هدایت شده از مُنتظِرِمنتظَر
قسمت دوم:
ادامه مناظره امام صادق با طبیب هندی در رابطه با خدا
طبیب :
عقیده تو به وجود خدا بر اساس ادعای تردید است ولی عقیده من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین است.
زیرا هر چیزی که با حواس پنجگانه قابل درک نباشد وجود ندارد و خدا با هیچ یک از حواس قابل درک نیست امام تو چون با حواس پنجگانه نمیتوانی خدا را درک کنی وجود او را انکار می کنی
ولی من چون با حواس پنجگانه نمیتوانم خدا را درک کنم به وجود او اعتراف می نمایم.
طبیب :
چطور؟ برای اینکه چیزی که با حواس پنجگانه قابل درک باشد مانند اجسام رنگها و صداها تغییر پذیر و از بین رفتنی است و امکان ندارد که آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.
طبیب:
این حرفی است ولی دلیل وجود خدا نمی شود چون معتقدم که تنها راه شناخت حس است و بدون حس امکان ندارد چیزی را درک کند.
امام :
این ایرادی که به من داری به خودت وارد است چون می گویی هر چیزی را که درک نکنند وجود ندارد.
طبیب:
چطور نفهمیدم
امام:
به من ایراد گرفتی که ادعای من به وجود خدا بدون دلیل است این ایراد به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری
بر فرض عقیده تو درست باشد که هر چیزی که حس آنرا درک نکند وجود ندارد مگر تو سراسر جهان را جستجو کرده ای؟ و خدا را نیافته ای که میگویی چون او را احساس نمی کنم وجود ندارد طبیب:
نه من چنین جستجویی نکردم
امام:
بنابراین چه میدانی شاید این چیزی را که عقل تو آنرا انکار میکند در بعضی از آن مواردی که حواس تو درک نکرده و تواحاطه ی علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟
طبیب:
نمیدانم شاید در آنجاها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد.
امام :
بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی تو میگفتی من یقین دارم خدایی وجود ندارد و اکنون میگویی شاید باشد شاید نباشد
پس از مرز انکار خدا بیرون آمدی و به مرز شک رسیدی اکنون امیدوارم که از مرز شک هم بگذری و خداشناس گردی.
ادامه دارد.....
#خدا
#دین #ایدئولوژی #آتئست #اعتقادات#انتظار
کانال منتظِرِمنتَظَر @montazeremontazar59
هدایت شده از مُنتظِرِمنتظَر
قسمت پنجم
ادامه مناظره امام صادق علیه السلام با طبیب هندی
طبیب:
از کجا معلوم که هلیله و سایر موجودات خودشان طراح و سازنده خود نباشند؟ امام:
با توجه به نظام دقیق و حکیمانه ای که مشاهده کردیم تصدیق نمیکنی که سازنده هلیله و سایر موجودات باید حکیم و دانا باشند؟
طبیب :
چرا تصدیق میکنم
امام:
آیا امکان دارد طراح حکیم و دانای جهان ِهستی خود پدیده باشد؟
طبیب :
نه
امام :
این هلیله را هنگام پدید آمدند و پس از اینکه فاسد میشود و از بین میرود ملاحظه کرد ه ای؟
طبیب :
آری ولی من اعتراف کردم که هلیله پدیده است نگفتم صانعی نمی شود پدیده باشد یا نتواند خود را بیافریند امام :
تو ابتدا گفتی که آفریننده ی حکیم ممکن نیست پدیده باشد و بعد اعتراف کردی که هلیله پدیده است نتیجه این دو اعتراف این میشود که هلیله مصنوع است و خداوند صانع و سازنده آن
اکنون اگر برگردی و باز بگوییم هلیله خودش را ساخته و به آنچه انکار کردید یعنی پدیده بودن صانع اعتراف می کنی علاوه بر اینکه تو با اعتراف به سازنده حکیم و دانا اعتراف به خدا کردی ولی در نامگذاری اشتباه می کنی
طبیب :
چطور؟
امام :
چون تو به وجود داشتن یک موجود حکیم و با دقت و تدبیر اعتراف می کنی ولی وقتی از تو می پرسم که آن کیست میگویی هلیله
به وجود خدا اعتراف می کنی ولی در نامگذاری اشتباه می نمایی و نام خدا را هلیله میگذاری و اگر دقت کنی میفهمی که هلیله کمتر از آن است که بتواند خود را بیافریند و ناتوان تر از آن است که بتواند مدبر خود باشد
طبیب که خود را از پاسخ نا توان دید گفت:
آیا جز این دلیل دیگری هم داری؟
ادامه دارد....
کانال منتظِرِمنتَظَر @montazeremontazar59
#خدا #اعتقادات #آتئست #ایدئولوژی #دین #انتظار
هدایت شده از مُنتظِرِمنتظَر
👇رمانِ بازی باتشکیلات👇
✅قسمت اول
رهایی از تشکیلات:
مدتی بود که از تشکیلات جدا شده بودیم. همسرم، مهناز، گواهینامه آرایشگری گرفته بود و حالا کمتر برای مادرش دلتنگی می کرد.
با فوت پدرش ارتباط ما با بهائیان اطرافمان بسیار کمتر شده و به صفر رسیده بود.
برای پر کردن خلاء روابط اجتماعی تصمیم گرفتیم با دوستان مومن و معتقدی که جدیداً پیدا کرده بودیم، رابطه خانوادگی برقرار کنیم.
لحظه ديدار با آنها مملو از معنویتی بود که سالها فرقه بهائیت ما را از آن محروم کرده بود.
هر وقت از دید و بازدید با دوستان جدیدمان باز می گشتیم، به یاد میآوردیم که چگونه سالهای سال در محیط متعفن محافل بهائیت نفس میکشیدیم، محیطی که در آن خبری از معنویت نبود، هر چه بود نفسانیات بود و شهوت، بی خبری بود و خسران.
جلساتی که بی محتوایی اش گاهی صدای اعضا را در می آورد و آن ها سرد بودن جلسه را به گردن ناظم جلسه میانداختند و روسای محفل که چنین می دیدند میکوشیدند تا با تغییرات جزئی، اندکی از ضعف و فقدان هویت در جلسه بکاهند، اما خانه از پایبست ویران بود و این تمهیدات اثری نداشت.
بگذریم، کم کم به شرایط جدید خو گرفته بودیم. کتابخانه کوچکی راه انداخته بودم و با کرایه دادن کتاب و رایت سی دی های درسی و آموزشی درآمد بخور و نمیری داشتم که می توانست هزینه خانواده سه نفری ما ما را تامین کند تا آنکه آن ماجرا روی داد.
ادامه دارد....
بازی باتشکیلات/خاطرات بهزادجهانگیری
عضو سابق #فرقه بهاییت
#رمان
#بهائیت #انتظار
#مهدویت #ایدئولوژی
کانال منتظِرِمنتَظَر @montazeremontazar59