┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
❣﷽❣
☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️
#قسمت0⃣2⃣
بعد از كشته شدن سفيانى و نابود شدن لشكر او، امام تصميم مى گيرد تا لشكريانى را به سرتاسر جهان بفرستد.
فرماندهى هر لشكر به يكى از سيصد و سيزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود.
امام از آنان مى خواهد كه هر جا مسأله تازه اى براى آنها پيش آمد كه راه حلّ آن را نمى دانستند به كف دست خود نگاه كنند; زيرا اين گونه مى توانند جواب سؤال خود را بيابند.147
اكنون موقع خداحافظى است !
اين سيصد و سيزده يار باوفا مى خواهند از امام جدا شوند.
اينجاست كه امام تك تك آنها را به نزد خود فرا مى خواند و دست خود را به سينه آنها مى كشد.148
آيا مى دانى علّت اين كار امام چيست؟
اين سيصد وسيزده نفر نمايندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند و آنها بايد نماينده همه خوبى ها باشند.
امام با كشيدن دست به سينه آنان، آمادگى آنها را براى اين مأموريّت مهم زيادتر مى كند.
همه ياران همراه با گروهى از نيروهاى خود به سوى كشورهاى مختلف حركت مى كنند تا هر چه زودتر حكومت جهانى مهدوى تشكيل شود.149
ياران امام قدرت عجيبى دارند و حتّى مى توانند از روى آب عبور كنند، براى همين براى پيمودن درياها، نيازى به كشتى ندارند.150
امام كسى را به فلسطين نمى فرستد. تو تعجّب مى كنى و علت را مى پرسى.
نگاه كن! امام خودش مى خواهد به فلسطين برود، زيرا آنجا حوادث مهمّى روى خواهد داد و بايد امام آنجا باشد.
بنابراين امام زمان با گروهى از ياران خود به سوى قُدس حركت مى كند. مدّتى مى گذرد...
امام به قُدس مى رسد و چند روز در آن شهر اقامت مى كند تا روز جمعه فرا برسد.
و تو نمى دانى كه آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زيادى از مسيحيان در اين شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّى روى بدهد.
روز جمعه فرا مى رسد. چه اجتماع باشكوهى!! همه منتظر هستند.
آنجا را نگاه كن ! بالاى سرت را مى گويم، آسمان را ببين !
آيا آن ابر سفيد را مى بينى؟ آن جوان كيست كه بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟
آيا آن دو فرشته را مى بينى كه در كنار او ايستاده اند؟151
آن ابر به سوى زمين مى آيد. در بيت المقدس غوغايى برپا شده است ! شورى در ميان مسيحيان برپا مى شود.
شايد آن جوان، عيسى(ع) باشد !
آرى، درست حدس زدم، او عيسى(ع) است.
آن ابر سفيد، كنار قُدس قرار مى گيرد و عيسى(ع) از آن پياده مى شود.
مسيحيان كه از شادى در پوست خود نمى گنجند به طرف او مى روند و مى گويند كه ما همه ياران و انصار تو هستيم.
شما فكر مى كنيد كه عيسى(ع) چه جوابى به آنها مى دهد؟
عيسى(ع) مى فرمايد: "شما ياران من نيستيد".152
همه مسيحيان تعجّب مى كنند. عيسى(ع)، بدون توجّه به آنان، حركت مى كند.
او به كجا مى رود؟ آن طرف را نگاه كن !
امام زمان در محراب "مسجد الأقصى" ايستاده و همه يارانش پشت سر او به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود.
عيسى(ع) به سوى محراب مى رود . او به امام نزديك مى شود و به امام سلام مى كند و با او دست مى دهد.
امام زمان به او رو كرده و مى فرمايد: "اى عيسى! جلو بايست و امامِ جماعت ما باش".153
عيسى(ع) مى گويد: "من به زمين آمده ام تا وزير تو باشم، نيامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما مى خوانم".154
نماز بر پا مى شود، همه مسيحيان با تعجّب نگاه مى كنند. عيسى(ع) در صف نماز مسلمانان حاضر شده و با آنها نماز مى خواند.
اينجاست كه بسيارى از آنها مسلمان شده و به جمع ياران امام زمان مى پيوندند.
همسفرم! امام برنامه ديگرى هم در اينجا دارد و آن ماجراى "صندوق مقدّس" است.
آيا مى دانى "صندوق مقدّس" چيست؟
حتماً شنيده اى كه چون موسى(ع) به دنيا آمد، مادرش، او را در ميان صندوقى نهاد و آن را به دريا انداخت.
اكنون آن صندوق نزد امام است و او اين صندوق را همراه خود به اينجا آورده است، شايد كه اين صندوق وسيله هدايت يهوديان بشود!
آيا مى دانى كه اين صندوق، نزد يهوديان، بسيار مقدّس است؟
آيا خبر دارى كه اين صندوق، بزرگ ترين نماد مذهبى يهوديان مى باشد.
موسى(ع)، قبل از مرگ خود، تورات اصلى را (كه بر لوح هاى گِل نوشته شده بود) در ميان همين صندوق قرار داد و به جانشين خود "يوشع" سپرد.
تا زمانى كه اين صندوق ميان يهوديان بود، آنان عزيز بودند; امّا از آن زمانى كه آن صندوق از ميان آنها رفت عزّت آنها هم رفت.
آرى، آنان حرمت آن صندوق را نگاه نداشتند و خداوند آن صندوق را از آنها گرفت.155
#ادامه_دارد....
📚 #نویسنده : دکتر مهدی خدامیان
✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤✨
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
❣﷽❣
☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️
#قسمت1⃣2⃣
خوب است سؤال ديگرى را مطرح كنم: آيا مى دانى وقتى يكى از پيامبران بنى اسرائيل از دنيا مى رفت چه كسى جانشين او مى شد؟
هر كس كه اين صندوق نزد او يافت مى شد، پيامبر بعدى بود و يهوديان در مقابل او تسليم مى شدند.156
اكنون برنامه امام اين است كه آن صندوق را به يهوديان نشان بدهد.
وقتى يهوديان صندوق گمشده خود را نزد امام مى بينند خيلى تعجّب مى كنند. عدّه زيادى از آنها به امام ايمان مى آورند; زيرا آنان بر اين اعتقاد هستند كه صندوق مقدّس را نزد هر كس يافتند بايد تسليم او شوند.157
عدّه كمى از آنان با اينكه حق را مى بينند از قبول آن خوددارى مى كنند و امام با آنها وارد جنگ مى شود و آنها را شكست مى دهد.
خبر مى رسد كه كشورها يكى پس از ديگرى توسط ياران امام زمان فتح شده اند.
و جالب آنكه بسيارى از كشورها بدون هيچ گونه مقاومتى تسليم شده اند و از جان و دل حكومت عدل مهدوى را پذيرفته اند و ياران امام فقط با سيزده شهر و گروه جنگ كرده اند.158
آرى در سرتاسر جهان، حكومت واحدى تشكيل شده است.159
و در جاى جاى دنيا صداى توحيد و يكتاپرستى طنين انداز است و همه شهرهاى دنيا پر از انسان هايى است كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارند.160
تنها دين جهان، دين اسلام است و اين همان وعده اى بود كه خدا به پيامبرش داده بود.161
از روزى كه امام زمان در مكّه ظهور كرد تا امروز كه حكومت واحد جهانى تشكيل شده است، فقط هشت ماه گذشته است.162
اكنون ديگر امام، اسلحه خود را بر زمين مى گذارد; زيرا در سرتاسر زمين امنيّت برقرار شده است.
امام كوفه را به عنوان محل سكونت و زندگى خود انتخاب مى كند و اين شهر پايتخت حكومت جهانى مى شود.
مسجد كوفه ديگر گنجايش مردم را ندارد به همين دليل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جديد در شهر كوفه مى كند.163
امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختيار مى كند. اين مسجد خانه ادريس (ع) و خانه ابراهيم(ع) بوده است.164
درست است كه همه دنيا در اختيار امام زمان است و همه ثروت هاى جهان در دست اوست; امّا روش زندگى او بسيار ساده و بى آلايش است.165
آرى، امام به روش جدّ خود حضرت على(ع) عمل مى كند كه در زمان حكومت، غذاى او همواره نان جو بود.
امام هر كجا كه مى رود ابرى بالاى سر او سايه انداخته است، اين يك ابر سخنگو است و با صدايى زيبا ندا مى دهد: "اين مهدى است".166
#ادامه_دارد....
📚 #نویسنده : دکتر مهدی خدامیان
✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤✨
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿
⚫️📕⚫️📕
📕⚫️
⚫️
❣﷽❣
*👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍*
#قسمت1⃣
*خدايا! خيلى وقت ها دلم مى خواست از تو سؤالى بكنم. مى خواستم بدانم چرا تو اين همه بين بندگانت فرق گذاشته اى؟ به عدّه اى پول زيادى داده اى و به عدّه اى ديگر، فقر را هديه داده اى. بعضى ها سالم و تنومند هستند و بعضى بيمار*.
ديروز از خيابان كه عبور مى كردم، كودكى را ديدم كه فلج بود و نمى توانست راه برود، خيلى دلم سوخت، تو چرا او را اين گونه آفريدى؟
آن ديگرى را بگويم كه *كورمادرزاد به دنيا آمده است، او هرگز نتوانسته است دنيا و زيبايى هاى آن را ببيند. چرا او را اين گونه آفريدى*؟
به بعضى ها آن قدر بچّه مى دهى كه نمى دانند چه بكنند و بعضى ديگر هم تا ابد در حسرت يك فرزند مى سوزند.
زمان زيادى گذشت تا فهميدم كه تو خدايى و همه كارهاى تو از روى حكمت است. تو براى همه كارهاى خود دليلى دارى كه من از آن بى خبرم.
*اگر همه انسان ها ثروتمند و سالم بودند، هيچ كس به ياد تو نبود، هيچ كس شكر تو را به جا نمى آورد و تو خود مى دانى كه اگر انسان، تو را از ياد ببرد به چه روزى مى افتد*!
وقتى من در خيابان راه مى روم، روزگار كارى با من كرده است كه به همه زمين و آسمان تو، بد بگويم و از تو گلايه داشته باشم، تو ناگهان تصوير آن كودك فلج را جلوى چشم من مى آورى و من ناخودآگاه به فكر فرو مى روم: خدايا! تو را سپاس كه مرا سالم آفريدى!
*اين گونه است كه من به ياد تو مى افتم و تو را سپاس مى گويم، لحظه اى دلم از زمين به آسمان تو وصل مى شود و تو خود مى دانى اين چقدر ارزش دارد*.
آن كس كه ثروتمند است، وقتى فقيرى را مى بيند، مى فهمد به لطف خدا بوده است كه توانسته به اين زندگى برسد.
*تو سعادت ابدى بنده خود را مى خواهى; به آن كسى كه فقر دادى، روى حكمت بوده است، شايد اگر همان بنده تو، ثروت مى داشت، براى هميشه تو را فراموش مى كرد و كارهايى مى كرد كه عذاب را براى خود مى خريد.*
تو او را دوست داشتى و به خاطر همين بود كه فقر را به او هديه دادى، ولى او خودش نمى داند، امّا تو خوب مى دانى كه با بنده ات چه كنى. چه چيزى به او بدهى و چه چيزى از او بگيرى. اگر او در اين سختى ها صبر كند، پاداش خوبى به او خواهى داد.
*اشكال من اين است كه همه چيز را فقط در اين دنيا مى بينم و مى جويم، مى خواهم راز كارهاى تو را در محدوده اين دنيا تفسير كنم، امّا بايد زمان بگذرد و اين دنيا سپرى شود، آن وقت همه رازها برملا خواهد شد.1*
#تاخدا_راهی_نیست
🔴 نویسنده:' دكتر مهدى خداميان
#ادامه_دارد....
*🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤*
⚫️
📕⚫️
⚫️📕⚫️📕
📕⚫️📕⚫️📕
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت2⃣
خدايا! تو مى خواستى با آدم(عليه السلام) سخن بگويى. او اوّلين انسانى بود كه آفريده بودى، به همه فرشتگانت فرمان دادى تا بر او سجده كنند، چرا كه او گلِ سرسبد همه هستى است. وقتى تو زمين و هفت آسمان را آفريدى به خود آفرين نگفتى، امّا وقتى او را آفريدى، بر خود آفرين گفتى.2
و به راستى كه فقط خودت مى دانى كه اين انسان به كجا مى تواند برسد، او مى تواند از همه فرشتگان بالا و بالاتر برود و در ملكوت تو جاى گيرد.
