eitaa logo
منتظران ظهور
68 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
166 ویدیو
59 فایل
🤲 اللّهمَ ارزُقنا شَهادَت فِی سَبیلِک 🤲 کپی آزاد☺️اگه یادت موند یه صلوات هم برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) بفرست ⛅ آغاز 💫👈 ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتنگےشهدایے🕊 هرشهیدی‌ڪه‌دوستش‌داری ڪوچه‌دلت‌ر‌ابه‌نامش‌ڪن یقین‌بدان... درڪوچه‌پس‌ڪوچه‌های‌ پرپیچ‌و‌خم‌تنهایت‌نمی‌گذارد بگذار‌دراین‌دنیای‌وانفسا فرمانده‌دلت،دوست‌شهیدت‌باشد.. @📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
💔-| یادۍڪنیم‌ازرفیق‌این‌شبامون؛ حاج‌قاسم! داریم‌بہ‌۳سال‌نبودنش‌نزدیڪ‌میشیم.. حاجۍمیخوام‌بگم‌ڪہ، نبودت‌خیلۍبیشترازچیزۍِکہ‌ فکرمی‌کردیم برامون‌هزینہ‌داشت.. :) خیلی! 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فاطمیه‌کہ‌مۍشود، زیاددست‌روۍسینه‌بگذارید وسلام‌ڪنیدبہ«علے»علیه‌السلام این‌روزهاڪسےجواب‌سـلام‌علۍرا هم‌نمۍدهد !💔 🙂 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•🇮🇷• 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•🇮🇷•
لینک ناشناسمون 😍👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/878084 حرفی ، نظری ، انتقادی بود ، در خدمتم 👆👆👆 اگر درمورد موضوعات مباحث روزانمون پیشنهادی دارید ، خوشحال میشم بفرمایید 🙏📿 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
ما‌بچه‌های‌مادر‌پهلو‌شکسته‌ایم..!"💔:) مآبیخیال‌سیلێ‌مادࢪ‌نمۍ‌شویم..💔 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
خدایا! به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو میآیم. من توشه‌ای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۰ حوالی ساعت ۸ بود که چشامو باز کردم برای صبحونه که پایین رفتم ، از دیدن مامان
صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم 📱 شماره مرجانو گرفتم - الو مرجان  - سلام ... تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر ... اه ... خودت نمیخوابی ، نمیذاری منم بخوابم ! 😒 - باید باهات صحبت کنم. عرشیا رو یادته؟ چندبار راجع بهش گفتم برات. - همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟ 😍 خب ؟؟ ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم . - جدی ؟؟ 😂 چه پررو ... ولی خوشم میاد از اینا که زود پسر خاله میشن 😂 خیلی راحت میشه سرکارشون گذاشت 😂 - نمیدونم دودلم از یه طرف میگم از تنهایی که بهتره ... از یه طرف میگم اینم یکی لنگه سعید ... 😒 از یه طرف نیاز دارم یکی کنارم باشه نمیدونم انگار یچیزی گم کردم ...  حالم خوب نیست ، خودت که میدونی ! میگم شاید عرشیا بتونه امید به زندگی رو بهم برگردونه !  - ولی بنظر من تو میخوای حال سعیدو بگیری 😉 - نمیدونم ... باور کن نمیدونم ...  - حالا هرچی که هست ، امتحانش که ضرر نداره! 😈 دو روز باهاش بمون ، اگه خوشت اومد که اومده نیومدم ، میگی عرشیا جون هررریییی 😁 - اره ، راست میگی - فقط ترنم! جون مادرت انصافاً دوباره مثل قضیه سعید نکنی ، بعد تموم کردن نتونم جمعت کنما 😏 هرکاری میکنی عاشق نشو واقعاً به چشم سرگرمی نگاش کن ! - آخه رابطه بدون عشق به چه درد میخوره ؟؟ - فکر میکنی همه دوست دختر ، دوست پسرا عاشق همن؟ 😏 اگر عاشقن چرا ته همه رابطه ها یا به خیانت میرسه یا به کثافت کاری ؟؟ اگرم خوش شانس باشن ازدواج میکنن ، بعد اون دوباره طلاق میگیرن 😒 - پس اصلا برای چی باهم میمونن ؟؟ - سرگرمی عزیزم سر گر می !!  مثل الانه تو ، که حوصلت سر رفته😉 - اوهوم . باشه ... - کی میای ببینمت ؟ - امروز که فکرنکنم ، شاید فردا پس فردا یه سر اومدم ... - باشه ، خودت بهتری ؟؟ - بهتر ؟؟ 😏 من فقط دارم نفس میکشم ! همین ! - اَه اَه ... باز شروع کرد برو ترنم جان. برو حوصله ندارم ، بای گلم 👋 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۱ صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم 📱 شماره م
