eitaa logo
منتظران ظهور
31هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
19.2هزار ویدیو
823 فایل
کانال دوم ما کانال قرآن و ادعیه @quranvadoa نشر مطالب فقط با آیدی کانال منتظران ظهور جایز است تبادل و تبلیغ @aaaaammmee کانال تبلیغات @montazarnn @montazerane_zohour_info اطلاعات کانال آدرس ما در تمامی پیام‌رسان‌ها👇 zil.ink/montazerane_zohour
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5789473824604949054.mp3
6.77M
🔺حقیقت قرآن، اینجاست! کربلایی کاظم ساروقی به محضر امام عصر علیه السلام و عنایت بهت آور مولای عالم به او. 💚 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
💌📬💌ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ 🏮ﺁﻳﺔ ﺍﻟﻠّﻪ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻊ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻉ) ﻧﺎﺋﻞ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﺗﻮﻗﻴﻊ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻣﻔﺘﺨﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ✨ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺣﻠﺒﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﻳﺪ: 🔹«ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﻣﻌﻈّﻢ ﻟﻪ ﺩﺭ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺸﻴّﻊ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺸّﺮﻑ ﺑﻪ ﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﻴﺎﺕ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ. 🔺ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻫﻢ، ﺁﻧﺠﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺳﻌﻪ ﺻﺪﺭ ﻭ ﮔﺸﺎﺩﮔﯽ ﭼﻬﺮﻩ، ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﻪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 🔹«ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ.» 💭ﮔﻔﺘﻢ: «ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﻳﺪ⁉️» ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍﺯ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ⁉️» 💭ﮔﻔﺘﻢ: «ﻳﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻉ). » ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺁﺭﯼ. » 🔺ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭﺏ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﮐﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺠّﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻣﻀﻄﺮﺏ ﻭ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻭﺻﻒ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: 🔶ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠّﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﻴﻢ ﻳﺎ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺭﺧﺺ ﻧﻔﺴﮏ ﻭ ﺍﺟﻠﺲ ﻓﯽ ﺩﻫﻠﻴﺰ ﺑﻴﺘﮏ ﻭ ﻟﺎ ﺗﺮﺥ ﺳﺘﺮﮎ (ﻭ ﺍﻋﻦ ﺍﻭﺍﻏﺚ ﺷﻴﻌﺘﻨﺎ ﻭ ﻣﻮﺍﻟﻴﻨﺎ) ﻧﺤﻦ ﻧﻨﺼﺮﮎ ﺍﻧﺸﺎﺀﺍﻟﻠّﻪ. «ﺍﻟﻤﻬﺪﯼ» 🔶(ﻳﻌﻨﯽ: ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﺎﻳﻨﺪﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ. ﺍﯼ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮ الحسن ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺑﻨﺸﻴﻦ ﻭ ﺩﺭﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﭘﻴﺮﻭﺍﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﺮﺍ ﻳﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻴﻢ ﺍﻧﺸﺎﺀ ﺍﻟﻠّﻪ.) 🔹ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: «ﺍﻳﻦ ﺗﻮﻗﻴﻊ ﺷﺮﻳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ⁉️» ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﺎﺑﺪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤّﺪ ﮐﻮﻓﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﻭﺛﻮﻕ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ. » ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﺳﻴّﺪ ﺩﺭ ﻗﻴﺪ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﻨﻢ.» 📙(- ﮐﺮﺍﻣﺎﺕ ﺻﺎﻟﺤﻴﻦ) -ملاقات علماء بزرگ اسلام با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
🔻حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق می‌گردند، و تصمیمی می‌گیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار می‌کرده‌اند و دعائی می‌خواندند. 🔹 هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه می‌کردند که هم هزینه‌ای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفته‌ها می‌گذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است. 🔹هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که می‌بینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و  سیرت از آن بزرگ مرد پیداست. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار می‌گردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان می‌دهند و آقا هم قرائت می‌کنند تا اینکه دعا تمام به پایان می‌رسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا می‌فرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول می‌کنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون می‌آورند و از جمع پذیرائی می‌کند». در آخر که می‌خواهند از هم جدا شوند، از او می‌پرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهره‌مند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست⁉️و کجا می‌توانیم خدمت شما برسیم⁉️ جواب می‌دهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او  دور هم جمع می‌شوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت می‌شوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است». 🔹آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار  شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء می‌باشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره می‌برند و حاجاتشان را می‌گیرند» ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
✍️شخصی گفت: من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای❣️شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است، به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت. ⭕️خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله، به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. ⭕️تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️ ⭕️راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم. ⭕️بعد از رساندن آنها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. ⭕️گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود⁉️ ⭕️گفت: کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم. ✅مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد. ⭕️گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن. ⭕️گفت:شبی ساعت دوازده ، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم، هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. ⭕️از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمی برم. ⭕️مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان (عج) باشد که آنها را برسانم. ⭕️با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. ⭕️به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ⭕️ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی⁉️ بلند شو‼️ ⭕️بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد⁉️ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️ ⭕️دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی⁉️ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم⁉️ گفت: برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم⁉️ گفت: آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند. گفتم به من چه⁉️ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده. ⭕️به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم. ⭕️در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است. آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. ⭕️سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. ⭕️گفتم: خواهر چرا گریه میکنی⁉️ گفت: برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی⁉️ گفتم: شوهرتان کجاست⁉️ گفت: چرا سوال میکنی⁉️ گفتم: من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری⁉️ ⭕️گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان (عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...