و اكنون مى خواهى با او سخن بگويى، مى خواهى همه خوبى ها را براى او خلاصه نمايى. او را صدا مى زنى و مى گويى:
ــ اى آدم! من همه خوبى ها را براى تو در چهار جمله، خلاصه كرده ام.
ــ آن چهار جمله چيست؟ اى خداى من!
ــ جمله اوّل درباره من، جمله دوم درباره خودت، جمله سوم درباره ارتباط تو با من و جمله آخر در مورد ارتباط تو با ديگران است.
ــ خدايا! جمله اى كه درباره خودت است، چيست؟
ــ فقط مرا پرستش كن و هرگز شريكى براى من قرار مده.
ــ جمله اى كه براى من است، چيست؟
ــ من پاداش كارهاى خوب تو را وقتى مى دهم كه تو به آن پاداش، بيش از همه وقت نياز داشته باشى; روز قيامت كه بشود، تو پاداش كارهاى نيك خود را خواهى ديد و خوشحال خواهى شد.
ــ جمله اى كه در مورد ارتباط من و توست، چيست؟
ــ تو بايد مرا بخوانى و حاجتت را از من بخواهى و من هم بايد صداى تو را بشنوم و حاجتت را روا كنم.
ــ جمله اى كه در مورد ارتباط من با مردم است، چيست؟
ــ تو بايد آنچه را براى خود مى پسندى، براى ديگران هم بپسندى، با مردم به گونه اى رفتار كنى كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند.3
#تاخدا_راهی_نیست
نویسنده :' دكتر مهدى خداميان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
@montazeran_zoohor
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت3⃣
خدايا! تو به او گفتى كه بر من سجده كند و او نافرمانى تو را نمود، ولى تو او را به آرزويش رساندى!
از شيطان سخن مى گويم، او از تو خواست كه تا روز قيامت به او فرصت بدهى و تو خواسته او را قبول كردى. او هم قسم خورد كه سر راه من و فرزندانم بنشيند و مانع سعادت و خوشبختى همه ما بشود. او اكنون دشمن شماره يك ماست. ما با او چه خواهيم كرد؟
خدايا! شيطان نيروى زيادى دارد، او به قلب ما نفوذ مى كند و به راحتى ما را وسوسه كرده و فريب مى دهد. ما در مقابل او چه خواهيم كرد؟
و تو سخنان آدم(ع) را شنيدى، از غمى كه به دل او نشسته بود باخبر بودى، تو كه دل شيطان را نشكستى با اين كه او دشمن تو بود، اكنون چگونه مى توانى ببينى كه آدم(ع) اين گونه گرفته و پريشان است، تو او را دوست دارى و براى همين گفتى كه فرشتگانت بر او سجده كنند، اكنون تو مى خواهى سخنى بگويى تا آدم(ع) و همه فرزندان او را خوشحال كنى، پس چنين مى گويى:
اى آدم! وقتى كسى كار خوبى انجام دهد، من ده برابر به او پاداش مى دهم، امّا اگر گناهى مرتكب شود، براى او يك گناه نوشته مى شود.
من درِ توبه را به روى شما باز مى كنم، هر كس توبه كند توبه اش را مى پذيرم، حتّى اگر در لحظه آخر زندگيش توبه كند، او را مى بخشم و او را به خاطر گناهانش عذاب نمى كنم.
و آدم(ع) وقتى اين سخن تو را مى شنود، خوشحال مى شود و رو به آسمان مى كند و مى گويد: خدايا! اين مهربانى تو براى من و فرزندانم كافى است.4
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت4⃣
خدايا! من مى دانم كه ابراهيم(ع) دوست توست، تو او را به مهمانى بزرگ خودت دعوت كرده اى، تو او را به اوج آسمان ها آورده اى تا از آنجا همه آسمان ها و زمين را ببيند، او امروز در ملكوت تو مهمان است.
