📌 ترسید...
📱 خواست استوری از شهید بگذارد، نشد! خواست از انقلابش دفاع کند، نشد! خواست توی دانشگاه در دفاع از حجاب حرفی بزند، نشد!
▫️ از کمشدن فالوئرهایش ترسید. از فحشخوردن ترسید. از قضاوتشدن ترسید. پس سکوت کرد. پیجش پر بود از مطالب یاری امام زمان و حرفهای آخرالزمانی! انگار مخاطب این مطالب، دیگران بودند نه خودش!
📖 #داستانک
📌 ترسید...
📱 خواست استوری از شهید بگذارد، نشد! خواست از انقلابش دفاع کند، نشد! خواست توی دانشگاه در دفاع از حجاب حرفی بزند، نشد!
▫️ از کمشدن فالوئرهایش ترسید. از فحشخوردن ترسید. از قضاوتشدن ترسید. پس سکوت کرد. پیجش پر بود از مطالب یاری امام زمان و حرفهای آخرالزمانی! انگار مخاطب این مطالب، دیگران بودند نه خودش!
📖 #داستانک
📌 برای دانشآموزان، برای آینده
▫️ -علی رو ندیدی؟ از دیروز که با هم تو تجمع بودیم، دیگه ندیدمش. میگم نکنه…
سرم رو پایین انداختم و گفتم: احتمالش هست…
بغض گلوی هر دویمان را گرفته بود. از نگرانی رنگ به رومون نمونده بود.
▪️ یک دفعه مردی دست گذاشت رو شونههامون و گفت: چتونه؟ این چه حال و روزیه؟ آینده روشنه. قوی باشید. از چی میترسین؟ ما صاحب داریم. ما نمیبینیمش، ولی هست و کمکمون میکنه. پیروزی بزرگ در انتظار ماست. باید تلاش کرد. پس برای آینده هم که شده قوی باشید.
▫️ حرفهاش آروممون کرد و امیدوار. همون موقع تلفنم زنگ خورد. علی بود...
📆 ۱۳ آبان روز دانش آموز گرامی باد.
📖 #داستانک
📌 سلام بر باران
☂ چترم را باز میکنم. باران پاییزی دارد زمین را تطهیر میکند. صدای اذان در شهر میپیچد. اشک در چشمانم حلقه میزند.
سرانجام این روز از راه رسید. روزی که مکبّر اعلام میکند: اقامهٔ نماز صبح به امامت حجت بن الحسن العسکری علیهالسلام...
📖 #داستانک
📌 باب الجواد...
_بابا چرا هر دفعه از باب الجواد وارد حرم امام رضا میشیم؟
+از این در وارد حرم میشیم و خدا رو به باب الحوائج امام رضا قسم میدیم که ان شاءالله حاجت روا بشیم...
_یعنی هر حاجتی داشته باشیم میتونیم بگیم؟
+معلوم پسرم..!
_(سرم رو به سمت حرم چرخوندم و دستم رو به سرم گذاشتم آروم شروع کردم به گفتن آرزوم)
بسم الله الرحمن الرحیم الهی عظم البلا...
📖 #داستانک ؛ ویژه ولادت #امام_جواد علیهالسلام
📌 چشمانی که جز زیبایی چیزی نمیدید
▫️ گم شده بودم. در کویری بیآب و علف که تا فرسنگها خبری از آبادی نبود...
سایهای پیدا کردم...
حالم که سرجایش آمد دوباره به راه افتادم.
بعد از چند ساعت دیگر نایی برای حرکت نداشتم؛ پس سر به آسمان کردم و با کنایهای گفتم: «خدایا مگر تو ارحم الراحمین نبودی؟!»
حالا ببین که چگونه از تشنگی میمیرم...
صدای کاروان ادامهٔ حرفم را قطع کرد.
▪️ کاروانی عجیب که همهجور آدمی در آن بود. از زن و بچه و پیر و جوان حتی نوزاد و مریض هم میانشان بود. از همهٔ اینها که بگذریم عجب علمداری داشت...
آب و نانی گرفتم و با فاصله دنبالشان راهی شدم.
▫️ تا منزلگاه آخرشان همراهشان بودم.
راه را به رویشان بستند آب را هم همینطور...
اما کسی شکایتی نمیکرد.
دوباره سر به آسمان کردم که شکایت کنم،
صدایی عجیب به گوشم خورد که میگفت جز زیبایی چیزی نمیبینم.
کدام زیبایی؟ منظورش چه بود؟
چیزی از آن کاروان با شکوه باقی نمانده بود...
نمیدانم... شاید او از آینده خبر داشت.
شاید روزی را میدید که انتقام این ظلمها گرفته خواهد شد...
📖 #داستانک ویژه شهادت #حضرت_زینب سلاماللهعلیها
📌 جمعههای غیبت...
🤲 دعای هر روز و شبش، دعای برای فرج امام زمان بود. هر جمعه که میگذشت غصهاش زیاد میشد با گلایه میگفت: آقاجان! این جمعه هم گذشت و نیامدی! بعد محکم میگفت: آقا جانم اگر بیاید حتماً یاریش خواهم کرد!
📆 برای اینکه نشان دهد عاشق چشمبهراهیست، عهد کرد تا هر صبح جمعه به دعای ندبه برود. حساب از دست خودش هم در رفته! نمیداند این چندمین جمعه است که نمیتواند قید خواب را بزند و به دعای ندبه برود. حالا خودش خوب دلیل این همه جمعههای غیبت را میفهمد!
📖 #داستانک
📌 جشن تولد..
🎉 لباس نو پوشیدم، عطر زدم،
مثلاً لبخند هم گوشهٔ لبام نشسته!
اما وقتی نمیتونم ببینمت، جشن تولدتم که باشه، بازم دلم غم داره!
📖 #داستانک
#امام_زمان #مهدویت #نیمه_شعبان
📌 کوفیمسلک...
🎤 مداح، روضهٔ حضرت مسلم میخواند. روضه که به تنهاییِ مسلم رسید، گریه امانش را برید و مردم بیوفای کوفه را لعنت کرد.
مجلس که تمام شد، دوستانش برای ثبت نام و رفتن به جبهه، به پایگاه بسیج رفتند، اما او بهانه آورد و به خانه رفت...
کوفیان را لعنت میکرد، اما خودش کوفیمسلک بود!
📖 #داستانک ؛ ویژه ورود حضرت مسلم به کوفه
📌 امید کودکان تشنه
🚩 پهلوان عرب بود و به شجاعت مشهور.
در میدان نبرد مانند پدرش بود و کسی حریفش نبود.
اما امیر میدان، امید کودکان تشنه بود و مطیع امام زمانش.
امام از او خواستند تا مشک آبی برای خیمهها بیاورد.
عباس لبیک گفت و راهی شریعه شد.
به آب رسید اما به یاد تشنگی امام آب ننوشید.
چیزی نگذشت که خدا تشنگیاش را با شربت شهادت رفع کرد.
📖 #داستانک ؛ نهم #محرم