⁉️ ⭕️زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم. گفت شما کی باشید⁉️ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی⁉️ ⭕️گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان (عج) ما را دیده⁉️ ⭕️گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند: *"«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»"* 🌸دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت 🌼که این سجیه به جز در شما نمی بینم. 🌸ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم 🌼تو در کنار منی و تو را نمی بینم. ⭕️مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آنرا تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد. 🌸 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج اللهم ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
🌼منتظران ظهور ‍ ‍🎆دیدار با امام زمان (علیه السلام) وپی بردن به ارتباط نزدیک آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی: ✨مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالنّبی عراقی می گوید: «در روزگاری که در نجف اشرف بودم، چهارده مسئله مهّم وغامض مرا مشغول داشته ودر پی آن بودم که آنها را از امام عصر (علیه السلام) سؤال کنم. 🌹در همان شرایط شنیدم مرتاضی که از راه ریاضت شرعی به مقاماتی رسیده است به نجف آمده وکارهای شگفت انگیزی از او نقل می کردند. ✨به دیدار او رفتم و او را آزمودم، دیدم مرد آگاهی است. از او پرسیدم که: «آیا با اطلاّعات وتخصّص ودریافتهای تو، راهی به کوی امام عصر (علیه السلام) است؟» پاسخ داد: «آری». پرسیدم: «چگونه؟» ✨گفت: «شما با نیّت خالص وبا وضو یا غسل به صحرا برو ودر نقطه ای دور دست وخلوت رو به قبله بنشین وهفتاد بار… را با همه وجود قرائت کن، آنگاه حاجت وخواسته خود را بخواه ومطمئن باش که هر کس در پایان برنامه نزد تو آمد مطلوب ومحبوب تو می باشد. دامان او را بگیر وخواسته ات را بخواه». ✨به همین جهت روزی از روزها با آمادگی کامل به بیابان مسجد سهله رفتم ورو به قبله، آن برنامه را به انجام رساندم که دیدم مردی گرانقدر وپرابهّتی در لباس عربی پدیدار شد وبه من گفت: «شما با من کاری داشتید؟» گفتم: «با شما خیر» فرمود: «چرا؟» چنان غفلت زده بودم که باز هم گفتم: «نه، با شما کاری نداشتم». ✨او رفت و به ناگاه من به خود آمدم واز پی او به راه افتادم. او به منزلی در همان دشت وارد شد ومن نیز به آنجا رسیدم امّا دیدم در بسته است. در زدم، فردی درب را گشود وپرسید: «چه می خواهید؟» گفتم: «همان آقایی را که اینجا آمدند». پس از چند دقیقه باز گشت وگفت: «بفرمایید». ✨وارد شدم. منزل کوچکی بود وایوانی داشت. تختی بر آن ایوان زده شده بود وبر روی آن وجود گرانمایه دوازدهمین امام معصوم، حضرت مهدی (ع) نشسته بود. 🌸سلام کردم وآن گرامی پاسخ داد، امّا من چنان مجذوب آن حضرت شدم که مسائل اصلی خود را تماماً فراموش کردم. بناچار چند سؤال دیگر طرح وپاسخ آنها را گرفتم وبیرون آمدم. ✨کمی از خانه دور شدم. دیدم مسائل چهارده گانه ای که در پی پاسخ یافتن بدانها بودم به یادم آمد. بی درنگ باز گشتم وبار دیگر درب منزل را زدم. همان فرد بیرون آمد وگفت: «بفرمایید». ✨گفتم: «می خواهم خدمت حضرت شرفیاب شوم وپاسخ سؤالهای خویش را بگیرم». گفت: «آقا تشریف بردند امّا نایب او هستند». گفتم: «اگر ممکن است اجازه دهید از نایبشان بپرسم». گفت: «بفرمایید». ✨وارد شدم، امّا هنگامی که نگاه کردم دیدم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی جای حضرت مهدی (ع) نشسته وبر روی همان تخت قرار دارد. ✨پرسشهای خود را یکی پس از دیگری طرح نمودم وایشان پاسخ دادند. خداحافظی کردم وبیرون آمدم. 🌼پس از خروج از منزل، با خود گفتم: «شگفتا! آیت الله اصفهانی که در نجف بودند، کی به اینجا آمدند؟!» 🌹فوراً به نجف باز گشتم ودر هوای گرم بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم. اجازه ورود گرفتم، دیدم مشغول نماز است. ✨نمازش به پایان رسید. رو به من کرد وضمن تفقّد فرمود: «مگر پاسخ سؤالهای خود را نگرفتی؟» گفتم: «چرا امّا!» ✨بار دیگر پرسیدم وایشان به همان سبک جواب داد ومن دریافتم که مقام وموقعیّت آن مرد بزرگ چگونه است وارتباطش با صاحب الزمان (علیه السلام) تا کجاست». 📗کرامات صالحین ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔@montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ کانال منتظران ظهور 📌 «ملاقات پدر آیت الله سیستانی با امام زمان» ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱ امروز کانال منتظران ظهور ماجرای ملاقات احمد بن اسحاق قمی با امام زمان عجل الله... ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو @montazerane_zohour