ابراهيم(ع) نگاهى به آسمان ها مى كند و زيبايى هايى را كه تو خلق كرده اى مى بيند، او زبان به حمد و ستايش تو مى گشايد. لحظه اى مى گذرد، نگاهى به زمين مى اندازد، او همه چيز را مى تواند از آن بالا ببيند، همه كوه ها، درياها و دشت ها. او همين طور كه زمين را مى بيند، نگاهش به صحنه گناهى مى افتد، طاقت نمى آورد و دست به نفرين بر مى دارد و در حقّ آنان نفرين مى كند. تو نفرين او را مستجاب مى كنى و آن گنهكاران مى ميرند.
لحظاتى بعد، باز ابراهيم(ع) منظره اى را مى بيند، نفرينى ديگر مى كند و...
براى بار سوم نيز اين جريان تكرار مى شود، ابراهيم(ع) طاقت ندارد، ببيند كه روى زمين گناه بشود. تو اكنون با ابراهيم(ع) سخن مى گويى:
اى ابراهيم! از اين كار خود دست بردار و ديگر بندگان مرا نفرين نكن! من خداى مهربان آنان هستم و بدان كه گناه بندگانم به من هيچ ضررى نمى زند.
اى ابراهيم! من هرگز مانند تو بر آنان خشم نمى گيرم!! من مى توانستم آن ها را خلق نكنم، آن ها بندگان من هستند، بدان كه گروهى از آنان، پس از گناه توبه مى كنند و من آن ها را مى بخشم و هيچ گاه گناهان آن ها را آشكار نمى كنم... اى ابراهيم! من بر بندگان خود مهربان تر از تو هستم.5
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت5⃣
خدايا! تو مى دانى كه ديگر عمر ابراهيم(ع) تمام شده است و لحظه مرگ او فرا رسيده است. تو با عزرائيل چنين مى گويى: اى عزرائيل! به سوى ابراهيم برو و او را قبض روح كن و جانش را بگير.
اكنون عزرائيل پَر مى گشايد و به سوى زمين مى آيد و نزد ابراهيم(ع) مى رود، وقتى با او روبرو مى شود، سلام مى كند و ابراهيم(ع) جواب او را مى دهد. لحظه اى مى گذرد، ابراهيم(ع) رو به عزرائيل مى كند و مى گويد:
ــ چه عجب! آيا براى ديدار من آمده اى يا مأموريّتى دارى؟
ــ من براى گرفتن جان تو آمده ام.
ــ يعنى خدا تو را فرستاده تا جان مرا بگيرى!
ــ آرى! تو بايد خود را براى مرگ آماده كنى.
ــ اى عزرائيل! كجا ديده اى كه دوستى، جانِ دوست خود را بگيرد؟
عزرائيل چون اين سخن را مى شنود، نمى داند چه جواب بدهد، او به اوج آسمان ها باز مى گردد و با تو سخن مى گويد:
ــ خدايا! نزد ابراهيم رفتم تا جان او را بگيرم. او به من سخنى گفت كه من نتوانستم جواب او را بدهم.
ــ اى عزرائيل! اكنون نزد او بازگرد و به او چنين بگو كه خدايت مى گويد: كجا ديده اى كه دوست، ديدار دوست را خوش ندارد؟ همانا دوست، عاشق ديدار دوست خود است.
آرى! تو مى خواستى به ابراهيم(ع) بفهمانى كه به مرگ اين گونه نگاه نكند، مرگ، جان كندن نيست. مرگ به مهمانى رفتن است، مهمانى خداى خوبى ها. چه كسى است كه با تو رفيق باشد و ديدار تو را دوست نداشته باشد.6
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت6⃣
خدايا! تو خودت دارى مى بينى كه مردم دارند هيزم جمع مى كنند تا ابراهيم(ع) را با آتش بسوزانند!
فريادها بلند است، هر كس مى خواهد از دين پدران خود حمايت كند، هيزم بياوريد، اى مردم! آتش، سزاى كسى است كه بت ها را شكسته و به دين ما اهانت كرده است.
بعد از مدّتى، تا چشم كار مى كند، هيزم جمع شده است، آتش زبانه مى كشد، ابراهيم(ع) را هم در منجنيق نشانده اند و مى خواهند او را به داخل آتش پرتاب كنند.
