{🌦🍁}
•
•
امیــر الـمؤمـنین :
دزدتـرین دزد هـا کـسی اسـت کـِــ
از نمــاز خـود بـــدزدد... َٰٰٰٖٖٖٖٖ͜͜͜͜͡͡͡͡͡͡͡🍃
«یعنی آن را به طور کامل به جا نیاورد»
•
•
{🍁🌦} ☜ #حدیث_روز
{🍁🌦} ☜ #نماز
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
♡
♡
┏━━━━━━━━━♡┓
🆔 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
┗━━━━━━━━━♡┛
{🍒 #انگیزشی}
میان آرزوی تو و معجزه خداوند، دیواری است به نام #اعتماد.
پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن.
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.
ای کاش ایمانی از جنس کودکانه داشته باشیم به خدا…
#خدا
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
#به_وقت_رفاقت_با_سردار
نشان ذوالفقار سردار قاسم سلیمانی
در ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ حضرت آیتالله خامنهای، نشان ذوالفقار - عالیترین نشان نظامی ایران - را به شهید سلیمانی اهدا کردند. طبق آئیننامه اهدای نشانهای نظامی جمهوری اسلامی ایران، این نشان به فرماندهان عالیرتبه و رؤسای ستادهای عالیرتبه در نیروهای مسلح اهدا میشود که تدابیر آنها در طرحریزی و هدایت عملیاتهای رزمی موجب حصول نتایج مطلوب شده باشد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
فرزندان
حجتالاسلام شیرازی، مسؤول دفتر نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه ثارالله گفت: حاج قاسم ۶ فرزند داشت؛ یکی از آنها از دنیا رفته است و پنج فرزند به نامهای نرجس، حسین، فاطمه، زینب و رضا دارد.
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#به_وقت_رفاقت_با_سردار نشان ذوالفقار سردار قاسم سلیمانی در ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ حضرت آیتالله خامنهای، ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
امروز روز امام زمان (عج) هست 😍 زیاد صلوات بفرستیم ☺️ #بحث_روزانه امروز درمورد ثواب های زیاد صلوات
#بحث_روزانه
از امام باقر(علیهالسلام) روایت است: هیچ عبادتی در روز جمعه نزد من محبوبتر از صلوات بر محمّد و آل مطهّر او (صَلَّی اللهُ عَلَیهِم اَجمَعین) نیست.
و روایت شده: هرکس روز جمعه «صد مرتبه» صلوات فرستد و «صد مرتبه» بگوید:
اَستَغفِرُاللّهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيهِ.
از خدا، پروردگارم آمرزش میجویم و بهسوی او مىپویم.
و «صد مرتبه» سوره «توحید» را بخواند، آمرزیده خواهد شد.
#صلوات
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
#رمان_اورا
#پارت_۶
از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.
احساس می کردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان 😒
اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم 😏
با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه 😠
اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم ...
تا برسم جلو خونه مرجان ، یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم.
- الو مرجان
- ترنم رسیدی؟
- اره ، بیا بریم زود. سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما
- اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟ استراحتم میکنی؟
اصلا تو خسته هم میشی؟؟
- مرجان جان! میشه بیشتر از این زر نزنی؟
حوصله ندارم. زود بیا بریم
-بابا من هنوز حاضر نیستم ، چرا اینقدر زود رسیدی؟
بیا تو تا حاضر شم
- مرجااااان ... من صبح به تو زنگ زدمممممم 😠
تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟
- تو دوباره وحشی شدی؟
تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره.
حالا اون سعید ایکبیری بود ، کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی 😏
- مرجان ببر صداتو
میای یا برم؟؟
- ترنم من آخه آرایش ندارم ...
- خب همونجوری بیا
- چی؟!😳 بدون آرایش 😱؟؟
نمیام. یا بیا بالا یا برو
من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!!
- ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه ...
درو بزن اومدم بالا ...
مرجانم یکی بود لنگه خودم.
از لحاظ ظاهر و خانواده و ...
فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود.
پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم.
البته من تک فرزند بودم ...
ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد.
مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و توی یه سالن ، آرایشگری میکرد.
رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان ، زدم زیر خنده 😂
- زهرمار .... به چی میخندی؟
- انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون 😂
خیلی اینجوری ضایعی ...
-خیلی ...
حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟
- معلومه که خوششششگلم
- عه؟ پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟ 😒
- دلم میخوادددد 😐
باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم.
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
#رمان_اورا
#پارت_۷
اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!!
ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم.
- دیگه چه خبر؟
- هیچی ؛ کلاس ، سعید ، سعید ، کلاس 😊
- میگم تو خسته نشدی از این سعید؟ 😒
باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم!
دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم.
- من ... نمیدونم ... من میترسم از زندگی بدون سعید.
من جز اون کسیو ندارم 😢
اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه.
- فکر میکنی ...
اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی.
بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟
اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏
- سعید و خیانت؟! 😳
عمراً ...
سعید عاشق منه ...
- هه 😏 تو این پسرا رو نمیشناسی ...
یه مارمولکی هستن که دومی نداره ... 😒
- اه ... ول کن مرجان ؛ سعید فقط با منه ...
- ولی اون موقع که من با سپهر بودم ، یه حرفایی از سعید میزد .....
- چه حرفایی؟؟
- راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و ....
- حرف بیخود نزن مرجان.
من دیگه میرم
میترسم دیرم شه.
خداحافظ ...
بلند شدم و اومدم بیرون.
تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم ... 😥
خیلی حالم خراب شده بود
چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه.
اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم...
حوصله هیچ کاریو نداشتم.
دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران ...
جایی که بارها با سعید رفته بودم ... 👫
حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست ، باید یه چیزایی رو میفهمیدم ...
شماره های مشکوک توی گوشی سعید
گالری گوشیش که قفل بود
آنلاین بودنش تا نصف شب ، درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود ....
داشتم دیوونه میشدم 😔
من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم! 💕
من دیوونه سعید بودم ...
اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه ...
گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم.
- الو سعید ...
- سلام خانومم ... سلام عشقم ... خوبی؟
- سلام نفسم. تو خوبی؟
- ممنون. تو خوب باشی منم خوبم ..
بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم ، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم ...
امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه ... 💕
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