💌📬💌ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ 🏮ﺁﻳﺔ ﺍﻟﻠّﻪ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻊ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻉ) ﻧﺎﺋﻞ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﺗﻮﻗﻴﻊ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻣﻔﺘﺨﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ✨ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺣﻠﺒﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﻳﺪ: 🔹«ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﻣﻌﻈّﻢ ﻟﻪ ﺩﺭ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺸﻴّﻊ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺸّﺮﻑ ﺑﻪ ﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﻴﺎﺕ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ. 🔺ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻫﻢ، ﺁﻧﺠﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺳﻌﻪ ﺻﺪﺭ ﻭ ﮔﺸﺎﺩﮔﯽ ﭼﻬﺮﻩ، ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﻪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 🔹«ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ.» 💭ﮔﻔﺘﻢ: «ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﻳﺪ⁉️» ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍﺯ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ⁉️» 💭ﮔﻔﺘﻢ: «ﻳﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻉ). » ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺁﺭﯼ. » 🔺ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭﺏ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﮐﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺠّﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻣﻀﻄﺮﺏ ﻭ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻭﺻﻒ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: 🔶ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠّﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﻴﻢ ﻳﺎ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺭﺧﺺ ﻧﻔﺴﮏ ﻭ ﺍﺟﻠﺲ ﻓﯽ ﺩﻫﻠﻴﺰ ﺑﻴﺘﮏ ﻭ ﻟﺎ ﺗﺮﺥ ﺳﺘﺮﮎ (ﻭ ﺍﻋﻦ ﺍﻭﺍﻏﺚ ﺷﻴﻌﺘﻨﺎ ﻭ ﻣﻮﺍﻟﻴﻨﺎ) ﻧﺤﻦ ﻧﻨﺼﺮﮎ ﺍﻧﺸﺎﺀﺍﻟﻠّﻪ. «ﺍﻟﻤﻬﺪﯼ» 🔶(ﻳﻌﻨﯽ: ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﺎﻳﻨﺪﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ. ﺍﯼ ﺳﻴّﺪ ﺍﺑﻮ الحسن ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺑﻨﺸﻴﻦ ﻭ ﺩﺭﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﭘﻴﺮﻭﺍﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﺮﺍ ﻳﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻴﻢ ﺍﻧﺸﺎﺀ ﺍﻟﻠّﻪ.) 🔹ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: «ﺍﻳﻦ ﺗﻮﻗﻴﻊ ﺷﺮﻳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ⁉️» ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﺎﺑﺪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤّﺪ ﮐﻮﻓﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﻭﺛﻮﻕ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ. » ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﺳﻴّﺪ ﺩﺭ ﻗﻴﺪ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﻨﻢ.» 📙(- ﮐﺮﺍﻣﺎﺕ ﺻﺎﻟﺤﻴﻦ) -ملاقات علماء بزرگ اسلام با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محضر ارواحناالفداه علیه السلام 👌 روغن فروشی از اهل حلّه شخصیتی بنام یاقوت ، از دست ندهید با گناهان خود غیبتش نشویم 🤲 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
