هیچکس نگفت22.mp3
زمان:
حجم:
5.3M
@qomirib تنها گریه کن 22.mp3
زمان:
حجم:
6.51M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🏷 کتاب #تنها_گریه_کن
#قسمت_بیست_و_دوم
📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
در این کتاب تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیتهای این مادر برومند پس از جنگ و مشارکتهای سازندهاش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@montazeran_zoohor
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_بیست_و_دوم
⬅ادامه ی قسمت قبل
♦ .....گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا شعار نوشته اند⁉
✳گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم.
💟بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي انقلاب ايستاده اند ما نبايد به ضد انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم.
🔷هادي خيلي روي حضرت آقا حساس بود.
يک بار به او گفتم اگر شعاري روضد حکومت روديوار بنويسند و مابرويم آن را پاك کنيم، چه سودي داره❓
⭕چرا اين همه وقت می گذاري تا شعار
پاک کني؟ اين همه پاک مي ُ کني، خب دوباره مي نويسند❗
گفت: نه، اين كساني كه مي نويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه
بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند.
❇در ثاني اين ها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيس جمهور مربوط
ميشه به حساب رهبري و نظام میگذارند. اينها همه برنامه ريزي شده است.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش/شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_بـیسـت_و_دومــ
✍نیمه های مرداد نزدیک بود و هر چی جلوتر می رفتیم استیصال جمع بیشتر می شد هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد، استیصال به حدی شده بود که بدون حرف زدن مجدد من مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد رفت حرم و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن
- یه بچه پسر که امسال میره کلاس اول دبیرستان تنها توی یه شهر دیگه دور از پدر و مادرش و سرپرست تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟
از چشم های مادرم مشخص بود تمام اون حرف ها رو قبول داره اما بین زمین و آسمون دلش به جواب استخاره خوش بود و پدرم ... نمی دونم این بار دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خلاص شه ... یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش مدیریت شون می کنه خیال تون از اینهاش راحت باشه
و در نهایت در بین شک و مخالفت ها خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم برگشتیم و ساکم رو جمع کردیم و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم
دایی محسن هم توی اون فاصله با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود یه بچه بی سرپرست
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ...
- پسرم فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی
شهریور از راه رسید دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن دو هفته ای زودتر به دنیا اومد و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید
مادرم با اشک رفت اشک هاش دلم رو می لرزوند اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه و همین، برای من کافی بود وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم اگر خاله شیفت بود خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد، خدا خیرش بده واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد یکی دو ساعت می موند تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم
اما بیشتر مواقع من بودم و بی بی دست هاش حس نداشت و روز به روز ضعفش بیشتر می شد یه مدت که گذشت جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ...
میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم چیزی لازم داره یا نه
شب ها هم حال و روزم همین بود اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب از جا بلند می شدم و چکش می کردم
نمی دونم چند بار از خواب می پریدم بعد از ماه اول شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار
فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره
خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها، سیخ از جا می پریدم و می نشستم همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال
- خوبه دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش از جا نمی پرن و بی بی هر بار بعد از این شوخی ها مظلومانه بهم نگاه می کرد سعی می کرد آروم تر از قبل باشه که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم که مراقبش باشم بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ایستاده هم خوابم می برد
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامہ دارد...
🌷
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
آشتی با امام عصر22.mp3
زمان:
حجم:
12.46M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_بیست_و_دوم: «دوران غیبت: دوران غربت امام»
✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
به سوی نور22.mp3
زمان:
حجم:
14.54M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_بیست_و_دوم 22
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