eitaa logo
منتظران قائم(عج) شهباز
392 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
🔊 کانال خبری، تحلیلی و بصیرتی منتظران قائم(عج) شهباز را با آدرس زیر به دوستان خود معرفی کنید 🆔️ایتا https://eitaa.com/montazeranshahbaz 🆔️ روبیکا https://rubika.ir/montazeranshahbaz #کانال_منتظران_قائم_عج_شهباز
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد.» مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد.» او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمی‌خواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد. 🔷️کانال خبری، تحلیلی و بصیرتی منتظران قائم(عج) شهباز را با آدرس زیر به دوستان خود معرفی کنید: 🆔️ایتا https://eitaa.com/montazeranshahbaz
💥داستانی واقعی وتکان دهنده💥 این ماجرا در بازار های عویس در ریاض اتفاق افتاده است ... یکی از صالحین می گوید : با ماشینم در بازار عویس در حرکت بودم که جوانی را دیدم که از دختر جوانی عکس می گرفت ، با خود فکر کردم که آیا نصیحتش کنم یا خیر ... بالاخره تصمیم خود را گرفتم و از ماشین پیاده شدم و به طرف او رفتم ، او ترسید و گمان کرد هیئت هستم و فرار کرد ، با صدای بلند به او سلام کردم‌و‌گفتم نترس من هیئت (گشت پلیس)نیستم فقط کار خیری باتو دارم برادرم از تو می خواهم گوش کنی ... او برگشت و با من جایی نشست .. من با ذکر خداوند شروع به نصیحت او کردم ، هنگامی که او را نصیحت می کردم طرز نگاهش عوض شد و به فکر فرورفت .. او شماره مرا گرفت و من هم به او شماره تلفن خود را دادم .. صبح یک روز بعد از گذشت دوهفته شماره او را از جیبم در آوردم و با او تماس گرفتم ؛ بعد از سلام و احوال پرسی به او‌گفتم که آیا مرا شناختی ؟ گفت : چطور صدای کسی را که کلمات هدایت را در گوشم خواند نشناسم آنکس که با نور حق چشمانم را روشن کرد ... با هم قرار ملاقاتی گذاشتیم که عصر همدیگر را ببینیم ، اما تقدیر خداوند برایم مهمان آمد ..و تقریبا یک ساعت از موعد دیرتر شد ، نمی دانستم بروم یانه ! سپس با خود گفتم می روم و به عهدم وفا می کنم اگر چه با تأخییر .. هنگامی که به در خانه شان رسیدم در را کوبیدم ..و‌پدرش در را باز کرد گفتم : سلام علیک گفت : وعلیکم السلام ورحمة الله گفتم : فلانی درخانه است ؟! بسیار غریبانه به من نگاهی انداخت و گفت : پسرم این خاک که بر دستان من است خاک قبر اوست که چندی قبل او را دفن کردیم ... گفتم : پدر جان ولی ما صبح باهم حرف زدیم !!! گفت : نماز ظهر را در مسجد خواند و اندگی قرآن تلاوت نمود و به خانه برگشت ، سپس خوابید ، وقتی او را بیدار کردیم برای غذا او بیدار نشد و روحش به سوی پروردگار برگشته بود ... پدر ادامه داد: پسر من آشکارا گناه می کرد ، تا اینکه دوهفته پیش احوالش دگرگون شد و از آن به بعد او مارا برای نماز صبح بیدار می کرد ، بعد از آن اخلاقی که داشت دیگر خداوند با هدایتش بر ما منت نهاد....تو از کی پسرم را می شناسی ؟! گفتم : از دو‌هفته قبل گفت : تو همان کسی هستی که او را نصیحت کردی ؟ گفتم : بله گفت : بگذار سرت را ببوسم که پسرم را از آتش نجات دادی .... ومن در نهایت تعجب و تأثر از این واقعه بودم .... خداوند همه مارا عاقبت بخیر گرداند 🌟 عبرت : از کوچکترین نصیحت برای برادر یا خواهر ایمانی خود دریغ نکنید شاید این آخرین فرصت او باشد و‌شاید نگفتن نصیحت و نهی نکردن از منکر تو پیامد بسیار بدی برای خودت و دیگران داشته باشد ..خود را به نصیحت همدیگر عادت دهید که هدف بزرگ و‌وظیفه این امت نصیحت است ، آن را دستکم نگیرید بسیاری منتظر یک اشاره از طرف تو خواهر یا برادر مؤمن برای نصیحتش هستند اما تو دریغ می کنی . 🔷️کانال خبری، تحلیلی و بصیرتی منتظران قائم(عج) شهباز را با آدرس زیر به دوستان خود معرفی کنید: 🆔️ایتا https://eitaa.com/montazeranshahbaz