منتظران ظهور
🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_وهشتم گفت: حقیقتا خیلی طول میکشه بخوام براتون تعریف کنم ف
🖋اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_بیست_ونهم
کیفم را گذاشتم روی میز...
هنوز ننشسته بودم فرزانه گفت: حالا طرف کی هست؟ می شناسیش؟ گفتم نه نمی شناسم پسر یکی از دوستای مامانمه ...
بنده خدا مامانم گفت: شاید این آقاپسر همون بسته ی سفارشی شما باشه از طرف خدا!
منم گفتم حالا دلش را نشکنم...
فرزانه گفت: شایدم حرف مامانت درست از آب در بیاد از کجا می دونی؟
گفتم: چم، شاید؟
هر چند که من معیارهام سختگیرانه نیست ولی تا حالا کسی که معیار هام را داشته باشه پیدا نکردم...
فرزانه با کنجکاوی گفت: معیارهات چی هست خانم؟! بعد من قضاوت کنم ببینم سخت گیر هستی یانه!
لبخندی زدم و گفتم: ایمان و عقل
چشمهاشو گرد کرد گفت: همش همین!
یعنی خاک تو سر داعش!
هیچ کس نبوده بین این همه خواستگارهات ایمان و عقل داشته باشه عجب!
من فکر کردم با توجه به خانواده ات توقع خونه آنچنانی، ماشین آنچنانی...
گفتم : فرزانه جان به نظرت ایمان داشته باشه یا عقل داشته باشه یعنی چی؟
اخم هاشو کشید تو هم و گفت: یعنی ایمان داشته باشه و عاقل باشه
گفتم: زحمت کشیدی نابغه!
مشکل همین جاست! هر کسی از چیزی که میگه یه تصوری داره، به نظر بعضی ها ایمان یعنی همین که طرف نمازش رو بخونه میشه داشتن ایمان، از نظر بعضی دیگه همین که خوش اخلاق باشه و اهل دروغ و دغل نباشه میشه ایمان، از نظر یه نفر دیگه اگه اهل نافله و دعا باشه میشه اهل ایمان و یه عالمه نظر دیگه که هر کدومش فقط یه جزئی از ایمان را در بر میگیره ...
برای عقل هم همینجوره بعضی ها عقل را در داشتن خونه و مادیات می بینن و تدبیر در معاش، بعضی ها در نحوه ی برخورد با افراد، بعضی ها هم در درک و شعور توی موقعیت های مختلف و...
ولی من یکی را می خوام به عنوان همسر انتخاب کنم که هم ایمان و هم عقل درستی داشته باشه یعنی مجموع چیزهایی که گفتم نه اینکه از هر کدومشون یه ذره...
فرزانه نگاهی بهم کرد و گفت: یا خدا! خوبه سخت گیرم نیستی! بعید می دونم تو آسمون هم همچین کسی پیدا بشه! من پیشنهاد میدم ملت رومعطل نکن زنگ بزن بگو نیان چه کاریه؟
بعد یکدفعه گفت: ببینم نکنه یکی را زیر سر داری! هی برای این و اون بهانه میاری؟ کلک عاشق شدی؟
دستامو گذاشتم زیر چونم و گفتم تو بعد از این همه سال هنوز من رو نشناختی؟
جان من بگو چند بار این جمله را از من شنیدی؟!
عاقلانه انتخاب کنیم عاشقانه زندگی!
یه خورده لبهاشو کج و کوله کرد و گفت: راست میگی اصلا به رنگت هم عاشقی نمیاد! رنگ رخساره خبر می دهد از حال درون دختر!
بعد هم با آب و تاب این ابیات را خوند...
در وصل هم، زعشقِ تو اي گل در آتشم
عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم
با عقل آب عشق به يک جو نمي رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم...
گفتم: نگا فرزانه الکی ادعای عاشقی نکن! تو منو نمی شناسی ولی من، تو را بزرگت کردم تو بعد ازدواج هم عاشق بشی کار خداست باور کن...