🔻حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق می‌گردند، و تصمیمی می‌گیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار می‌کرده‌اند و دعائی می‌خواندند. 🔹 هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه می‌کردند که هم هزینه‌ای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفته‌ها می‌گذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است. 🔹هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که می‌بینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و  سیرت از آن بزرگ مرد پیداست. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار می‌گردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان می‌دهند و آقا هم قرائت می‌کنند تا اینکه دعا تمام به پایان می‌رسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا می‌فرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول می‌کنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون می‌آورند و از جمع پذیرائی می‌کند». در آخر که می‌خواهند از هم جدا شوند، از او می‌پرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهره‌مند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست⁉️و کجا می‌توانیم خدمت شما برسیم⁉️ جواب می‌دهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او  دور هم جمع می‌شوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت می‌شوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است». 🔹آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار  شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء می‌باشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره می‌برند و حاجاتشان را می‌گیرند» ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
1_1127713286.mp3
4.31M
⭕️ داستان تشرف خدمت عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه الشریف ♨️ توبه قاسم جیگرکی 👤 حجت الاسلام دانشمند 👌 از دست ندهید ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
🌼منتظران ظهور ‍ ‍🎆دیدار با امام زمان (علیه السلام) وپی بردن به ارتباط نزدیک آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی: ✨مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالنّبی عراقی می گوید: «در روزگاری که در نجف اشرف بودم، چهارده مسئله مهّم وغامض مرا مشغول داشته ودر پی آن بودم که آنها را از امام عصر (علیه السلام) سؤال کنم. 🌹در همان شرایط شنیدم مرتاضی که از راه ریاضت شرعی به مقاماتی رسیده است به نجف آمده وکارهای شگفت انگیزی از او نقل می کردند. ✨به دیدار او رفتم و او را آزمودم، دیدم مرد آگاهی است. از او پرسیدم که: «آیا با اطلاّعات وتخصّص ودریافتهای تو، راهی به کوی امام عصر (علیه السلام) است؟» پاسخ داد: «آری». پرسیدم: «چگونه؟» ✨گفت: «شما با نیّت خالص وبا وضو یا غسل به صحرا برو ودر نقطه ای دور دست وخلوت رو به قبله بنشین وهفتاد بار… را با همه وجود قرائت کن، آنگاه حاجت وخواسته خود را بخواه ومطمئن باش که هر کس در پایان برنامه نزد تو آمد مطلوب ومحبوب تو می باشد. دامان او را بگیر وخواسته ات را بخواه». ✨به همین جهت روزی از روزها با آمادگی کامل به بیابان مسجد سهله رفتم ورو به قبله، آن برنامه را به انجام رساندم که دیدم مردی گرانقدر وپرابهّتی در لباس عربی پدیدار شد وبه من گفت: «شما با من کاری داشتید؟» گفتم: «با شما خیر» فرمود: «چرا؟» چنان غفلت زده بودم که باز هم گفتم: «نه، با شما کاری نداشتم». ✨او رفت و به ناگاه من به خود آمدم واز پی او به راه افتادم. او به منزلی در همان دشت وارد شد ومن نیز به آنجا رسیدم امّا دیدم در بسته است. در زدم، فردی درب را گشود وپرسید: «چه می خواهید؟» گفتم: «همان آقایی را که اینجا آمدند». پس از چند دقیقه باز گشت وگفت: «بفرمایید». ✨وارد شدم. منزل کوچکی بود وایوانی داشت. تختی بر آن ایوان زده شده بود وبر روی آن وجود گرانمایه دوازدهمین امام معصوم، حضرت مهدی (ع) نشسته بود. 🌸سلام کردم وآن گرامی پاسخ داد، امّا من چنان مجذوب آن حضرت شدم که مسائل اصلی خود را تماماً فراموش کردم. بناچار چند سؤال دیگر طرح وپاسخ آنها را گرفتم وبیرون آمدم. ✨کمی از خانه دور شدم. دیدم مسائل چهارده گانه ای که در پی پاسخ یافتن بدانها بودم به یادم آمد. بی درنگ باز گشتم وبار دیگر درب منزل را زدم. همان فرد بیرون آمد وگفت: «بفرمایید». ✨گفتم: «می خواهم خدمت حضرت شرفیاب شوم وپاسخ سؤالهای خویش را بگیرم». گفت: «آقا تشریف بردند امّا نایب او هستند». گفتم: «اگر ممکن است اجازه دهید از نایبشان بپرسم». گفت: «بفرمایید». ✨وارد شدم، امّا هنگامی که نگاه کردم دیدم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی جای حضرت مهدی (ع) نشسته وبر روی همان تخت قرار دارد. ✨پرسشهای خود را یکی پس از دیگری طرح نمودم وایشان پاسخ دادند. خداحافظی کردم وبیرون آمدم. 