يكى با ابراهيم(ع) سخن مى گويد: اى ابراهيم! آيا هنوز هم سر حرف خود هستى؟ آيا نمى خواهى دست از يكتاپرستى بردارى؟
ابراهيم(ع) هيچ جوابى نمى دهد، او لبخندى بر لب دارد، همه اميد او به توست.
جبرئيل اين منظره را مى بيند; شعله هاى آتشى كه زبانه مى كشد، جمعيّتى كه براى تماشا آمده اند، تماشاى اين منظره براى جبرئيل سخت است. او منتظر است تا تو كارى بكنى، اگر تو چند لحظه ديگر صبر كنى، ابراهيم(ع) در آتش خواهد سوخت. چرا باران نمى بارد تا اين آتش خاموش شود؟ چرا باد و طوفان نمىوزد تا اين آتش را پراكنده كند و بر روى خود اين مردمِ بت پرست بياندازد؟
سرانجام صبر جبرئيل تمام مى شود، اكنون او با تو با تندى سخن مى گويد: اى خدا! مگر نمى بينى كه ابراهيم را مى خواهند در آتش بسوزانند؟ روى زمين، كسى غير از او تو را نمى پرستد، نگاه كن كه دشمن چگونه او را اسير كرده و مى خواهد او را در آتش بياندازد!
و تو به جبرئيل چنين مى گويى: اى جبرئيل! آرام باش! من هرگز در كار خود عجله نمى كنم، كسى عجله مى كند كه مى ترسد نتواند بعداً كارى انجام بدهد، من خداى توانايى هستم كه هر وقت بخواهم، مى توانم ابراهيم را نجات بدهم!... من آتش را براى او گلستان خواهم كرد.
آرى! تو مى خواستى به جبرئيل بفهمانى كه براى نجات ابراهيم(ع) نيازى به آب و باران و طوفان نيست. مخلوقات تو كه ضعيف و ناتوان هستند، براى برنامه هاى خود نياز به وسايل دارند، امّا تو خدايى و بى نياز از همه چيز!
تو نيازى به عجله ندارى، دوستانت را يارى مى كنى به گونه اى كه هيچ كس فكر آن را نمى كند، وقتى ابراهيم(ع) را به سوى آتش بياندازند، در يك چشم به هم زدن آن آتش بزرگ را به گلستانى تبديل مى كنى.
و چقدر پيش مى آيد كه من هم در زندگى خود به تو اعتراض مى كنم كه چرا كمكم نمى كنى. مى ترسم كه تو هم فرصت را از دست بدهى! اين مشكل من است كه تو را خوب نشناختم!
تو هرگز در كار خود عجله نمى كنى، درست در بهترين موقع دست مرا مى گيرى و كمكم مى كنى و تنها من مى مانم و شرمندگىِ از تو كه چرا به تو اعتراض كردم!7
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت7️⃣
يوسف در چاه بود و تو را صدا مى زد. هيچ كس از حال او خبر نداشت، پدر در انتظار او بود، او از تاريكى چاه وحشت كرده بود. او تو را مى خواند و مى دانست كه تو صدايش را مى شنوى و به زودى جواب او را خواهى داد.
و تو جبرئيل را به زمين فرستادى، از او خواستى تا به ته چاه برود و با يوسف سخن بگويد:
ــ اى يوسف! اينجا چه مى كنى؟
ــ تو كه هستى كه مرا با اسم صدا مى زنى؟
ــ من فرستاده خداى تو هستم. آيا مى خواهى از اين چاه بيرون بيايى؟
ــ اگر خدا بخواهد مرا از چاه بيرون خواهد آورد، من راضى به رضاى او هستم.
اين سخن يوسف، چقدر زيبا بود، او در اوج بلا ايستاده بود و از رضاى تو سخن مى گفت.
جبرئيل به سخن خود ادامه داد:
ــ خدا مرا فرستاده است تا اين دعا را به تو ياد بدهم تا از اين چاه نجات پيدا كنى؟
ــ كدام دعا؟
ــ اى يوسف! اين دعا را بخوان: بار خدايا! من تو را مى خوانم، هيچ خدايى جز تو نيست. تو نعمت هاى زيادى به من ارزانى داشتى. تو زمين و آسمان ها را آفريدى. تو خداى بزرگى هستى كه بر بندگان خود كرم مى كنى. از تو مى خواهم تا بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى و مرا از اين گرفتارى نجات دهى.
