هیچکس نگفت20.mp3
زمان:
حجم:
5.41M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_بیستم
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
@qomiribتنها گریه کن 20.mp3
زمان:
حجم:
9.34M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🏷 کتاب #تنها_گریه_کن
#قسمت_بیستم
📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
در این کتاب تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیتهای این مادر برومند پس از جنگ و مشارکتهای سازندهاش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_بیستم
نفس عمیقی کشید و گفت: آره توی اون دوران یه سر داشتم و هزار سودا ...
یادمه خیلی تلاش میکردم ایمانم رو قوی کنم خیلی اهل دعا و نماز و نافله بودم دوستان گروهمون هم همینطور بودند و این باعث تقویت این نوع رفتارها در ما می شد....
توی همون دوران یکی از دوستانم خیلی دوست داشت به خاطر ثواب زیادی که احترام و محبت به والدین در اسلام گفته شده پای مادرش رو ببوسه ولی بخاطر جو خونشون اصلا نمیشد این کار رو بکنه!
اینقد روی خودش کار کرد تا بالاخره در همون ایام نوجوانی تونست این توفیق نصیبش بشه و خیلی خوشحال بود از اینکه تونسته بود با نفسش مبارزه کنه و به هدفش برسه....
در واقع تقدس نگاه تیممون خیلی وقتها به تقویت چنین موارد خوبی کمک میکرد...
ولی در همون ایام که ما مشغول کسب ثواب بودیم بخاطر رشد یک بعدیمون اتفاقاتی داشت می افتاد که بعدها متوجه ضرر و زیان بزرگش شدیم...
خوب یادمه گاهی که با مدرسه اردو می رفتیم هر کدوم از بچه هامون تلاش میکردن یه باری از دوش کسی بردارند مثل کسانی که در مسابقه دو میدانی چنان می دون که ثانیه ها رو هم از دست ندن همچین حسی داشتن...
فرزانه دیگه طاقت نیاورد پرسید خوب این کارها که خیلی خوبن !
پس چرا آخرش شدین این؟!
من یه نگاه به فرزانه کردم و با چشم و ابروهام بهش فهموندم که این چه سوالیه توی این موقعیت!!!
ولی فرزانه بدون توجه به حرکات من منتظر جواب خانم مائده موند....
خانم مائده سرش رو انداخت پایین و در حالی که بغض گلویش رو گرفته بود
گفت: چون خودم رو درست نشناختم...
دین رو درست نشناختم....
تکلیف رو درست نشناختم...
جهاد رو درست نشناختم...
اشکهاش سر خوردن روی گونه هاش...
سرش رو بلند کرد و با دست اشکها رو پاک کرد و ادامه داد خودمون هم فکر میکردیم این کارهای خوب از ما چه دسته گلهایی می سازه!!
ولی نمی دونستیم برای دسته گل شدن هم آب لازم هست هم خاک هم نور....
فرزانه که از اشک ریختن خانم مائده کمی احساس خجالت بهش دست داد! خودش رو مشغول نوشتن روی برگه ها کرد...
من گفتم : از کی متوجه درک اشتباهتون از دین شدید؟؟؟
خانم مائده در حالی که آه عمیقی کشید نگاهش خیره به قاب عکس روی دیوار موند و سکوت کرد...
فرزانه که انگار منتظر بود مچ خانم مائده رو بگیره، با یک هیجانی سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و دوباره سوال من رو تکرار کرد!
خانم مائده نگاهش رو از قاب عکس برداشت و ...
#سیده_زهرا_بهادر
#علائم_ظهور
#قسمت_بیستم
⭕️ سفیانی از کجا خروج میکند؟
🔆 امام سجاد علیه السلام فرمودند: ... سپس سفیانی ملعون از وادی یابِس قیام میکند. [وادی یابس یعنی سرزمینی خشک | در شام]
📚 کتاب غیبت، طوسی، ح۴۳۷
☑️ نکته: منظور از شام، تنها کشور سوریه فعلی نیست، بلکه شام قدیم بسیار پهناورتر از سوریه فعلی بوده! در جلد اول کتاب "معجم البلدان" آمده که این کشور «پنج منطقه» را در بر میگرفته که عبارتند از: دمشق، حمص، قنّسرین، فلسطین و اردن. بنابراین سفیانی از هر یک از این مناطق خروج کند، خروج از شام بر آن صدق میکند.
