🌠☫﷽☫🌠
«عروسکشان»
روایت #کرمان
🏙همهی ماشینها جمع شدهاند. منتظرند.مثل ماشینهایی که بعد از عروسی یک گوشه جمع میشوند تا ماشین عروس برسد همه پا بگذارند روی گاز و با سرعت بیفتند دنبالش. یک ماشین گل زده جلوی همهی ماشینها هست که عکس داماد را زدهاند روش. از توی یکی از ماشینها صدای آواز میآید. یک نفر با چادر مشکی دارد خودش را آنجا تکان میدهد. جلو میروم. در را باز میکنم. مادرش است. مادر داماد. شعر می.خواند شعر دامادی: «شاباش شاباش... شاباش شاباش...»
کل میکشد. دستش را توی هوا میچرخاند. میگوید: «اسماعیل نوبت آرایشگاه گرفتی، یادت نره بری»
اسماعیل نوبت آرایشگاه دارد. برای یک ماه دیگر، ۱۳ بهمن. نوبت تالار هم گرفته. مادرش لباسش را دوخته. خواهرهاش پارچه خریدهاند. عروس اما بیمارستان است. حالش بد است. داماد او را گذاشته و رفته.
یک آمبولانس میرسد و همه دنبال آن آمبولانس گاز میدهند.
از توی یک ماشین صدای آواز میآید.
عروس اما بیمارستان است...
محدثه اکبرپور
#ایران_تسلیت #کرمان_تسلیت
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@yavaranenghelabe
╚══••⚬🌍⚬••═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبم ولی به مرحمت چای خانه ات☕️
#امام_زمان
#حضرت_اقا
#کپیباذکرصلواتبرایظهورآقاامامزمان
❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
ساعت به وقت عاشقی 🕗
سلام امام رضا
من آشنام امام رضا
گفتن تموم زندگیت
گفتم آقام امــــام رضا
✨✨✨✨🌸✨✨✨✨
☘جانمان را با صلوات بر سلطان انس و جان معطر كنيم.☘
#ختم صلواتخاصهامامرضا
💙✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨💙
✨اللّـهُم صـلِّ على عــَلِیِّ بـــنِ مُوسَى الرِّضاالْــمُرْتَضَى✨ الاِمــام التَّقِیِّ النَّقِیِّ✨ وَحـُجَّتکَ عَلى مَنْ فَــوْقَ الاَرْضِ🍃 وَمــَن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ،🍃 صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَة مُـــتَواتِرَةً مــُتَرادِفَةً،✨🍃 کـــَاَفْضَل مــــاصـــَلَّیْتَ عـــَلى اَحـــَد مــِنْ اَوْلِـیائِک.
#کپیباذکرصلواتبرایظهورآقاامامزمان
❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
📜 #زیارت_آل_یاسین
بِسْم الله الرحمن الرحيم
🌸سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ،
✨أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ
💝أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،
💝وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،
💝وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ
💝وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ
💝وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
💝وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ
💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
💝وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،
💝وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،
💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
💝وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ،
🌕أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ
💫وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا
✨يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
☀️وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،
🌙وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،
☀️وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،
🌙وَالْبَعْثَ حَقٌّ،
☀وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،
🌙وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،
☀وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،
🌙وَالْحَشْرَ حَقٌّ،
☀وَالْحِسَابَ حَقٌّ،
🌙وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،
☀وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،
🌺يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ
وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ،
🌺فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ،
🌺وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ،
🌾فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ،
🌾وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ،
🌾وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ،
🌾وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ،
💝فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ،
💝وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ.