يوسف مى فهمد كه محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) نزد تو خيلى عزيز هستند، پس تو را به حقّ آنان مى خواند و تو هم او را از چاه نجات مى دهى.
معلوم است كه اين دعا فقط براى يوسف نيست، هر كس كه چون يوسف گرفتار شود و اميدش از همه جا قطع شود، بايد اين دعا را بخواند، باشد كه تو او را نجات دهى.9
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🍃💚🌹💚
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت8⃣
يوسف در چاه بود و تو را صدا مى زد. هيچ كس از حال او خبر نداشت، پدر در انتظار او بود، او از تاريكى چاه وحشت كرده بود. او تو را مى خواند و مى دانست كه تو صدايش را مى شنوى و به زودى جواب او را خواهى داد.
و تو جبرئيل را به زمين فرستادى، از او خواستى تا به ته چاه برود و با يوسف سخن بگويد:
ــ اى يوسف! اينجا چه مى كنى؟
ــ تو كه هستى كه مرا با اسم صدا مى زنى؟
ــ من فرستاده خداى تو هستم. آيا مى خواهى از اين چاه بيرون بيايى؟
ــ اگر خدا بخواهد مرا از چاه بيرون خواهد آورد، من راضى به رضاى او هستم.
اين سخن يوسف، چقدر زيبا بود، او در اوج بلا ايستاده بود و از رضاى تو سخن مى گفت.
جبرئيل به سخن خود ادامه داد:
ــ خدا مرا فرستاده است تا اين دعا را به تو ياد بدهم تا از اين چاه نجات پيدا كنى؟
ــ كدام دعا؟
ــ اى يوسف! اين دعا را بخوان: بار خدايا! من تو را مى خوانم، هيچ خدايى جز تو نيست. تو نعمت هاى زيادى به من ارزانى داشتى. تو زمين و آسمان ها را آفريدى. تو خداى بزرگى هستى كه بر بندگان خود كرم مى كنى. از تو مى خواهم تا بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى و مرا از اين گرفتارى نجات دهى.
يوسف مى فهمد كه محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) نزد تو خيلى عزيز هستند، پس تو را به حقّ آنان مى خواند و تو هم او را از چاه نجات مى دهى.
معلوم است كه اين دعا فقط براى يوسف نيست، هر كس كه چون يوسف گرفتار شود و اميدش از همه جا قطع شود، بايد اين دعا را بخواند، باشد كه تو او را نجات دهى.9
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت9⃣
خدايا! فرشتگانت به تو مى گويند: خدايا! چرا شعيب اين قدر گريه مى كند؟ مى ترسيم چشمان او آسيب ببيند!
مدّتى مى گذرد، شعيب هم چنان گريه مى كند تا اين كه چشم او نابينا مى شود، او ديگر نمى تواند جايى را ببيند.
تو چشمانش را شفا مى دهى، شعيب شكر تو را مى كند و باز بناى گريه و اشك را مى گذارد تا آنجا كه چشمان او نابينا مى شود.
و تو اكنون با او سخن مى گويى:
ــ اى شعيب! تا به كى گريه خواهى كرد؟ اگر از ترس عذاب من اين گونه اشك مى ريزى، بدان كه من تو را از عذاب در امان داشته ام، اگر از شوق بهشت آرام و قرار ندارى، بدان كه من تو را وارد بهشت خواهم نمود.
ــ بارخدايا! تو كه مى دانى گريه من نه از ترس جهنّم تو است و نه براى رسيدن به بهشت تو. چه كنم، من اسير محبّت تو شده ام و دلم بى قرار توست.
ــ اكنون كه اين سخن را گفتى من هم كارى مى كنم تا بهترين مرد روى زمين نزد تو بيايد و خدمت تو را بنمايد.10
و اين گونه مى شود كه موسى(ع) به كنعان مى آيد و سال ها خدمت شعيب را مى كند.
