کنید: ۱- راضی نگه داشتن همه ۲- ترس از تغییر ۳- زندگی کردن در گذشته ۴- کم ارزش کردن خودتان ۵- فکر کردن بیش از حد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 استغفار‌ ساعات‌ آخر‌ روز‌ پنجشنبه🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌿اَسْتَغْفِرُ اللّهَ اَلَّذي لآ اِلهَ اِلّا هُوَ الْحىُّ الْقَيُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَيهِ، تَوْبَةَ عَبْدٍ خاضِعٍ مِسْكينٍ، لا يَسْتَطيعُ لِنَفْسِهِ صَرْفًا وَ لا عَدْلًا وَ لا نَفْعًا وَ لا ضَرَّا، وَ لا حَيوةً وَ لا مَوْتًا وَ لا نُشُورًا ، وَ صَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْاَخْيارِالْاَبْرارِ وَ سَلَّمَ تَسْليمًا 🌸طلب آمرزش میکنم از خدایی که نیست معبودی جز او که زنده و پایدار است و توبه میکنم به سوی او توبه ی بنده ای که فروتن و گدا و بیچاره ای که توانایی ندارد از برای خود جهت کار و دفاع و نه فایده و نه زیان و نه زندگی و نه مردن و نه رستاخیز و رحمت کند خدا بر محمد و خانواده او که پاک و پاکیزه و برگزیده و نیکو هستند و درود بسیار بر آنها دهد 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃 @montazeran_zoohor
4_102244436670415278.mp3
2.95M
✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ صوتی_دعای_بالا👆👆👆 ‍ استغفار قبل غروب پنجشنبه🌹 🥀⃟🌷🕊🌿჻ᭂ࿐✰ ╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🍃ختـــــــــمے جــــهت فتــوحـــات رزق و روزے🍃 ✨امام صادق ع فرمود:هرکه عصر پنجشنبه ۴۰بار سوره نصر را بخواند،خدای مهربان چنان رزق و روزی مادی و معنوی اورا وسیع و زیاد میکند، که آن موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود امروز پنجشنبه است این مستحب را عمل کنیم و ثواب آنرا شب جمعه هدیه کنیم به اهل البیت عليهم السلام ، اهل قبور، خصوصا ذوالحقوقمان✨ 💛سورة النصر💛 *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم* *إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ * *وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا﴿٢﴾* *فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾*  🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃 @montazeran_zoohor
🌷🌺🌷صلوات ابراهیمیه👇👇 ازغروب پنچ شنبه تاغروب جمعه صلوات یادتون نره اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃 @montazeran_zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شانزدهم »اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.« و من میترسیدم تا آغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت. در انتظار آغاز عملیات ۳0 روز گذشت و خبری جز خمپاره های داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله های داعش را به وضوح میشنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزش های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن محاصره و دیدار دوباره اش دلخوش بودم. تا اولین افطار ماه رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب آمرلی در سلیمان بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. شرایط سخت محاصره و جیره بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریه های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟ زن عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای 45 درجه تابستان، زینب از ضعف روزه داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکل های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم. یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی ها میجنگید و احتمالا دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. زن عمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد: »نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن!« ادامه دارد... ✍ ╔═══❖•ೋ° 🦋༻@montazeran_zoohor ╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