eitaa logo
منتظران
457 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
در این کانال کلیه مطالب یا آثاری که به نحوی دلها را متوجه حجت خدا امام زمان ارواحنافداه کند(بخصوص آثار گوناگون حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی) ارائه میشود.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حاجات دنیوی 🤲
🌀 کیانند وکارشان چیست⁉️🤔 📌‹‹حکایتی جالب ازجابه‌جاشدن جنازه›› ملا محمد هزار جريبي - صاحب تصانيف کثيره - اين قضيه را نقل فرموده است: من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين عليه‏السلام تشکيل مي‏شد، شرکت مي‏کردم. روزي مرد زائر غريبي با لباس آذربايجاني وارد شد و به مرحوم استاد سلام کرد و دست ايشان را بوسيد و بسته‏اي که زر و زيور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «اين طلاها را در هر جا که مصلحت مي‏دانيد صرف کنيد!» حضرت استاد فرمود: «قضيه‏ي اين زيورها چيست؟» آن مرد پاسخ داد: اين زيورها داستان عجيبي دارد! من از حوالي شيروان و دربند هستم و به جهت تجارت به يکي از شهرهاي روسيه سفر کردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مکنتي بودم. روزي چشمم به دختري زيبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانواده‏ي او که از اشراف نصاري بودند، رفتم و آن دختر را براي خود خواستگاري کردم. خانواده‏ي او گفتند: در تو هيچ عيبي نيست، مگر اينکه تو در مذهب ما نيستي! اگر به مذهب نصاري داخل شوي، اين دختر را به تو تزويج مي‏کنيم. من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت کردم. چند روز صبر نمودم، زيرا آنها مرا سر دو راهي و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زيادتر مي‏شد، تا به جايي رسيد که دست از تجارت و شغل خود برداشتم! آخرالامر، ديدم نزديک است که حواسم مختل گردد و مشرف به هلاکت شوم. با خود گفتم: باکي نيست که در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمايم. بنابراين رفتم ونزديکان او را ديدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجويم و داخل دین مسيح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزويج کردند. چون مدتي گذشت، پشيمان شدم و بر اين فعل قبيح، خود را سرزنش کردم. ديگر نه قدرت داشتم که به وطن خود برگردم و نه ممکن بود که از دين نصرانيت عدول کنم. از شرايع اسلام چيزي در من يافت نمي‏شد جز گريه بر مصائب حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام و در آن اوقات به آن حضرت خيلي علاقه‏مند گرديدم و تفکر در مصائب آن حضرت مي‏نمودم و گريه و زاري مي‏کردم. عيال من از ديدن اين حالت، تعجب مي‏کرد! چون علت آشکاري براي گريه‏ي من نمي‏ديد. بنابراين حيرتش زياد شد و از سبب گريه‏ي من سئوال کرد. من با توکل بر خدا به او گفتم که من هنوز به مذهب اسلام باقي هستم و گريه‏ي من بر مصائب حضرت اباعبدالله عليه‏السلام است. همين که همسرم اسم آن بزرگوار را شنيد، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شريعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار همنوا و هم ناله شد. يک روز من به او گفتم: بيا مخفيانه از اينجا برويم و سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام اقامت کنيم تا بتواني علنا اظهار مسلماني بنمايي! آن زن قبول نمود و شروع به تهيه‏ي لوازم سفر کرديم. مدتي نگذشت که زوجه‏ي من مريض شد و از دنيا رحلت کرد! پس اقارب و نزديکانش جمع شدند و او را به طريق نصارا تجهيز نمودند و او را با جيمع زر و زيورهايي که داشت دفن کردند، به همان صورتي که مقتضاي مذهبشان بود! من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زيادتر شد و با خود گفتم: شب که بشود، مي‏روم و جسد او را از قبر بيرون مي‏آورم و در بهترين شهرها [کربلا] دفن مي‏کنم! چون شب شد، رفتم و قبرش را نبش کردم. ولي با کمال تعجب ديدم مردي با شارب بلند و ريش تراشيده، در آنجا مدفون است. از اين سانحه‏ي عجيب تبديل جثه‏ي عيالم به اين جثه‏ي خبيثه متحير شدم. بالاخره در آن شب در عالم رؤيا ديدم که کسي مي‏گويد: خوشحال باش و خوشحالي تو زياد شود! زيرا جثه‏ي عيالت را ملائکه حمل کردند و در زمين کربلاي معلي او را دفن کردند و قبر او در ميان صحن مقدس حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام در طرف پايين پاي آن حضرت، نزديک مناره‏ي کاشي واقع شده است. نشاني قبر هم به من داده شد. سپس آن شخص گفت: اين جثه‏ي فلان عشار (گمرکچي) است که امروز او را در کربلا دفن کردند ولي ملائکه او را به قبر عيال تو نقل کردند و زحمت حمل و نقل جنازه از تو برداشته شد!ادامه...👇👇