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
❤️
@montazeran_zoohor
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
❣﷽❣
👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍
#قسمت0⃣1⃣
موسى(ع) به فكر فرو رفته بود، او ديده بود كه بعضى ها با صداى بلند تو را مى خوانند، گويا كه تو در اوج آسمان ها هستى و آن ها بايد فرياد بزنند تا تو صداى آن ها را بشنوى، بعضى ها هم تو را آهسته و بى صدا مى خوانند و با تو سخن مى گويند.
موسى(ع) مى خواست بداند كه بايد چگونه تو را صدا بزند، براى همين يكبار كه براى مناجات به سوى تو آمد، با تو چنين گفت:
ــ خدايا! آيا تو به بندگانت نزديك هستى تا تو را آهسته بخوانيم يا آن كه از آن ها دور هستى تا تو را با صداى بلند بخوانيم؟
ــ اى موسى! من همنشين كسى هستم كه مرا مى خواند، من كنار او هستم.11
ــ خدايا! بعضى وقت ها من خجالت مى كشم به ياد تو باشم، خيال مى كنم كه در آن حالت، خوب نيست كه من ياد تو باشم، فكر مى كنم در آن حالت، اگر به ياد تو باشم، حرمت تو را نگه نداشته ام.
ــ اى موسى! بدان كه ياد من در هر لحظه، زيباست. در همه لحظات زندگى خود به یاد من باش!12
تو انسان را خلق كردى و مى دانى كه بزرگ ترين سرمايه انسان، روشنى قلب اوست. اگر دل او سياه بشود، ديگر او روى سعادت را نخواهد ديد و همه ارزش هاى او رنگ عوض خواهد كرد.
براى همين آن روز كه موسى(ع) مهمان تو بود، با او چنين سخن گفتى: "اى موسى! از تو مى خواهم كه در دنيا، آرزوهاى خيلى بزرگ نكنى كه با اين كار قلب تو سياه خواهد شد و هر كس كه قلب او سياه بشود، از من دور خواهد شد".13
خدايا! وقتى من اين سخن را خواندم، به فكر فرو رفتم، با خود گفتم آيا همه آرزوهاى بزرگ، دل آدمى را سياه مى كند؟
بعد از مدّتى فكر فهميدم: آرزوى بزرگى كه براى دنيا باشد و مرا عاشق دنيا كند، مرا از تو دور مى كند و دلم را سياه مى كند.
آرى، وقتى كه همه چيز من، دنيا بشود، ديگر از تو دور مى شوم و دنيا و زيبايى هاى آن، جاىِ تو را در قلب من مى گيرد و اين خيلى خطرناك است.
خدايا! خوب مى دانم، اگر در همين دنيا، آرزوهاى بزرگى بكنم كه رنگ و بوى آخرت دارد، مرا به تو نزديك تر هم مى كند;
اگر آرزو كنم كه مرا بهترين سربازِ امام زمان(ع) قرار بدهى!
اگر آرزو كنم كه كنار آن حضرت مرا به فيض شهادت برسانى!
اين آرزوها قلب مرا نورانى كرده و مرا بيشتر به تو نزديك مى كند.
تو پيامبران زيادى دارى، امّا فقط يك نفر از آن ها را به عنوان "كليم الله" انتخاب نمودى. آرى! او كسى است كه خودِ تو، مستقيم با او سخن گفتى، اين افتخار بزرگى است.
اكنون تو مى دانى كه موسى(ع) مى خواهد بداند كه چرا تو او را براى اين مقام انتخاب كردى. چرا فقط او؟ براى همين، بار ديگر سخن گفتن با او را آغاز مى كنى.
ــ اى موسى! آيا مى دانى كه چرا من تو را براى اين مقام برگزيدم؟
ــ نه! من نمى دانم.
ــ من به همه بندگان خود نگاه كردم، مى خواستم كسى را پيدا كنم تا با او سخن بگويم، ديدم كه فقط تو هستى كه در موقع نماز، صورت خود را بر خاك مى گذارى! تو در مقابل من، خيلى فروتنى و خشوع دارى. براى همين بود كه من تو را انتخاب كردم، من به چهره خاك آلوده تو نگاه مى كردم كه در مقابل من آن را به روى خاك مى نهادى.14
#تاخدا_راهی_نیست
🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
╔═══❖•ೋ°منتظران ظهور
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