🌼پس از خروج از منزل، با خود گفتم: «شگفتا! آیت الله اصفهانی که در نجف بودند، کی به اینجا آمدند؟!» 🌹فوراً به نجف باز گشتم ودر هوای گرم بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم. اجازه ورود گرفتم، دیدم مشغول نماز است. ✨نمازش به پایان رسید. رو به من کرد وضمن تفقّد فرمود: «مگر پاسخ سؤالهای خود را نگرفتی؟» گفتم: «چرا امّا!» ✨بار دیگر پرسیدم وایشان به همان سبک جواب داد ومن دریافتم که مقام وموقعیّت آن مرد بزرگ چگونه است وارتباطش با صاحب الزمان (علیه السلام) تا کجاست». 📗کرامات صالحین ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔@montazerane_zohour
24-Tasharof ayatolah movahed Abtahi.mp3
9.15M
🔺 ⭕️ داستان تشرف آیت الله موحّد ابطحی به محضر عجّل الله فرجه، در حرم امام رئوف سلام الله علیه. ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
کرامات امام زمان عجل الله فرجه 🔵زنده شدن دختر سه ساله‼️ ⏺اهل عربستان سعودی است و به مسجد جمکران آمده است. می‌گوید: «ما سنّی بودیم. اهل تسنن اسم حضرت فاطمه و زینب (علیهما السلام) را برای بچه‌ها خوب نمی دانند و عقیده دارند که هر بچه ای به این نام باشد به زودی می‌میرد، امّا من همسری داشتم که فاطمه نام داشت و در اولین زایمان هم دختری به دنیا آورد. خانواده من اسم «حفصه» را برای او انتخاب کردند، ولی من زیر بار نرفتم و اسم فرزندم را هم فاطمه گذاشتم. ⏺بعد از سه سال فاطمه مریض شد. دخترم را خدمت قبر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بردم و از ایشان شفا خواستم که الحمدللّه شفا دادند. ⏺بعد از برگشتن از نزد قبر حضرت رسول، دخترم خوابید. خوابش طولانی شد. هر چه صدایش کردیم، بیدار نشد. او را پیش دکتر بردیم که گفت: بچه مرده است. وقتی به دکتر دیگری مراجعه کردیم، او هم همان جمله را گفت. ⏺دخترم را به غسالخانه بردیم. بعد از چند دقیقه دیدم که او حرکت کرد و از من آب خواست. برایش آب آوردم. وقتی او را بغل کردم، گفت:بابا! توی خواب دیدم که مردی پیش من ایستاده و دو رکعت نماز خواند. بعد از نماز دست مبارک خود را بر سر من کشید و گفت: بلند شو، شما زنده می‌مانید و فعلا نمی میرید! و گفت که به بابایت بگو تا شیعه شوید. ⏺آری! این مسئله باعث شیعه شدن من شده است. حالا، برای تشکر و قدردانی از آقا امام زمان (علیه السلام) عازم ایران شدم و به مسجد جمکران آمدم». 📚کرامات امام عصر/واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شگفت انگیز کمک امام زمان عج به سید بحرالعلوم✨ 🌹 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
Tasharof Sheykh Ansari - @Elteja اِلتجا.mp3
5.02M
🙏محرم راز به جز عاشق صادق نبود... 🔺 شیخ مرتضی انصاری به محضر امام عصر علیه السلام. 🌹 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پست ویژه 2 امروز کانال منتظران ظهور 🔘 مردی که با امام زمان عج الله فرجه شوخی می کرد‼️ ✅بسیار زیبا و شنیدنی ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
🌸 تشرف ابوسعيد کابلی در غيبت صغری ☑️ ابن شاذان می‌گويد: ▪️ به گوشم خورده بود، که ابوسعيد کابلی در کتاب انجيل صحت و حقانيت دين مقدس اسلام را ديیه و لذا به سوی آن هدايت شده است و از کابل، برای تحقيق از اسلام خارج گشته، و به آن جا رسـيده بود. به همين جهت در فکر بودم او را ببينم. تا آن که ملاقاتش کردم و از احوالش پرسيدم، او اين طور نقل کرد: ▫️من برای رسيدن به محضر حضرت صاحب الامر (ع) زحمت زيادی کشيدم، تا آن که وارد مدینه منوره گشته، مدتی در آن جا اقامت نمودم. در اينباره با هرکس صحبت می‌کردم، مرا نهی می‌نمود. تـا آن کـه شيخی از بنی هاشم به نام يحيی بن محمد عريضی را ملاقات نمودم. او گفت: 🔹 آن کسی که تو به دنبالش هستی، در صاريا می‌باشد. بايد به آن جا بروی. ▫️ وقتی اين خبر را شنيدم، به طرف صاريا براه افتادم. در آن جا به دهليزی که آن را آب پاشی کرده بـودنـد، وارد شـدم. ناگاه غلام سياهی از خانه ای بيرون آمد و مرا از نشستن در آن جا نهی کرد و گفت: 🔹 از اين جا بلند شو و