- مسخره .... رفتم سراغ دفترچم که دیشب میخواستم مثلا توش بنویسم اما با دیدن شماره عرشیا ، فراموشم شده بود . نشستم پشت میز ... ✍ نوشتن مثل یه مسکنه ! 💉 وقتی نمیدونی چته ، وقتی زندگیت پر از سوال شده ، بشین بنویس ، اینجوری راحت تر به جواب میرسی ✅ نوشته های قبلیمو مرور کردم و رو هر کدوم که راجع به سعید بود ، یه خط قرمز کشیدم .... 🚫 مرجان راست میگفت ! دیگه نباید دل ببندم ! مثل سعید که دل نبسته بود و خیلی راحت گذاشت و رفت ... 🚶 من باید دوباره سرپا میشدم 💪 من چم شده بود ؟؟ باید این مسئله رو حل میکردم ✅ نوشتم و نوشتم و نوشتم ... تو حال خودم بودم که عرشیا زنگ زد ... 📱 دل دل میکردم که جواب بدم یا نه ... دستمو بردم سمت گوشی ... - الو - سلام ، صبح بخیر 😊 بالاخره بیدار شدین ؟؟ ☺️ - صبح شماهم بخیر ، بله خیلی وقته ... - عه پس چرا جوابمو ندادید 😳 - عذرمیخوام ، دستم بند بود - اهان ، خواهش میکنم ... خوبین؟ دیشب خوب خوابیدین ؟ - ممنونم ، بله - چه جوابای کوتاه و سردی 😅 فکراتونو کردین ؟ - تا حدودی ... - خب؟ به چه نتیجه ای رسیدین ؟ - من الان نمیتونم راجع به شما نظر بدم چون تا الان فقط یک همکلاسی بودین برام و شناختی ازتون ندارم - خب این شناخت چطور به دست میاد ؟؟ - فکرمیکنم یک رابطه کوتاه امتحانی  - جدی ؟؟؟؟؟؟ 😳 وای من که الان ذوق مرگ میشم که 😅 چشم هرچی شما بگی ... - خیلی جالبه 😅 موقع صحبت میشم شما ، خانم سمیعی موقع پیامک میشم ، تو ، ترنم ، عشقم 😂 - خب آخه یکم باحیام 😅 خجالت میکشم تازه اولشه خب 😉 - بله ... همه اول رابطه بهترین موجود روی زمین نشون میدن خودشونو 😏 - تیکه میندازی ؟؟ من همیشه بهترین میمونم برات ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۲ - مسخره .... رفتم سراغ دفترچم که دیشب میخواستم مثلا توش بنویسم اما با دیدن شم
اونقدر که رابطه کوتاه امتحانیت ، بشه یه رابطه ابدی عاشقانه 💕 - بله بله .... کافیه یکمم زبون باز باشن ، دیگه بدتر .... 😆 - بیخیال همه اینا ؛ مهم اینه که به خواستم رسیدم 😍 به رفیقام که قول دادم بهشون شیرینی بدم 🍰 - واقعاً؟ 😂 دیوونه 😂 یه ساعتی با هم حرف زدیم و قرار شد شام باهاش برم بیرون ... شب حسابی به خودش رسیده بود. البته منم کم نذاشته بودم ، اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن ... شب هر دومون از خودمون گفتیم . عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند 😂 واقعاً چهره جذابی داشت ... چشمای طوسی ؛ موهای مشکی که همیشه یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد ؛ بینی باریک و بلند و ته ریش یه چهره ی مردونه و جذاب ... با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید ...😌 عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد !! قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم . - این چیه ؟؟ - یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم ... 🎁 - یعنی برای من ؟؟ 😳 - مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک ؟؟ 😉   -:وای ممنونم عرشیا ... - قابل شمارو نداره خانومی 😉 حالا نمیخوای بازش کنی ؟؟ - چرا 😉 با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد 😍 - وااااایییی .... عرشیا ... این برای منه ؟؟؟ چقدرررر نازه .... وای ممنونم ... - خواهش میکنم عزیزم ... قیمتش یه بوس میشه 😊 - بی ادب لوس 😠 نخواستم اصلاً ... - شوخی کردم بابا ....  یعنی تو یه بوسم نمیخوای به ما بدی ؟؟؟ - عرشیا ! یادت نره که این رابطه ، کوتاه مدت و امتحانیه 😡 - باشه بابا ... نده ... فقط با این حرفات دلمو نلرزون ... لطفا😞 - تقصیر خودته ... کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه ؟؟ - بله ببخشید ... 😔 - خواهش میکنم حالا 😊 ممنون ، خیلی خوشگله ... فقط داره دیرم میشه ممکنه بابام توبیخم کنه دیگه باید برم - چقدر زود 😞 باشه عزیزدلم ... کاش حداقل ماشین نمیاوردی ، خودم میرسوندمت ... - نه ممنون زحمتت نمیدم ... بابت امشب ممنونم خداحافظ 👋 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۳ اونقدر که رابطه کوتاه امتحانیت ، بشه یه رابطه ابدی عاشقانه 💕 - بله بله ....