📚برگرفته از کتاب تاملی در نشانه های حتمی ظهور
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
102.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فیلم کامل برنامه #زندگی_پس_از_زندگی #قسمت_بیستم، ١١ فروردین ١۴٠٣
📌برخی عناوین این قسمت
🔻 امن ترین آغوش
مادری که برای برگشت فرزندش جان خود را معاوضه کرد
🔻 قبله ادیان
روایت شنیدنی تجربه گر از طواف عبادتگاه سایر ادیان به دور کعبه مسلمین
🔻تاریک روشن
شگفتی تجربه گر از زنده بودن و جان داشتن رنگ ها
🔻شهادت گواهان
تایید صحت مشاهدات تجربه گر توسط کادر درمان بیمارستان
🔻 آن سوی ابرها
تجربهگری که با فاصله کیلومتر ها از زمین مشرف بر خانواده خود بود
نور سبز
ذکر یا امام رضا (ع) مانع آسیب رسیدن به تجربه گر شد
خیلی ها دنبال فیلم کامل برنامه هستن، بفرستید براشون
#ماه_رمضان
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@montazeran_zoohor
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_بیستم
🔗سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از
نتيجه ي آن خبر نداشت❗
🔶بحث هاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشه هاي شوم
دشمن را نقش بر آب كرد.
⭕اما يكباره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دستخوش تغييرات
كرد.
🔳صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازنده ي انتخابات شنيده شد.
⚠يكباره خيابان هاي مركزي تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوي
بي بي سي شد‼
🔷هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار مي كرد. اما
بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به فتنه بود.
🌀غروب كه از سر كار مي آمد مستقيم به پايگاه بسيج مي آمد و از رفقا اخبار
را مي شنيد.
🌑هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهي خيابان هاي مركزي
تهران بود.
🗣مي گفت: من دلم براي اينها مي سوزد، به خدا اين جوانها نمي دانند چه
مي كنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت⁉
✴يك روز هادي همراه سيد علي مصطفوي جلوي دانشگاه رفتند......
⬅ادامه دارد.....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش/شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_بیــسـتـم
✍دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن دایی... مادرم رو کشید کنار:
بردیمش دکتر آزمایش داد جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم
من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در نمی دونستن کسی توی اتاقه، همون جا موندم حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم
نتیجه نمونه برداری هم اومد دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد مادرم توی حال خودش نبود همه بچه ها رو بردن خونه خاله تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن تصمیم گیری کنن برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...
- تو دقیقی مسئولیت پذیری حواست پی بازیگوشی و ... نیست
اما این بار هیچ کدوم از این حرف ها من رو به رفتن راضی نمی کرد تیرماه تموم شده بود و بحث خونه مادربزرگ خیلی داغ تر از هوا بود
خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار و بقیه هم عین ما هر کدوم یه شهر دیگه بودن و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت
دکتر نهایتا 6 ماه رو پیش بینی کرده بود هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد
حرف هاشون که تموم شد هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف زودتر از همه دایی محسن که همسرش توی خونه تنها بود و خدا بعد از 9 سال داشت بهشون بچه می داد مادرم رو کشیدم کنار
- مامان ... من می مونم من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم
مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد
- مهران ... می فهمی چی میگی؟ تو 14 سالته یکی هنوز باید مراقب خودت باشه بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه یه چی بگو عاقلانه باشه
خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم اما حرف من کاملا جدی بود و دلم قرص و محکم مطمئن بودم تصمیمم درسته
پدرم، اون چند روز مدام از بیرون غذا گرفته بود این جزء خصلت های خوبش بود توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد و دست از غر زدن هم برمی داشت
بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم الهام و سعید و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید هر کدوم یه نظر دادن اما توی خیابون اون حس الهام ... یا خدا با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن و پدرم کلی دعوام کرد و خودش رفت بیرون غذا بخره
بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه و ایستادم به غذا درست کردن دایی ابراهیم دنبالم اومد ...
- اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت آشپزی و خونه داری هم بلد بودن تو که دیگه پسر هم هستی تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون
- بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم می تونید از مامان بپرسید من یه پای کمک خونه ام حتی توی آشپزی
- کمک ... نه آشپز فرقش از زمین تا آسمونه ولی من مصمم تر از این حرف ها بودم که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت اما رفت دنبال مادرم ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامہ دارد...
🌷
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🌹
📜داستان آموزنده و واقعی
#تا_خدا_فاصلهای_نیست
#قسمت_بیستم
منم زدمش که گوشه چاقو خورد به دستم چاقو رو ازش گرفتم خورد زمین، رفتم روش تا تونستم زدمش دوستش فرار کردولش کردم و رفتم دختر گریه میکرد بهش گفتم خونتون کجا هست باهاش رفتم تا خونه بدجوری ترسیده بود...
داداش به منو شادی گفت:
بخدا حیفه ادم طوری لباس بپوشه که اینطور تو خیابان این گرگها اذیتشون کنن
یه جایی بیرون شهر چادر زدیم تمام غذاهایی رو که برده بودیم گرم کردیم سفره رو پهن کردیم گفت:
وای چیکار کردید خواهرای گلم کدبانو شدید برای خودتون...
