Untitled Session 17_mixdown.mp3
زمان:
حجم:
2.42M
@qomirib تنها گریه کن 27.mp3
زمان:
حجم:
8.31M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🏷 کتاب #تنها_گریه_کن
#قسمت_بیست_و_هفتم
📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
در این کتاب تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیتهای این مادر برومند پس از جنگ و مشارکتهای سازندهاش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
@montazeran_zoohor
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_بیست_و_هفتم
✳زماني كه براي تحصيل در قم مستقر شده بودم، يك روز به هادي زنگ زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به موتور دارم، اما نه پول💵 دارم و نه موتورشناس هستم.
♦هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه هادي زنگ زد. گوشي را برداشتم. هادي گفت: كجايي⁉
☑گفتم: توي حجره در قم.گفت: برات موتور خريدم و با وانت آوردم قم، كجا بيارم❓
‼تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد. نمي دانيد آن موتور چقدر كار من را راه انداخت.
✳بعدها فهميدم كه هادي براي بسياري از اطرافيان همين گونه است. او راه درست را انتخاب كرده بود. هادي اين توفيق را داشت كه اينگونه اعمالش مورد قبول واقع شود.
✴كارهاي او مرا ياد حديث امام كاظم در بحاراالنوار، ج ۷۵ ،ص ۳۷۹ فرمودند:
💎 همانا نيكي كردن به برادرانتان در حد توانتان است واگر چنين نکنيدهيچ عملي از شما پذيرفته نمي شود.
🔲هادي درباره ي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش حرفي نمي زد. بيشتر اين مطالب را بعد از شهادت هادي فهميديم.
🔗وقتي هادي شهيد شد و برايش مراسم گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در كنار برادر آقا هادي در مسجد بودم.
💧يک خانمي آمد و همينطور به تصوير شهيد نگاه مي كرد و اشك می ریخت....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_بیـسـت_و_هـفـتم
✍دایی یه خانم رو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه و توی کارها کمک کنه لگن گذاشتن و برداشتن و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال و بوش ...
خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید خودم می شورمش ... فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید. مادربزرگم اذیت میشه شما فقط کارهای شخصی رو بکن تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم
هر چند دایی انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود و جزء وظایفش بود ... و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد دیگه گوشتی به تنش نمونده بود مثل پر از روی تخت بلندش کردم ... ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید با حالت خاصی، قیافه اش رو توی هم کشید و گفت:
- دلم بهم خورد چه گندی هم زده
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم که متوجه باش چی میگی اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و با لحن زشتی گفت:
- نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ولی توی این شرایط اینها دیگه هیچی نمی فهمن این دیگه عقل نداره اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره
به شدت، خشم بهم غلبه کرد برای اولین بار توی عمرم کنترلم رو از دست دادم مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت و سرش داد زدم :
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ حرف دهنت رو بفهم اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب، شعور و معرفت نداری که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی نه یه آدم سالم این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند من با افتخار می کشم به چشمم اگر خودت به این روز بیوفتی چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت
ایستاد به فحاشی و اهانت دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد با همه وجودم داد زدم ...
- من مرد این خونه ام نه اونی که استخدامت کرده می خوای بهش شکایت کنی؟برو به هر کی دلت می خواد بگو حالا هم از خونه من گورت رو گم کن برو بیرون ..
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد وقتی چشمم به چشمش افتاد خیلی خجالت کشیدم
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم
دوباره حالتم جدی شد
- ولی حقش بود نفهم و بی عقل هم خودش بود شما تاج سر منی
بی بی هیچی نگفت شاید چون دید نوه 15 ساله اش هنوز هم از اون دعوای جانانه ملتهب و بهم ریخته است
رفتم در خونه همسایه مون و ازش کمک خواستم کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم
خاله، شب اومد و با ندیدن اون خانم سراغش رو گرفت، من کل ماجرا رو تعریف کردم هر چند خاله هم به شدت ناراحت شد و حق رو به من داد اما توی محاسبه نفس اون شب نوشتم...
- امروز به شدت عصبانی شدم خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم نمی دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم
خاله اون شب پیش ما موند هر چند بهم گفت برم استراحت کنم اما دلم نمی خواست حتی یه نفر دیگه به خاطر اون بو و شرایط به اندازه یک اخم ساده یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش حرمت مادربزرگ رو بشکنه حتی اگر دختر مادربزرگ باشه رفتم توی حمام و ملحفه و لباس ها رو شستم ...
نیمه شب بود دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم هوا چندان سرد نبود اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم
خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم کنار حال، لوله شدم جلوی بخاری از شدت سرما فک و دندون هام محکم بهم می خورد حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره 3 ساعت بعد با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم دیدم خاله دو تا پتوی دیگه هم روم انداخته تا بالاخره لرزم قطع شده بود
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامه دارد.....
🌷
آشتی با امام عصر 27.mp3
زمان:
حجم:
15.81M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_بیست_و_هفتم: «مشق عاشقی....»
✍🏻 دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯
به سوی نور27.mp3
زمان:
حجم:
13.46M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_بیست_و_هفتم 27
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید به نیّت سربازی امام مهربانمان: زمینه ساز ظهور و حضورش باشیم
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤🤲🏻
╭━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╮
@montazeran_zoohor
╰━═━⊰⊰❀ ⃟ ⃟ ❀⊱⊱━═━╯