#سیده_زهرا_بهادر
🌹
📜داستان آموزنده و واقعی
#تا_خدا_فاصلهای_نیست
#قسمت_بیست_ونهم
داداشم گفت:
شادی بهم بگو چنده تا بهت بدم
شادی گفت:
نمیدونم تو خونه نوشتم یادم نیست
گفت:
باشه بیا هرچقدر میخوای بردار باید برم
گفت:
اینطوری نمیخوام
برادرم گفت:
باید برم دیر وقته نمیرسم امشب باید برم.....
گفتم:
تور خدا نرو خطر داره همینجا بمون کار کن
گفت:
کار نیست کار ساختمان هم خیلی کمه چیزیم نمیشه اگر خدا بخواد
گفتم:
اون شب از بیمارستان کجا رفتی با زن عموم اومدیم دنبالت...
گفت:
اون شب مامور بیمه آمد بهم گفت اینجا که هتل نیست اومدی باید پول رو هم بدی اگه نداری برو گفتم میان بهتون میدن بهم بی حرمتی کرد گفتم باشه میرم ولی میان بهتون میدن گفت امشب اینجا بمون صبح برو....
نتونستم طاقت بیارم همون شب رفتم آنقدر ضعیف بودم که نمیتو نستم راه برم هرجوری بود تا تونستم از بیمارستان دور شدم ولی کجا رو داشتم برم رفتم تو یه ساختمان نیمه کاره شهادتین رو میگفتم که دارم میمیرم تا نماز صبح اونجا بودم که صدای اذان رو شنیدم رفتم مسجد نماز رو خوندم یه گوشه دراز کشیدم امام جماعت گفت چرا اینجا میخوابی؟ گفتم الان میرم گفت نه منظورم این است که بیا بریم خونه ما گفتم نه اگه اجازه بدی همینجا استراحت میکنم بعد میرم تا ظهر اونجا بودم نمیتونستم راه برم بعد نماز گفت چرا نمیری دکتر؟ گفتم نمیخواد خوب میشم
رفت برام غذا آورد نخوردم اصرار کرد و خوردم دو روز اونجا بودم به لطف خدا خیلی بهتر شدم....
گفت:
به فکر یه استاد افتادم یه سال توی مشهد در مسابقات کشوری از من خوشش اومده بود بهم پیشنهاد داد تا بهش سر بزنم برای تیمش مسابقه بدم دو روز رفتم کارگری پول گیرم اومد و رفتم باشگاه کاراته رو پیدا کردم گفتن شب ساعت 9 باز میشه صبر کردم تا همه اومدن از یکی پرسیدم مربی فلانی کجاست؟ بهم گفت که معتاد شده باورم نمیشد گفتم خدایا این مربی بوده چطور میشه معتاد شده باشه...!؟
تو باشگاه بهشون نگاه میکردم دلم پَر میزد برای تمرین به یکیشون گفتم این ضربه رو اینطوری بزن قدرتش بیشتره مربیشون شنید گفتم ببخشید قصد دخالت نداشتم...
گفت نه اختیار داری کاراته کار کردی؟ گفتم بله گفت چرا تمرین نمیکنی؟ گفتم لباس ندارم برام لباس آورد اینقدر خوشحال بودم که انگار دنیا رو بهم داده بودن؛ شروع کردم به تمرین اواخر تمرین بود گفت همه جمع بشن برای مبارزه گفتم آخ جون مبارزه..
بهش گفتم یه مبارزه برام بزار با یکی از بچه ها برام گذاشت بیچاره چیزی بلد نبود؛ گفت تو بشین یکی دیگر رو برام گذاشت اون کارش خوب بود چند بار بهش گفتم گاردت رو ببر بالا مربیشون گفت اگه میتونی بزنش محکم من یه کم باهاش کار کردم با پام زدم به صورتش افتاد زمین گیج شد مربی گفت چند وقته کار میکنی؟ گفتم 7 ساله ورزش میکنم ازم خوشش اومد گفت باید همیشه بیایی گفتم نمیتونم، بعد باشگاه ازش تشکر کردم و رفتم گفت صبر کن باهم بریم...
تو راه گفت چرا دنبال اون مربی هستی؟ گفتم دنبال کار هستم گفتم شاید کسی رو بشناسه ضمانت منو بکنه... گفت بیچاره معتاد شده کسی دیگه تحویلش نمیگیره... گفتم آخه چطوری؟؟ گفت هیچ کس نمیدونه فردا چی پیش میاد....
ادامه دارد....
🌹
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