- من از تو ممنونم که اومدی خانومی ... دوستت دارم ترنم ... خداحافظ گل من 👋💋 از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود ، چند روزی شارژ بودم ... تا اینکه رفتم سراغ دفترچم ... دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم ، آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود ... همون روزی که رابطم با عرشیا شروع شد ، میخواستم راجع به زندگیم بنویسم که با زنگ عرشیا نصفه موند ... حالا همون زندگی رو داشتم + عرشیا ✅ دوباره رفتم تو خودم ... انگار آب داغ ریختن رو سرم ... هرچی مینوشتم ، هرچی میگشتم ، هرچی فکر میکردم ،  هیچی تو زندگیم بهتر نشده بود ❌ فقط عرشیا حواسمو از زندگی پرت کرده بود ✅ همین ... هیچی به ذهنم نرسید ؛ جز حرف زدن با مرجان - الو مرجان - سلام ترنم خانوم ! چه عجب یاد ما کردی ! - ببخشید ... سرم شلوغ بود ! - سر تو قبلاً هم شلوغ بود اما باز یه یادی از رفیق قدیمیت میکردی ! اما انگار یار جدیدت کلا وقتتو پر کرده 😉 - لوس نشو مرجان 😏 خونه ای ؟ میخوام بیام پیشت ... نیاز دارم باهات صحبت کنم . - دوباره چت شده میخوای ناله هاتو برام بیاری ؟؟ -مرجان ... خونه ای ؟؟؟ - الان که نه ولی تا دوساعت دیگه میرم خونه . اون موقع بیا 😉 - باشه . کاری نداری ؟؟ - فدای تو ... بای 👋  تا یه سیگار بکشم ، یکم قدم بزنم و یه دوش بگیرم ، یه ساعت و نیم گذشت . حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه مرجان . سر کوچشون بودم که دیدم داره میره سمت خونه .  یه بوق زدم تا متوجه شه پشت سرشم . - عه ، سلام ... چه به موقع رسیدی  - سلام ، میخوای دیگه نریم خونه ؟ سوار شو بریم پارکی ، جایی ... - هرچند خسته ام امّا هرچی تو بگی 😉 سوار شد و رفتم سمت بوستان نهج‌البلاغه 🌲🌳 خیلی این پارکو دوست داشتم  کلی خاطره ازش داشتم ... دو تا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت - خب ؟ باز چته ؟ نکنه این بار صدای به دخترو از گوشی عرشیا شنیدی ؟ 😂 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۴ - من از تو ممنونم که اومدی خانومی ... دوستت دارم ترنم ... خداحافظ گل من 👋💋
- خیلی مسخره ای مرجان ... منو نگا که اومدم با کی حرف بزنم !!! - خب بابا قهر نکن ... میدونی که شوخی میکنم ، چرا بهت برمیخوره ؟؟ بگو عزیزم ؛ چی شده ؟ - مرجان ... من ... حالم خوب نشده ... حتی با وجود عرشیا هم زندگیم همونجوری مسخرست ... - خب ؟ - ببین عرشیا فقط تونسته حواس منو از زندگیم پرت کنه وگرنه هیچ تغییری برام به وجود نیاورده ... - میخوای چی بگی ؟؟ - فقط سعید میتونست زندگی منو قشنگ کنه 💕 - سعیدم نمیتونست ... - چی؟ کی گفته ؟  من با سعید حالم خوب بود ... 😢 - یکم عقلتو به کار بنداز ! تو از اول همینجوری بودی ! سعیدم مثل عرشیا فقط حواستو پرت کرده بود ! 😒 مثل من که بهزاد ، کامران ، شهاب ، ایمان ، سروش و ...  همه شون فقط حواسمو از زندگی پرت میکنن .... - یعنی چی ؟ - تو با سعید احساس خوشبختی میکردی ؟  - خب آره !  - پس چرا دم به دقیقه کارت رپ گوش دادن و گریه های شبانه بود ‌؟؟؟ پس چرا گاهی با قرص خوابت میبرد؟؟ - خب بخاطر مشکلاتی که تو زندگیم دارم ... - بعد سعید چرا حالت بد شد ؟ -همون مشکلات + تنهایی + خیانت دیدن - خب الانم با وجود عرشیا همون دو تا چاله ی آخری برات پر شده ! اون چاه هنوز سر جاشه !! - تو اینا رو از کجا میدونی ؟؟ - چون منم تو همون لجن دست و پا میزنم !! - پس چرا حالت همیشه خوبه ؟ 😳 - نیست ؛ فقط سعی میکنم بهش فکر نکنم از یادم میبرمش تا اذیتم نکنه ! ولی تو همش داری بهش فکر میکنی ! 😒 بخاطر همینم عذاب میکشی ! - خب آخه من نمیتونم مثل تو باشم ! من رو بی هدف بودن آزار میده ! - پس اینقدر آزار بکش تا دق کنی ! کدوم هدف ؟؟ ما همه تو این دنیا تو لجن دست و پا میزنیم !  هیچکس خوشبخت نیست ! همه فقط اداشو درمیارن ! اینقدر تو مخ تو فرو کردن پیشرفت هدف ترقّی ، که باورت شده این دنیا جای رشده !! 😏 اینجا هیچی نیست جز یه صحنه تئاتر و ما هم همه عروسک خیمه شب بازی !! حرفای مرجان مثل پتک کوبیده میشد رو سرم !  حالم داشت بد میشد ... بلند شدم و مرجانو رسوندم خونش و خودمم رفتم خونه ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۲۵ - خیلی مسخره ای مرجان ... منو نگا که اومدم با کی حرف بزنم !!! - خب بابا قهر
سلام خدمت تمامی اعضای کانال 👋 ممنون از همراهی شما ... به پارت گذاری ادامه می دهیم... این رمان ، یک رمان مذهبی هست و داستان جالبی داره... نویسنده ی این کتاب ، خانم محدثه افشاری هستند... این کتاب رو میتونید خریداری کنید ، اما من پارت پارت در کانال میگذارم ، قطعا در نسخه ی چاپی یا PDF از نظر ادبی اصلاحاتی صورت گرفته و جزئیاتی مورد توجه قرار گرفته ... نویسنده ی این رمان من نیستم و با نویسنده هم در ارتباط نیستم ... با جست و جوی ، و یا ... میتونید به پارت های مختلف رمان دسترسی پیدا کنید... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ نگذارید!🍃🌸 صدای شلوغیهای دنیا، شما را از شنیدن صدای خدا، باز دارد...🌸🍃 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
🌸 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و صبح بخیر خدمت اعضای کانال 🏔 در کانال گذاشته شد ، امیدوارم بخوانید و بهره ی معنوی خوبی ببرید... را جستجو کنید تا از فضایل این دعا آگاه بشید... انشاالله برای ما هم دعا کنید ... یا حق 📿 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
روزی که با یاد امام زمان (عج) آغاز بشه ، قطعا پر برکت خواهد بود و خدا هوامونو داره ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
دعا رو بخونید دوستان ، اگر بین نماز اذان صبح و طلوع آفتاب نتونستید ، وقتی که صبح بیدار شدید ، اون موقع نتونستید تا قبل از ظهر بخونید☀️⛅ این دعا همه جوره ش ثواب داره ، ولی بهترینش ، همون بین اذان صبح و طلوع خورشید هست... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
بخونید و لذت ببرید و آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو خوشحال کنید ... اگر نکته ای بود یا تجربه ای در این باره دارید ، ناشناس در خدمتم... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