#امام_زمان
#یا_صاحب_الزمان_عج
#کپیباذکرصلواتبرایظهورآقاامامزمان
❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
زیارت آل یاسین (1).mp3
8.21M
••جهتقرارِدل🫧☁️••
میگفت:
هروقتدلتبرایآقاتتنگشد
زیارتآلیاسینبخون،انگارآقاباهاتحرفمیزنه
خودایشونمگفته:
بهمحبینِمنبگو
آنلحظهکهاحساسِتنهاییمیکنید
تنهاچیزیکهشماراآراممیکند ،
منهستم...❤️🩹🌱
[امامزمانعجّ]
#روز_سی_و_نهم
••قرارالهی|طرحتلاوتنور✨📖••
🗣️صفحهوسورهتلاوت:
🖋️سوره بقره | صفحه۲۵
فایلصوتیذیلتصویرقراردارد🎧
ثوابتلاوتهدیهبه:
"ساحتمقدسامامزمان
وشهیدعلیرضا سعادت ماهانی"
التماسدعا🩵
#قرآن #ماه_رجب #امام_زمان
مداحی آنلاین - صفحه 25 قرآن کریم.mp3
1.4M
••قرارالهی|طرحتلاوتنور✨📖••
🗣️صفحهوسورهتلاوت:
🖋️سوره بقره | صفحه۲۵
ثوابتلاوتهدیهبه:
"ساحتمقدسامامزمانو
شهیدعلیرضا سعادت ماهانی "
التماسدعا🩵
#قرآن #امام_زمان #ماه_رجب
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #شانزدهم
ایمان
علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ...
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
این رو گفت و از جاش بلند شد ...
_شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ... 😡
در رو محکم بهم کوبید و رفت ...
🍃پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
👈ادامه دارد...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
قسمت #هفدهم:
شاهرگ
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ...
تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰😞😓
چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ...
سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ...یا حالت بد شده؟...😧
بغضم ترکید ... 😭نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...😟
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...😢
- جان علی؟ ...😊
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ... 😓
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ...😓😢
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️😍
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ...
علی بود و چادر و شاهرگم ...😊✌️
👈ادامه دارد...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #هجدهم:
علی مشکوک می شود ...
من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
سر درست کردن غذا…از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ...
دست پختش عالی بود ... 😋☺️حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ...
طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... 👧
صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...🙁
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...🔍
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...
زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...😉
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
ادامه دارد....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
هدایت شده از حرفدل،منتظرانظهور
📪 پیام جدید
از مرگ میترسم...
راهکاری دارین؟
#دایگو
اگر خانم هستید تشریف بیارید پی وی خدمتتون توضیح بدم
@Yasahebazzamann313
منتظࢪانظھوࢪ🇵🇸
📪 پیام جدید از مرگ میترسم... راهکاری دارین؟ #دایگو اگر خانم هستید تشریف بیارید پی وی خدمتتون توضی
سلام علیکم
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
منتظࢪانظھوࢪ🇵🇸
📪 پیام جدید از مرگ میترسم... راهکاری دارین؟ #دایگو اگر خانم هستید تشریف بیارید پی وی خدمتتون توضی
باز هم شرمنده ام بابت اینکه با تأخیر پاسخ میدم حلال کنید
وقتی ما از گناهان دوری میکنیم و واجبات رو انجام میدیم هیچ باکی نسبت به مرگ نداریم
شما تصور کنید
بچه ای رو که میخواد بره مدرسه و گریه میکنه
خب همه که اینطور نیستن
همه ی بچه ها که اول مدرسه گریه نمیکنن که
فقط بعضیا گریه میکنن
حالا چرا؟
چون فکر میکنه اگر بره مدرسه اونقدری که تو خونه و با مامانش بهش خوش گذشته، تو مدرسه خوش نمیگذره
اما اگر بره ببینه نه اینطوریا هم نیست
تو مدرسه هم میشه خوش گذروند، دیگه مدرسه رفتن براش تلخ و سخت نیست
از طرفی هم اگر تمام واجبات مون رو انجام بدیم و از تمام محرمات دوری کنیم، از مرگ ترس نداریم
مثلا اگر به نیازمندی کمک کنیم و اونها رو تا حدی تأمین کنیم، خیالمون راحته که حداقل یه کار خوب انجام دادیم که وقتی پرسیدن با خودت چی آوردی؟ حداقل بگیم یه روزی به فلان نیازمند کمک کردم
منظورم این نیست که اگر یه کار خوب انجام دادی خیالت راحت باشه و دیگه هر کاری دوست داشتی انجام بدی
خیر منظورم اینه که اگر محرمات رو ترک کنیم و واجبات رو انجام بدیم دیگه از مرگ و عذاب و آخرت و... نمیترسیم
فکر میکنم تا همین جا کافی باشه
اگر سوالی بود ناشناس بپرسید تا پاسخ بدم
https://daigo.ir/secret/2489667