🏴#هلال_شب_های_کربلا
#نافع_بن_هلال
▪️نیمه شب عاشورا نافع، زیر نور ماه، اطراف خیمه ها را می پایید.
سیاهی مردی از دور دیده می شد که
می نشست و بر می خاست. نزدیک تر رفت. و پرسید:« کیستی ای مرد؟»
صدای امام به گوشش رسید:«#نافع منم، خدایت رحمت کند.»
🔹نافع گفت: « مولای من، در این سیاهی شب، نزدیک دشمن گزندی به شما نرسد! مولای من! چرا می نشستی و بر می خاستی؟»
▪️حضرت در پاسخ فرمودند:
« نافع، فردا وقتی در غربت این دشت، کودکان و زنان خسته و تشنه و بی پناه می گریزند، خارها پایشان را خواهد آزرد. آنها را بر می دارم تا پای کودکان کمتر آسیب ببیند.
نافع، تو یار وفادار بودی.
من بیعت خود را برداشتم. از تاریکی شب استفاده کن و برو.»
▪️سخن سیدالشهدا (علیه السلام)
#نافع را به التماس انداخت:
✨« ای فرزند پیامبر، مرا به رفتن
می خوانی؟ جان برگیرم و بروم؟!
جانِ #بی_شما هیمۀ دوزخ است.
مرگ بی شما ذلت و خواری است.
مرگم باد که در پای شما نمیرم!»
📚منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب ، ج2، ص 725 و 726
🏴#یاران_عاشورایی
#آئینه_ظهور ✨
#منتظران_ظهور ✨
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#محرم🏴
#واکسن
❇️مارابه دوستان خود 👥 معرفی کنید
👇👇
🆔@Aenehzohoor_montazeran
↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin
🏴#مدافعان_حرم
▪️#نافع_بن_هلال مشغول پاسبانی از خیمه ها بود. حوالی خیمه امام گفت و گویی به گوشش رسید.
آوای صدای زینب (سلام الله علیها) بود:
✨ «برادرم حسین! یاران را آزموده ای تا در رزمگاه فردا رهایت نکنند؟ برادرم! آیا از حرم رسول خدا دفاع خواهند کرد؟»
▪️#نافع تاب نیاورد و به سمت خیمه حبیب دوید :
«حبیب! برخیز که دختر علی نگرانِ فرداست.. باید به او آرامش داد.»
▪️لحظاتی بعد، اصحاب، پشت خیمۀ، زینب (سلام الله علیها) بودند:
✨«سلام ای دختر پیامبر، سلام ای یادگار عزیز امیرمؤمنان و فاطمۀ زهرا!
ما با جانمان آماده ایم. اگر نبود فرمان مولایمان حسین،هم اکنون شمشیرهایمان نیام را رها می کردند و جان هایمان عاشقانه تقدیم می شدند.
ای دختر پیامبر، عهد می بندیم که جان خویش را قربانیِ مولایمان حسین کنیم.»
▪️زینب (سلام الله علیها) سپاسشان گفتند و فرموند:
« ای بزرگواران، ای پاکانِ پاک باز، فردا از #حریم_پیامبر دفاع کنید.»
📚منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص747، 748.
🏴#یاران_عاشورایی
#آئینه_ظهور ✨
#منتظران_ظهور ✨
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#محرم🏴
#واکسن
#اربعین
❇️مارابه دوستان خود 👥 معرفی کنید
👇👇
🆔@Aenehzohoor_montazeran
↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin
🏴#مدافعان_حرم
▪️#نافع_بن_هلال مشغول پاسبانی از خیمه ها بود. حوالی خیمه امام گفت و گویی به گوشش رسید.
آوای صدای زینب (سلام الله علیها) بود:
✨ «برادرم حسین! یاران را آزموده ای تا در رزمگاه فردا رهایت نکنند؟ برادرم! آیا از حرم رسول خدا دفاع خواهند کرد؟»
▪️#نافع تاب نیاورد و به سمت خیمه حبیب دوید :
«حبیب! برخیز که دختر علی نگرانِ فرداست.. باید به او آرامش داد.»
▪️لحظاتی بعد، اصحاب، پشت خیمۀ، زینب (سلام الله علیها) بودند:
✨«سلام ای دختر پیامبر، سلام ای یادگار عزیز امیرمؤمنان و فاطمۀ زهرا!
ما با جانمان آماده ایم. اگر نبود فرمان مولایمان حسین،هم اکنون شمشیرهایمان نیام را رها می کردند و جان هایمان عاشقانه تقدیم می شدند.
ای دختر پیامبر، عهد می بندیم که جان خویش را قربانیِ مولایمان حسین کنیم.»
▪️زینب (سلام الله علیها) سپاسشان گفتند و فرموند:
« ای بزرگواران، ای پاکانِ پاک باز، فردا از #حریم_پیامبر دفاع کنید.»
📚منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص747، 748.
🏴#یاران_عاشورایی
#آئینه_ظهور ✨
#منتظران_ظهور ✨
🆔@Aenehzohoor_montazeran
↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin
🏴#هلال_شب_های_کربلا
#نافع_بن_هلال
▪️نیمه شب عاشورا نافع، زیر نور ماه، اطراف خیمه ها را می پایید.
سیاهی مردی از دور دیده می شد که
می نشست و بر می خاست. نزدیک تر رفت. و پرسید:« کیستی ای مرد؟»
صدای امام به گوشش رسید:«#نافع منم، خدایت رحمت کند.»
🔹نافع گفت: « مولای من، در این سیاهی شب، نزدیک دشمن گزندی به شما نرسد! مولای من! چرا می نشستی و بر می خاستی؟»
▪️حضرت در پاسخ فرمودند:
« نافع، فردا وقتی در غربت این دشت، کودکان و زنان خسته و تشنه و بی پناه می گریزند، خارها پایشان را خواهد آزرد. آنها را بر می دارم تا پای کودکان کمتر آسیب ببیند.
نافع، تو یار وفادار بودی.
من بیعت خود را برداشتم. از تاریکی شب استفاده کن و برو.»
▪️سخن سیدالشهدا (علیه السلام)
#نافع را به التماس انداخت:
✨« ای فرزند پیامبر، مرا به رفتن
می خوانی؟ جان برگیرم و بروم؟!
جانِ #بی_شما هیمۀ دوزخ است.
مرگ بی شما ذلت و خواری است.
مرگم باد که در پای شما نمیرم!»
📚منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب ، ج2، ص 725 و 726
🏴#یاران_عاشورایی
#آئینه_ظهور ✨
#منتظران_ظهور ✨
🆔@Aenehzohoor_montazeran
↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin