┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
❣﷽❣
☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️
#قسمت6⃣
مى دانم كه مى خواهى بدانى معناى "بَقيّة الله" چيست.
حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده، آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند.
خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند.
ولى آنها موفق نشدند كه حكومت الهى را تشكيل بدهند; زيرا هنوز مردم آمادگى آن را نداشتند.
امام زمان ذخيره خداست تا امروز حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا كند.
آرى، امام بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است.
چه جمع زيبايى، يك شمع و سيصد و سيزده پروانه !
آيا آن ستون نور را مى بينى؟
يك ستون نور از بالاى سر ياران امام زمان به آسمان رفته است. اين ستون خيلى نورانى است. همه مى توانند اين نور را ببينند.
اين معجزه خدا و نشانه ظهور است. همه مردم دنيا، اين نور را مى بينند و دلشان شاد مى شود.46
ياران امام دور شمع وجود او حلقه زده اند، من در اين ميان نگاهم را از محبوبم برنمى دارم.
نگاه كن ! آستينِ چپ پيراهن امام را ببين، آيا آن لكه سرخ را روى آن مى بينى؟
به راستى چرا لباسِ امام، خون آلود است؟ آيا به بدن او صدمه اى وارد شده است؟
نه، اين خونِ سرخى كه تو مى بينى يك تاريخ است، يك نماد است. اين خون، بسيار قديمى است و يك دنيا حرف دارد، تو را به جنگ اُحُد و زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى برد.
اين سرخى خون، ميراث ساليان دراز است، اين خون، خون لب و دندان پيامبر است.
در جنگ اُحُد وقتى كه لب و دندان پيامبر زخمى شد، قطراتى از آن خون بر آستين پيراهن او چكيد.
نزديك اذان صبح است و همه ياران امام زمان، براى خواندن نماز آماده مى شوند.
نماز برپا مى شود. نسيم میوزد. وقت مناجات با خداى مهربان است.
بعد از نماز، ياران مى خواهند با ايشان بيعت كنند و پيمان ببندند.
امام كنار درِ كعبه مى ايستد و دست راست خود را باز مى كند.
آيا آن نور سفيد را مى بينى كه در دست راست امام مى درخشد؟
اين نور بسيار زيبا و خيره كننده است، ولى با اين حال هيچ چشمى را آزار نمى دهد.47
دقّت كن ! در دست ديگر امام چه مى بينى؟ گويا يك نامه در دست امام است.
آرى، اين عهد و پيمانى است كه پيامبر براى امام زمان نوشته است.
پيامبر اين پيمان را به حضرت على(ع) داده است. سپس اين پيمان نامه را امام حسن(ع) به ارث برده است و همين طور از امامى به امام ديگر و اكنون به امام زمان عج رسيده است.48
امام در حالى كه دست راست خود را باز كرده است مى فرمايد: اين دست خداست.
آيا مى دانى كه منظور امام از اين سخن چيست؟
امام اين آيه را مى خواند:(إنَّ الذينَ يُبايِعُونَكَ إنَّما يُبايِعُونَ اللهَ) ; "و هر آن كس كه با تو دست بيعت بدهد با خدا بيعت كرده است".49
آرى، دست امام، دست خداست.
خوب نگاه كن آيا مى توانى اوّلين كسى را كه با امام دست مى دهد بشناسى؟
اين جبرئيل است كه خم مى شود و دست مبارك امام را مى بوسد و با او بيعت مى كند و بعد از آن همه فرشتگان با امام بيعت مى كنند.50
#ادامه_دارد....
📚 #نویسنده : دکتر مهدی خدامیان
✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤✨
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@montazeran_zoohor
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت6
دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه،کار سختی است.شورایی بالاسر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی میکرد.دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود،شد فرمانده پایگاه،اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده . فکرش را بکن!
در هجده سالگی شدم فرمانده.البته زهرا باز هم کنارم بود . رشته او انسانی بود و رشته من تجربی.
مدرسه هایمان هم کنار هم بود.
از خانه تا پایگاه را با هم میرفتیم و برمیگشتیم .برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار.
همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم ،اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی،سطح بالایی را تجربه کنم،بعد بروم دانشگاه.به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم،تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود.
دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم میرفت و هروقت می آمد کلی از خوابگاه و درسهایی که میخواند وروح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف میکرد.
خیلی دلم میخواست من هم بروم جامعه الزهرا(س). برای همین به همراه دوتن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم:در حوزه شهر قدس و حوزه باقر العلوم ع
حالا ضمن آنکه حوزه میرفتم،در پایگاه هم مشغول بودم.همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد.
کاغذی روی بُرد زدم:((هرکس مایل است،برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند.))از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم.بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای،هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را.
موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند. بیشتر صندلی ها خالی بود،اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند،حسابی خوش گذشت. اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما میخواهند بدهند. طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دوپیرزن همراهمان اعتراض کنند. یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمیخورم. هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمیشوم. با دوتا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافر خانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم.قرار داد بستیم و برگشتیم دنبال مسافر ها.قرار شد اول به حرم برویم،نماز صبح بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
❣﷽❣
☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️
#قسمت6⃣1⃣
لشكر امام زمان به مدينه، شهر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نزديك مى شود.
اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين "بَيْدا" هلاك شدند; امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند.
آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ويران كرده اند.
لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد.
امام وارد مسجد و حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى شود و دستور تعمير آنجا را مى دهد.
آرى، اينجا، مدينه است، شهر حزن و اندوه !
در مدينه بود كه گروهى جمع شدند و درب خانه وحى را آتش زدند، هنوز صداى گريه فاطمه(س) در شهر طنين انداز است، قدم به قدم اين شهر، شاهد مظلوميّت فاطمه(س) است.
امام مى خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگيرد. اگر ديروز نامردهايى، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بس بزرگ سوزانده شوند.129
و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود.
آرى، امروز دشمنانِ فاطمه(س) در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند و همه دوستان خدا شاد مى شوند.
امام بعد از اينكه برنامه هاى خود را در شهر مدينه انجام داد به سوى شهر كوفه حركت مى كند; زيرا خداوند چنين خواسته است که مرکز حکومت کوفه باشد.
#ادامه_دارد....
📚 #نویسنده : دکتر مهدی خدامیان
✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤✨
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت6⃣
خدايا! تو خودت دارى مى بينى كه مردم دارند هيزم جمع مى كنند تا ابراهيم(ع) را با آتش بسوزانند!
فريادها بلند است، هر كس مى خواهد از دين پدران خود حمايت كند، هيزم بياوريد، اى مردم! آتش، سزاى كسى است كه بت ها را شكسته و به دين ما اهانت كرده است.
بعد از مدّتى، تا چشم كار مى كند، هيزم جمع شده است، آتش زبانه مى كشد، ابراهيم(ع) را هم در منجنيق نشانده اند و مى خواهند او را به داخل آتش پرتاب كنند.
يكى با ابراهيم(ع) سخن مى گويد: اى ابراهيم! آيا هنوز هم سر حرف خود هستى؟ آيا نمى خواهى دست از يكتاپرستى بردارى؟
ابراهيم(ع) هيچ جوابى نمى دهد، او لبخندى بر لب دارد، همه اميد او به توست.
جبرئيل اين منظره را مى بيند; شعله هاى آتشى كه زبانه مى كشد، جمعيّتى كه براى تماشا آمده اند، تماشاى اين منظره براى جبرئيل سخت است. او منتظر است تا تو كارى بكنى، اگر تو چند لحظه ديگر صبر كنى، ابراهيم(ع) در آتش خواهد سوخت. چرا باران نمى بارد تا اين آتش خاموش شود؟ چرا باد و طوفان نمىوزد تا اين آتش را پراكنده كند و بر روى خود اين مردمِ بت پرست بياندازد؟
سرانجام صبر جبرئيل تمام مى شود، اكنون او با تو با تندى سخن مى گويد: اى خدا! مگر نمى بينى كه ابراهيم را مى خواهند در آتش بسوزانند؟ روى زمين، كسى غير از او تو را نمى پرستد، نگاه كن كه دشمن چگونه او را اسير كرده و مى خواهد او را در آتش بياندازد!
و تو به جبرئيل چنين مى گويى: اى جبرئيل! آرام باش! من هرگز در كار خود عجله نمى كنم، كسى عجله مى كند كه مى ترسد نتواند بعداً كارى انجام بدهد، من خداى توانايى هستم كه هر وقت بخواهم، مى توانم ابراهيم را نجات بدهم!... من آتش را براى او گلستان خواهم كرد.
آرى! تو مى خواستى به جبرئيل بفهمانى كه براى نجات ابراهيم(ع) نيازى به آب و باران و طوفان نيست. مخلوقات تو كه ضعيف و ناتوان هستند، براى برنامه هاى خود نياز به وسايل دارند، امّا تو خدايى و بى نياز از همه چيز!
تو نيازى به عجله ندارى، دوستانت را يارى مى كنى به گونه اى كه هيچ كس فكر آن را نمى كند، وقتى ابراهيم(ع) را به سوى آتش بياندازند، در يك چشم به هم زدن آن آتش بزرگ را به گلستانى تبديل مى كنى.
و چقدر پيش مى آيد كه من هم در زندگى خود به تو اعتراض مى كنم كه چرا كمكم نمى كنى. مى ترسم كه تو هم فرصت را از دست بدهى! اين مشكل من است كه تو را خوب نشناختم!
تو هرگز در كار خود عجله نمى كنى، درست در بهترين موقع دست مرا مى گيرى و كمكم مى كنى و تنها من مى مانم و شرمندگىِ از تو كه چرا به تو اعتراض كردم!7
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت6⃣1⃣
امسال باران نيامده است و قحطى همه جا را فرا گرفته است، مردم نزد موسى(ع) مى آيند و از او مى خواهند فكرى بكند.
موسى(ع) هم به آنان دستور مى دهد تا فردا همه در بيابان جمع بشوند تا براى آمدن باران، دعا كنند و تو را صدا بزنند.
صبح زود همه مردم از خانه هايشان بيرون مى آيند و به سوى بيابان مى روند، موسى(ع) دست خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد: بار خدايا! باران رحمتت را بر ما نازل كن!
همه مردم نيز آمين مى گويند، موسى(ع) منتظر است تا تو اين دعا را مستجاب كنى.
امّا تو به موسى(ع) چنين مى گويى:
ــ اى موسى! من دعاى شما را مستجاب نخواهم كرد.
ــ براى چه؟
ــ در ميان شما كسى است كه بر گناهى اصرار دارد، تا او در ميان شما باشد من دعاى شما را اجابت نمى كنم.
ــ بار خدايا! آن شخص كيست؟ او را به من معرّفى كن تا او را از جمع خود بيرون كنيم.
ــ نه! من اين كار را نمى كنم.
اكنون موسى(ع) رو به مردم مى كند و از آن ها مى خواهد تا همگى توبه كنند. اگر همه توبه كنند آن شخص گنهكار هم توبه خواهد نمود و آن وقت، رحمت تو نازل خواهد شد.
همه مردم به درگاه تو توبه كردند و بعد از لحظاتى، اين باران رحمت تو بود كه دشت هاى تشنه را سيراب مى كرد.25
موسى(ع) به اوج آسمان ها نگريست، نگاهش از آسمان ها گذشت، مردى را ديد كه در زير سايه عرش خدا جاى دارد، موسى(ع) تعجّب كرد، او مى خواست بداند كه اين مرد چه كرده است كه شايسته اين مقام شده است. شايد او، پيامبرى از پيامبران تو باشد، شايد هم...
موسى(ع) با خود گفت كه بهتر است از خود تو بپرسد كه آن مرد كيست و چه كارى انجام داده است كه روح او اين قدر اوج گرفته و زير سايه عرش تو جاى گرفته است.
ــ بار خدايا! آن مرد كيست كه به اين مقام رسيده است؟
ــ او كسى است كه به پدر و مادر خود نيكى نموده و در دنيا هرگز، سخن چينى نكرده است.
و آن لحظه بود كه موسى(ع) به فكر فرو رفت، چه كسى فكر مى كرد كه نيكى به پدر ومادر و ترك سخن چينى اين قدر نزد تو ارزش داشته باشد؟26
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
@montazeran_zoohor
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