برو. ▫️ هر قدر اصرار کرد، من قبول نکردم و گفتم: 🔸 نمی‌روم و به التماس افتادم. ▫️ وقتی اين حالت مرا ديد، داخل خانه شد. بعد از لحظاتی بيرون آمد و گفت: 🔹 داخل شو. ▫️ وقتی داخل شدم، مولای خود را ديدم که در وسط خانه نشسته اند. همين که نظر مبارک حضرت بر من افتاد، مرا به آن نامی که کسی غير از نزديکانم در کابل نمی‌دانستند، خواندند. عرض کردم: 🔹 مولاجان خرجی من از بين رفته است. - در حالی که اين طور نبود. - ▫️ وقتی حضرت اين جمله را از من شنيدند، فرمودند: 🔸 نه، خرجی ات هست، اما به خاطر اين دروغی که گفتی، از بين خواهد رفت. ▫️ بعد هم مبلغی عطا فرمودند و من هم برگشتم. طولی نکشيد که آنچه با خود داشتم، از بين رفت و مبلغی را که به من عطا کرده بودند، ماند. سال دوم هم به صاريا مشرف شدم، اما آن خانه را خالی يافتم و کسی در آن جا نبود. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 عجل الله تعالی فرجه ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
کمک رسانی امام زمان(عج) - مرحوم کافی.mp3
2.92M
⭕️ کمک رسانی امام زمان(عج) به در راه مانده 🎙مرحوم کافی (ره) 🏷 عجل الله تعالی فرجه ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه ۳ امروز کانال منتظران ظهور 🔘 مردی که با امام زمان عج الله فرجه شوخی می کرد‼️ ✅بسیار زیبا و شنیدنی ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
تشرف ابوسعيد کابلی در غيبت صغری ☑️ ابن شاذان می‌گويد: ▪️ بـه گـوشم خورده بود، که ابوسعيد کابلی در کتاب انجيل صحت و حقانيت دين مقدس اسلام را ديـده و لذا به سوی آن هدايت شده است و از کابل، برای تحقيق از اسلام خارج گشته، و به آن جا رسـيده بود. به همين جهت در فکر بودم او را ببينم. تا آن که ملاقاتش کردم و از احوالش پرسيدم، او اين طور نقل کرد: ▫️من برای رسيدن به محضر حضرت صاحب الامر (ع) زحمت زيادی کشيدم، تا آن کـه وارد مـديـنـه مـنـوره گشته، مدتی در آن جا اقامت نمودم. دراينباره با هرکس صحبت می‌کردم، مرا نهی می‌نمود. تـا آن کـه شيخی از بنی هاشم به نام يحيی بن محمد عريضی را ملاقات نمودم. او گفت: 🔹 آن کسی که تو به دنبالش هستی، در صاريا می‌باشد. بايد به آن جا بروی. ▫️ وقـتـی اين خبر را شنيدم، به طرف صاريا براه افتادم. در آن جا به دهليزی که آن را آب پاشی کرده بـودنـد، وارد شـدم. ناگاه غلام سياهی از خانه ای بيرون آمد و مرا از نشستن در آن جا نهی کرد و گفت: 🔹 از اين جا بلند شو و برو. ▫️ هر قدر اصرار کرد، من قبول نکردم و گفتم: 🔸 نمی‌روم و به التماس افتادم. ▫️ وقتی اين حالت مرا ديد، داخل خانه شد. بعد از لحظاتی بيرون آمد و گفت: 🔹 داخل شو. ▫️ وقـتی داخل شدم، مولای خود را ديدم که در وسط خانه نشسته اند. همين که نظر مبارک حضرت بر من افتاد، مرا به آن نامی که کسی غير از نزديکانم در کابل نمی‌دانستند، خواندند. عرض کردم: 🔹 مولاجان خرجی من از بين رفته است. - در حالی که اين طور نبود. - ▫️ وقتی حضرت اين جـمله را از من شنيدند، فرمودند: 🔸 نه، خرجی ات هست، اما به خاطر اين دروغی که گفتی، از بين خواهد رفت. ▫️ بعد هم مبلغی عطا فرمودند و من هم برگشتم. طولی نکشيد که آنچه با خود داشتم، از بين رفت و مبلغی را که به من عطا کرده بودند، ماند. سال دوم هم به صاريا مشرف شدم، اما آن خانه را خالی يافتم و کسی در آن جا نبود. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 عجل الله تعالی فرجه ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
تشرّف جعفر بن زهدری و شفای پای او ☑️ عبد الرحمن قبايقی می‌گويد: ▪️ شيخ جعفر بن زهدری به فلج مبتلا شد؛ به‌‌ طوری‌‌ که قادر نبود از جا برخيزد. مادربزرگش بعد از فوت پدر شيخ به انواع معالجات متوسل شد ولی هيچ فايده‌‌ای نديد. اطبای بغداد را آوردند. مدت مديدی معالجه کردند باز هم سودی نبخشيد؛ لذا به مادربزرگش گفتند: شيخ را به مقام و قبه حضرت صاحب الامر عليه السلام در حلّه ببر و بخوابان شايد حقّ تعالی او را از اين بلا رهايی بخشد و بلکه حضرت صاحب الامر عليه السّلام از آن‌‌جا عبور نمايند و به او نظر مرحمتی فرمايند و به اين شکل مرضش خوب شود. مادربزرگ شيخ جعفر بن زهدری به اين موضوع توجّه کرد و او را به آن مکان شريف برد. در آن‌جا حضرت صاحب الامر عليه السّلام شيخ را از جايش بلند کردند و فلج را از او مرتفع نمودند. ☑️ عبد الرحمان قبايقی (ناقل قضيّه) می‌گويد: ▪️ بعد از شنيدن