چشمش که به آبگوشت افتاد گفت:
اینو کی درست کرده؟
گفتم:
مادر
شروع کرد به گریه کردن هر کاری میکردیم گریهش تمومی نداشت گفت:
روسری مادرم رو برام آوردید؟
بهش دادم بوسش میکرد میگفت:
فدات بشم الهی فدای این بوی خوشت بشم الهی الهی پیش مرگت بشم بخدا دلم برات یه ذره شده...
آنقدر گریه کرد که غذا سرد سرد شد دوباره براش گرم کردیم داشت میخورد ولی چیزی از گلوش پایین نمیرفت فقط گریه میکرد...
شادی گفت:
داداش یه آهنگ برامون بخون دیگه
گفت:
نه حوصله ندارم صدام بد شده
اصرار کردیم شروع کرد به خوندن ، که با شادی به هم نگاه کردیم تعجب کردیم که چرا صداش اینطوری شده...گفت:
اون شب یه شیلنگ خورده به گلوم و تارای صوتیم آسیب دیدن تا چند روز نفس کشیدن برام سخت بود.
دیر وقت بود رفتیم خونه ولی تا ازش دور شدیم فقط نگامون میکرد...
بعد چند شب مادرم همیشه به عکس هاش نگاه میکرد؛ گفت:
میخوام صداشو بشنوم برام فیلم مسابقاتش رو بزار
براش گذاشتم فقط گریه میکرد پدرمم کنار مادرم بود تو یه مسابقه که تهران بود اومد جلوی دوربین گفت الان میرم برای فینال میگفت پدر جان سربلندت میکنم حالا ببین چیکارش میکنم حریفم یه بچه هست...
مادرم میگفت:
مادر به فدات بشه پسر قهرمانم آخه چه گناهی کرده بودی که بیرونت کردن الان کجایی قوربونت برم الهی
بعد مسابقه بازم زود اومد طرف دوربین...
گفت بیا زود فیلمش رو بگیر باید پدرم ببینه که چطوری زدمش داره بالا میاره
پدرم گریه میکرد گفت:
خاموشش کن
هردوتاشون گریه میکردن که برادر کوچیکم از خواب بیدار شد... اومد بغل مادرم گفت:
مادر جان داداشم کی میاد اخه؟؟
گفت:
میاد مادر جان
گفت:
مادر خوابش رو دیدم...
مادرم گفت:
برام بگو فدات بشم چی بود خوابت
گفت:
خواب دیدم بهم گفت تُپلی سردمه برام پتو بیار براش بردم گفت نه نمیخوام پدر بفهمه ازت ناراحت میشه ببر خونه...
مادرم محکم بغلش کرد گریه میکرد هر کاری میکردیم اروم نمیشد که بیهوش شد نتوانستم بهوشش بیاریم بردیمش بیمارستان دکتر گفت:
باید ببریدش مرکز استان و عمل بشه...
پدرم گفت:
هرکاری که لازمه انجام بدید تمام زندگیم رو میدم
بردیمش مرکز استان عملش کردن تمام عموهام آمدن بجز پدر شادی .. همه نگرانش بودن میگفتن:
آخه چرا اینطوری شده که عموی کوچکم گفت:
همش تقصیر احسانه اون باعثش شده...
پدرم گفت:
بسه دیگه هیچی همش نمیگم شما هم الکی حرف میزنید...
بعد یه هفته مادرمو آوردیم خونه ولی به اصرار خودش بود که ترخیصش کردن میگفت:
دوست دارم خونه باشم احسانم بر میگرده...
برادرم زنگ زد گفت:
چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟ یه هفته کجا بودی؟ مادر خوبه
گفتم:
عملش کردن
ناراحت شد گفت:
مگه چشیده چرا؟!؟
خواستم زیاد ناراحتش نکنم گفتم:
چیزی نیست آپاندیسش رو عمل کردیم
گفت:
الان چطوره میتونه حرف بزنه گوشی رو ببری پیشش باهاش حرف بزنم میخوام صداش رو بشنوم
ولی مادرم حرفی نمیزد غیر از گریه برادرم قطع کرد....
ادامه دارد....
🌹
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
آشتی با امام عصر 20.mp3
زمان:
حجم:
17.95M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_بیستم: « دعا و نقش آن در تعجیل ظهور»
✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
به سوی نور20.mp3
زمان:
حجم:
13.82M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_بیستُم 20
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
SAMERI-20.mp3
زمان:
حجم:
3.66M
#گوساله_سامری
#قسمت_بیستم
خدایا من ولایت و امامت حجتی که از فرزندان امام معصوم گذشته باقی مانده است را پذیرفتم و به آن معتقد هستم
#گوساله_سامری
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
داستان ظهور20.mp3
زمان:
حجم:
8.04M
📚 مجموعه زیبای"داستان ظهور"
📝 #قسمت_بیستم 20: آنچه در این قسمت می شنوید:
«پیش به سوی کوفه!»
🎙 به کلام و تنظیم: مصطفی صالحی(مدیرکانال)
#نشر = صدقه جاریه، به عشق امام، برای رضایت امام
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