💑 در صحبت با همسرتان همچون دیگران، ادب و احتـرام را رعایت کنیـد!
🔸همانطــور که وقتی با همکار یا دوستتان صحبت میکنید، مــراقب هسـتید او را آزار ندهید، در گفتگو با همسرتان نیز چنین باشید. یادتان باشــد به هنگام صحبت از خانــواده همســرتان، با احتــرام از آنهـا یاد کنیـد.
🔸اگر از چیــزی دلخور هستید یا مسئلهای را نمیتوانید فرامــوش کنید، آن را مؤدبانه درمیان بگذارید.
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
۵ خطای تربیتی‼️
❌1️⃣خسیس بودن
وقتی میگین اگه نخوری میدم بابایی بخوره ها، نه نه خودش میخوره بیا. پسرم تا بابا نیومده بخور اینطوری بذر خساست رو در دل بچه ها می کاریم.
❌2️⃣دروغ گفتن و دورویی
وقتی بهش دروغ گفتن و یاد میدین تلفن و بردار بگو مامانم تو حمومه یا جلوی دیگران خوب صحبت می کنی و پشت سرشون غیبت می کنه داری به بچه ات دورویی و دروغگویی رو یاد میدی.
❌3️⃣ حسادت
وقتی با بقیه مقایسه می کنین دختر خاله ات رو نگاه کن.
یه سال از تو کوچکتره همیشه اتاقش مرتبه یکم منظم بودنو از اون یاد بگیر این باعث میشه تا اون به بقیه حسودی کنه ازشون بدش بیاد.
❌4️⃣ بد بودن
بهش عذاب وجدان میگیریم
آخه چقدر منو اذیت می کنی
بمیرم از دست تو یکی راحت بشم
از دست تو یه روز خوش ندارم توی این خونه
کودک احساس میکنه بچه بدیه
❌5️⃣به کارای بدش می خندین
وقتی توی جمع به کارهای زشتش میخندین یا کار اشتباهشو تشویق میکنین
خوب کاری کردی زدیش آخه اون پسر بی ادبیه بهش یاد میدین که بازم می تونه این کار اشتباهو تکرار کنه
#تربیت
#پرورش
#آموزش
#کودک
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
۳۲.mp3
26.67M
🔊سلسله آموزشهای تربیت فرزند
👤#حجت_الاسلام_تراشیون
📚موضوع:#تربیت_فرزند
🔹قسمت سی و دوم
🔻موارد مطرح شده:
▫️غلبه محیط بر وراثت در تربیت
▫️انسان عامل مهم در محیط
▫️انسان، مسئول نسبت به محیط
▫️رفتار افراد نسبت به خانواده
▫️نشانه زندگی متعادل
▫️اهمیّت وقت گذاری برای خانواده
▫️مدیریت امکانات آسیب زا
▫️بیماری تنهایی
▫️اصلاح بدی از روش صحیح خود
▫️راهکار های تقویت روحیات
▫️معنویات، گمشده زندگی امروز
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
منتظران ظهور
#رمان_یادت_باشد #قسمت_دویست چوب می زد و بعد دنبالش می دوید."
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_دویست_و_یک
به جای تماس حمید، پیامک های مشکوک
شروع شد. اول خانم آقا سعید پیام داد که:" با حمید صحبت کردی؟ حالش چطوره؟" جواب دادم:" آره! سه روز پیش باهاش صحبت کردم حالش خوب بود. به همه سلام رسوند." بلافاصله خانم آقا میثم، همکار و دوست صمیمی حمید، پیام داد. پرسید:" حمید آقا حالشون خوبه؟" سابقه نداشت این شکلی همه جویای حال حمید بشوند. کم کم داشتم دیوانه می شدم.
ساعت نه و نیم تازه کلاسمان تمام شده بود. آنتراک بین دو کلاس بود که بابا زنگ زد. وقتی پرسید کدام دانشکده هستم. آدرس دادم. پیش خودم گفتم حتماً آمده دانشگاه، کاری داشته و موقع رفتن می خواه همدیگر را ببینیم. از من خواست جلوی در دانشکده بروم. تا دم در رسیدم پاهایم سست شد. پدرم با لباس شخصی، ولی با ماشین سپاه، همراه پسرخاله اش که او هم پاسدار بود آمده بود.
سلام و احوالپرسی کردیم. پرسید:" تا ساعت چند کلاس داری؟ " گفتم:" تا برسم خونه میشه ساعت هفت غروب." گفت:" پس وسایلتو بردار بریم." گفتم:" کجا؟ من کلاس دارم بابا." بعد از کمی مکث با صدای لرزان گفت:" حمید مجروح شده. باید بریم دخترم." تا این را گفت چشمم تار شد. دستم را روی سرم گذاشتم گفتم:" یا فاطمه زهرا"سلام الله علیها". الان کجاست؟ حالش چطوره؟ کجاش مجروح شده؟ پدرم دستم را گرفت و گفت:" نگران نباش دخترم. چیز خاصی نیست. دست و پاهاش ترکش خورده. الان هم آوردنش ایران. بیمارستان بقیه الله تهران بستریه."
دلم می خواست از واقعیت فرار کنم. پیش خودم گفتم یک مجروحیت ساده است، چیز مهمی نیست. به پدرم گفتم:" خب اگه مجروحیتش زیاد جدی نیست، من دو تا کلاس مهم دارم. این ها رو برم، بعد میام بریم تهران." پدرم نگاهش را به سمت ماشین سپاه برگرداند.
#یادت_باشه
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_دویست_و_دو
خط نگاهش را که دنبال کردم متوجه پسرخاله پدرم و راننده شدم که با نگرانی به ما نگاه می کردند و با هم صحبت می کردند. صورت پدرم به سمت من برگشت و به من گفت:" نه دخترم، باید بریم."
تا آن لحظه درست به چشم های بابا نگاه نکرده بودم. چشم هایش کاسه خون بود. مشخص بود خیلی گریه کرده. با هزار جان کندن پرسیدم:" اگه چیزی نیست پس شما برای چی گریه کردی؟ بابا به من راستش رو بگین."
پدرم گفت:" چیزی نیست دخترم. یکی، دو تا از رفقای حمید شهید شدن. باید زود بریم." تا این جمله را گفت، تمام کتاب هایی که از زندگی همسران شهدا خوانده بودم جلوی چشمانم مرور شد. حس کردم در حال ورود به یک دوره جدید هستم؛ دوره ای که در آن حمید را ندارم. دوره ای که دوست نداشتم حتی یک کلمه از آن را بشنوم!
سریع دویدم سمت کلاس تا وسایلم را بردارم. دوستانم متوجه عجله و اضطرابم شدند. پرسیدند:" چه خبره فرزانه؟ کجا با این عجله؟ چی شده؟"
گفتم:" هیچی، حمید مجروح شده، آوردن تهران، باید برم."
دوستانم پشت سرم آمدند. کنار ماشین که رسیدیم، پدرم متوجه آنها شد. همراهشان به سمت دیگری رفت و با آنها صحبت کرد. با چشم خودم دیدم که دوستانم روی زمین نشستند و گریه می کنند. خواستم به سمتشان بروم. اما پدرم دستم را کشید که سوار ماشین بشوم. وقتی سوار شدم سرم را چرخاندم و از شیشه عقب ماشین بچه ها را دیدم که همدیگر را بغل کرده بودند. صورت هایشان را با چادر پوشانده بودند و گریه می کردند.
نمی توانستم نفس بکشم. درست حس می کردم که یک حالتی شبیه به سکته دارم. بدنم بی حس شده بود. فقط می توانستم پلک بزنم....
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
꧁࿐𖣘💖𖣘࿐꧂
#نماز_شب🌙🧡🎆
💐چقدر خوبه نماز شب بخونیم وهدیه بدیم محضر امام زمان ارواحناه فداه 💐
💠آیت الله مظاهری:
🔸 #یک_نمازشب 🌙می تواند زمین🌍 و زمان را به هم بدوزد✋🏻🕑،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه میدهد.😇
🔸این #نمازشب نه تنها حاجت میدهد،بلکه انسان میتواند به واسطه آن نمازشب،درخت رذالت را از دل بکند و حسود و متکبر و خودخواه نباشد و #دنیا طلب نباشد.البته خدا می دهد؛اما واسطه نماز است.🌿
#نمازشب_خون_بشیم🌙🌟
#نمازشب_خیر_در_دنیا_و_آخرت💫
꧁࿐𖣘💖𖣘࿐꧂
📗#معرفی_کتاب📗
ترکش های ولگرد عنوان مجموعه ی پنج جلدی داستان ها و خاطرات طنز دفاع مقدس اثر داوود امیریان است. این مجموعه شامل پنج جلد:
« برادران مزدور» شامل ده داستان طنز: معتمد محله ما؛ ترکش بی ریا؛ گودزیلای عراقی؛ پرسپولیس هورا!؛ اسیر شکم؛ تحفه ها؛ کدخدای نوجوان؛ برادران مزدور!؛ تاب تاب عباسی!؛ پسِ کلّه ی جبار.
«جاسم رمبو» شامل هشت داستان طنز : دیوانه جبهه؛ آمیرزا عبدالطمع؛ در جست و جوی قهرمان؛ جاسم رمبو؛ عمو پفکی؛ آن شب که واویلا شده؛ نمکی و دستیارش! و یک قدم دور از قبله.
«شمر و صدام و یارانش» شامل نه داستان طنز : مرده و مرده شور؛ شیرجه در آب؛ ثواب جمع کن ها!؛ فراری؛ مردی که واقعاً شهردار بود؛ مجسمه های زنده؛ تصادف خوش یمن؛ صد تا به راست، پنجاه تا به چپ؛ شمر و صدام و یارانش!
«ماردونا در سنگر دشمن» شامل شش داستان طنز: مارادونا در سنگر دشمن!، قهرمانان فینال آسیا، جیغ بنفش در اتاق عمل، دوست مار و عقرب ها، انتقام پر دردسر و شب نشینی در جهنم است.
«داماد فرمانده ی لشکر» شامل شش داستان طنز: امام جماعت غصبی، یار امام کجا رفت، آبجی ماشاالله، فرمانده رشید گردان، داماد فرمانده لشکر، جنگ با تو کاری ندارد.
را شامل می شود.