فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
🔹 بهترین فرصت برای رفع موانع ظهور چه زمانی است؟!
کوتاه و شنیدنی👌
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
معرفی کتب جهت هدایت اهل تسنن.mp3
501.1K
⁉️چگونه میتوان اهل تسنن را به مذهب شیعه هدایت کرد ؟و اینکه کتبی را در این زمینه معرفی بفرمایید :
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
تاثیر جمعیت در امرظهور.mp3
277.2K
⁉️باتوجه به اینکه اکثر جمعیت روبه کهنسالی است آیا تعداد جمعیت در امر ظهور نقشی دارد ؟
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا (ع) اینگونه
برای اموات فاتحه می فرستادند
و در وقت پوشیدن لباس نو
این دعا را می خواندند.
#حتما_ببینید
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی
♻️اجر صبر بر #بداخلاقی همسر
#همسرداری
#پیشرفت_معنوی
#صبر
#دکتر_سعید_عزیزی
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💥گوشت بوقلمون
🔸گوشتی که هورمون ندارد
🔸شامل 81 درصد پروتئین
🔸وکمترین مقدار چربی میباشد
🔸فسفر موجود در بوقلمون 4 برابر فسفر موجود در میگو میباشد.
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
26.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواص باورنکردنی گردوی خیس خورده از نظر طب سنتی !
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
مراقبت از خود ۵_1.m4a
12.51M
👌 بحث و جدل
#مراقبت از خود
🌾قسمت پنجم
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🌹اعمال عصر پنجشنبه🌹
👇برای دیدن اعمال امروز《عصرپنجشنبه》 به روی دعاهای مورد نظر زیر بزنید
👈صلوات مخصوص عصر پنجشنبه شب وروز جمعه
👈متن استغفار مخصوص عصر پنجشنبه
👈صوت استغفار مخضوص عصرپنجشنبه
👈دعای توسعه رزق واسان شدن امور
👈قرائت سوره نصر ۴۰مرتبه عصر پنجشنبه
👈بهترین خیرات برای اموات
🌹التماس دعا🤲🌹
1_4710640122.mp3
2.91M
بسم الله الرحمن الرحیم
✅ #تفسیرآیات_نماز(۵۹)
🎤استاد وحیدی
👇👇👇👇👇👇👇
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🤲🏻
@montazeran_zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه مدت بعد از اذان نماز اول وقت محسوب می شود؟
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
rahim_moazenzadeh.mp3
267.7K
🍃🕌هنگام اذان به افق دلهای بیقرار
🌷میرسدبانگ اذانـ🕌
🌷بازمــرا میخوانے
🌷تادهے
🌷این دلِ بے حوصله را سامانے
🌷بارالها🙏🏻
🌷تـ💚ـوهمانی که درهرنفسے
🌷بهترازمن🙏🏻
🌷همه احوال مـ💔ـرا میدانی
🌷حی علی الصلاه
موقع نماز التماس دعای فرج
تعجیل درظهورامام زمان صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
@montazeran_zoohor
✄🎇✄🎇✄┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉
🔴👈 برای مرده ها نماز بخوانید تا از شما راضی شوند. اگر برای شما دعا کنند، خیلی در زندگی شما موثر است.
🔸جوانان نگویند ما پـهلوان💪 هستیم، پهلوانی آن است که یک نماز قضا نداشته باشی.
🔸پهلوانی آن است که پدر و مادر مرحومت که نماز قضا دارند، برایشان نماز بخوانی.
🔸یک نفر همیشه قبرستان میرفت و برای همه مردگان فاتحه می خواند.
🔻یـک شـب در خـواب، مـادر خود کـه
فـوت کرده بود را دیـد کــه بـه او گفت:
همـه مردگان انتظار تو را می کشند کـه
بیایی. وقتی پا روی قبرشان میگذاری،
همـه به خاطر تو از خدای اعلی آمرزش
می گیرند.👏
به من می گویند: آفرین به این فرزندت
و صد رحمت به شیری کـه بـه این پسر
دادی. مـــادر! همـیشـه بیا بـه مـزارمـان.😞
✍ آیـت الله سید جـواد حـیـدری (ره)
✄🎇✄🎇✄┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉┉
#ڪپیبہنیتظهورقائم
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آيا اموات از آينده خبر دارند؟
.
.
#ڪپیبہنیتظهورقائم
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_چــهـل_و_پـنـجـم
✍اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب چند تا پوستر خریده بودم اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم چشم هام رو بستم و از بین پوسترها یکی شون رو کشیدم بیرون دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر و تمام چیزهایی رو که دیده بودم و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم
اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم فقط یه پوستر یا یه عکس بود ایستادم و محو تصویر شدم ...
یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟
فردا شب با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم
با انرژی تمام از در اومدم داخل و رفتم سمت کمد ... که
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت پوسترم پاره شده بود با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون
- کی پوستر من رو پاره کرده؟
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون
- کدوم پوستر؟
چرخیدم سمت الهام
- من پام رو نگذاشتم اونجا بیام اون تو سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ...
- چیه اونطوری نگاه می کنی؟ رفتم سر کمدت چیزی بردارم دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو می خورد داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ...حالم خیلی خراب بود ...
- اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ اونجایی که چسبونده بودم محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره
- تو که بلدی قاب درست کنی قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار که دست کسی بهش نگیره
مامان اومد جلو ...
- خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟
- کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم می خواست اونجا نچسبونه
هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد ...
- خیلی پر رویی بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ...
- مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم
و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد
- بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم گریه کن، بپر بغل مامانت ...
از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار و نگهش داشتم ...
- هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم یا از تو نصف آدم می ترسم ...
بدجور ترسیده بو سعی کرد هلم بده لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک فرش زیر پاش سر خورد
- برو هر وقت پشت لبت سبز شد کرکری مردی بخون ...
یه قدم رفتم عقب مامان ساکت و منتظر و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم...هنوز ملتهب بودم سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی
همه توی شوک ... هیچ کدوم شون چنین حالتی رو به من ندیده بودن ....جو خونه در حال آرام شدن بود که پدر از در وارد شد ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامہ دارد...
🌷
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_چـهـل_و_شـشـم
✍پدر کلید انداخت و در رو باز کرد کلید به دست در باز متعجب خشکش زد و همه با همون شوک برگشتن سمتش
- اینجا چه خبره؟ ...
با گفتن این جمله سعید یهو به خودش اومد و دوید سمتش
- اشتباهی دستم خورد پوسترش پاره شد حالا عصبانی شده می خواد من رو بزنه
برق از سرم پرید ...
- نه به خدا ... شاهدن من دست روش..
کیفش رو انداخت و با همه زور خوابوند توی گوشم ...
- مرتیکه آشغال آدم شدی واسه من؟ توی خونه من، زورت رو به رخ می کشی؟ پوسترت؟ مگه با پول خودت خریدی که مال تو باشه که دست رو بقیه بلند می کنی؟ ...
و رفت سمت اتاق، دنبالش دویدم تو، چنگ انداخت و پوستر رو از روی کمد کند ... و در کمدم رو باز کرد
- بازم خریدی؟ ... یا همین یکیه؟
رفتم جلوش رو بگیرم ...
- بابا ... غلط کردم به خدا غلط کردم
پرتم کرد عقب رفت سمت تخت بقیه اش زیر تخت بود دستش رو می کشیدم التماس می کردم
- تو رو خدا ببخشید غلط کردم دیگه از این غلط ها نمی کنم
مادرم هم به صدا در اومد ...
- حمید ولش کن ... مهران کاری نکرده تو رو خدا از پول تو جیبیش خریده پوستر شهداست این کار رو نکن
و پدرم با همه توانش ... پوسترها رو گرفته بود توی دستش و می کشید که پاره شون کنه اما لایه پلاستیکی نمی گذاشت ...
جلوی چشم های گریان و ملتمس من چهار تکه شون کرد ... گاز رو روشنـ کرد و انداخت روی شعله های گاز
پاهام شل شد ... محکم افتادم زمین و پوستر شهدا جلوی چشمم می سوخت
برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم حالم خیلی خراب بود خیلی روحم درد می کرد
چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟
یک وجب از اون زندگی مال من نبود، نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم حس اسیری رو داشتم که با شکنجه گرش توی یه اتاق زندگی می کنه و جز خفه شدن و ساکت بودن حق دیگه ای نداره
- خدایا ... تو، هم شاهدی هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار
صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود صدام که کرد تازه متوجهش شدم
- مهران
به زور لبخند زدم ...
- سلام ... صبح بخیر ...
بدون اینکه جواب سلامم رو بده ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد از حالت نگاهش فهمیدم نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم
- چیزی شده؟ ...
نگاهش غرق ناراحتی بود معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده
- بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه می دونم نمراتت عالیه اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ...
برگشت توی آشپزخونه منم دنبالش
- بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟
و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم
- اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه، خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار، کار کردن و درس خوندن همزمان کار راحتی نیست
شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود اما هیچ کدوم دروغ نبود قصد داشتم نرم سر کار اما فقط ایام امتحانات رو ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامہ دارد...
🌷
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت سوره واقعه در شب جمعه
#استادعالی
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
________________________________