اين معجزه ميان من و او رفاقتی ايجاد شد؛ به‌‌ طوری‌‌ که نزديک بود از شدت ارتباط هيچ‌‌گاه از يکديگر جدا نشويم. او خانه‌‌ای داشت که در آن‌‌جا شخصيّت‌های حلّه و جوانان و اولاد بزرگان شهر جمع می‌شدند. من خودم قضيّه را از شيخ جعفر پرسيدم. او گفت: ▫️ من مفلوج بودم و اطباء از معالجه مرض من ناتوان شدند. ▪️و بقيّه جريان را نقل کرد تا به اينجا رسيد که: ▫️ حضرت حجّت عليه السّلام در آن حالی که جدّه‌‌ام مرا در مقام خوابانيده بود به من فرمودند: 🔸 برخيز. ▫️عرض کردم: 🔹 مولای من، چند سال است که قدرت برخاستن را ندارم. ▫️ فرمودند: 🔸 برخيز به اذن خدا. ▫️ و مرا در برخاستن کمک کردند. وقتی بلند شدم، اثر فلج را در خود نديدم و مردم هجوم آوردند و نزديک بود مرا بکشند. برای تبرّک، لباس‌هايم را تکه‌‌تکه کرده و بردند و به جای آن لباسهای خود را به تن من پوشانيدند. بعد هم به خانه خود رفتم و لباس‌هايشان را برای خودشان فرستادم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر عليه السلام صفحه ۱۰۳ 🏷 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه ۳ امروز کانال منتظران ظهور نوجوان سنی مذهب که در جمکران شفا گرفت و بدست وهابیون به شهادت رسید‼️ « ماجرای سعید چندانی، نوجوان سنّی مذهب که بیماری لاعلاجی داشت. او در شب شهادت حضرت زهرا (س) در مسجد مقدس جمکران بدستان مبارک امام زمان أرواحنا فداه، شفا یافت؛ سپس شیعه شد؛ و در نهایت، بدست وهابیت ملعون، مسموم و مضروب شد و در شب ۲۱ رمضان، شب شهادت امیرالمؤمنین (ع)، سال ۱۳۷۵ به شهادت رسید.» 🏷 سلام الله علیها ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
تشرف سید مهدى عباباف نجفى سید مهدى عباباف نجفى، که مداومت تشرف به مسجد سهله در شبهاى چهارشنبه را داشت فرمود: شبى با جمعى از رفقا به مسجد سهله مشرف شدیم. دیدیم رکن قبله مسجد، طرف شرقى، همان جا که مقام (۱) حضرت حجت (ع) واقع می‌باشد، روشن است. پیش رفتیم. سید بزرگوارى در محراب مشغول عبادت بودند. معلوم شد آن روشنى، روشنى چراغ نیست، بلکه نور صورت مبارک آن سرور، در و دیوار را منور ساخته است. به جاى خود برگشته و باز نظر کردیم. آن صفه (۲) را روشن دیدیم، گویا چراغ نوربخشى در آن گذارده اند. چون نزدیک شدیم همان حال سابق را یافتیم تا یقین کردیم که آن بزرگوار امام ابرار و سلاله ائمه اطهار (ع) است. هیبت آن حضرت همه ما را گرفت. هر یک در جاى خود مانند چوب از حس و حرکت افتادیم، جز من که چند قدمى از رفقا جلوتر رفتم. هر چه خواستم نزدیک شوم یا عرضى کنم، در خود یارایى ندیدم، مگر این که مطلبى به خاطرم آمد و عرض کردم: 🔹 لطفا استخاره اى براى من بگیرید. ▫️ آن حضرت دست مبارک خود را باز نموده و با آن تسبیحى که مشغول به ذکر بودند، مشتى گرفته و بعد از حساب کردن در جواب به من فرمودند: 🔸 خوب است. ▫️ بعد هم روی مبارک خود را به سوی ما انداخته و نظر پر فیض خویش را برای لحظاتی بر ما ادامه داد. گویا انتظار داشت که حاجت دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف و عطایش درخواست نماییم، ولی سعادت و استعداد، ما را یاری نکرد و قفل خاموشی دهان ما را بست. سپس به سمت در مسجد روانه گردید، چون قدری تشریف برد قدرت در پای خودیافته به دنبالش روانه شدیم. وقتی خواست از در مسجد بیرون رود، دوباره روی مقدس خود را به طرف ما نمود و مدتی به همین حال بود. ما چند نفر بدون حس و حرکت بودیم و هیچ قدرتی نداشتیم. تا آن که بالاخره از مسجد خارج شدیم و به فاصله ای که بین دو در بود رسیدیم. آن بزرگوار از در دوم خارج شدند. به مجرد خروج حضرت قوت و شعور ما بازگشت. فورا و با سرعت هر چه بیشتر به سمت در دوم دویدیم. به چشم بهم زدنی از در دوم خارج شدیم و نظر به اطراف بیابان انداختیم، ولی هیچ کس را نیافتیم. هر چه به اطراف و اکناف دویدیم به هیچ وجه اثری نیافتیم و برای ما معلوم شد که به مجرد خروج از در دوم، حضرت از نظر ما مخفی شده اند. بر بی‌لیاقتی و از دست دادن فرصتی که برای ذکر حاجاتمان پیش آمده بود، افسوس خورده و متاثر شدیم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۶۶ (۱). مکانهایى که به خاطر دیده شدن معجزه یا کرامت و امثال این موارد، مورد توجّه واقع شده و کم‏ کم زیارتگاه شده‏‌اند. (۲). قسمتى از اتاق یا سالن که کمى بلندتر از جاهاى دیگر ساخته می‌شود. ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour