eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇮🇷
605 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 🌾قسمت   گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد … علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد …  با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن…  بالاخره من بزرگش نکرده بودم … وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد … می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد… دیپلمش رو با معدل بیست گرفت …  و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …☺️👌 توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود …  پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود … هر جا پا می گذاشت…  از زمین و زمان براش خواستگار میومد …  خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود … مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید … اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت … اصلا باورم نمی شد …😇 گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن …  زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود … سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود …  همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه اش …  زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد … مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید …  هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد … ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …😊✋  اما خواست خدا … در مسیر دیگه ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمی کردیم …👌 ادامه دارد ... ✍نویسنده: