✳️ دعای پدر
🔻 شهابالدین دوباره از پلهها بالا رفت. مادر به او امر کرده بود پدر را بیدار کند. میان امر مادر و محبت به پدر مانده بود. آرام، طوری که خودش هم به زور میشنید، گفت: «پدر جان!»
صدایش آنقدر ضعیف بود که سیدشمسالدین بیدار نشد. کنار پدر نشست. خواست تکانش بدهد، احساس کرد تکان دادن پدرش بیادبی است. دو زانو تا کنار پای پدر رفت و صورتش را کف پای سیدشمسالدین گذاشت و چند بار صورتش را کف پای پدر سایید. پدر از جا پرید و نشست. چشمان معصوم سیدشهابالدین را که دید، گفت: «شهابالدین، چرا اینطور میکنی بابا؟»
«خواب بودید. دلم نیامد تکانتان بدهم. ببخشید که بیدارتان کردم. مادر امر کرده بود.»
سیدشمسالدین درحالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پسر جان، خدا تو را در راه کسب علم و دانش توفیق دهد.»
نور آن دعای مستجاب پدر در تمام زندگی شهابالدین راهگشایش بود. از پنج سالگی تا ۹۶سالگی. سرمنشأ آن توفیقات بزرگ، آن مکاشفات غریب، آن عشق بیحدوحصر به علم، همه و همه اینجا بود. در این اتاق ساده.
📚 از کتاب #شهاب_دین | برشهایی از زندگانی آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی صفحات ۳۰ و ۳۱