eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
❥💗❥ ~^ ^~ جـانـم بــه قــول ِ حضرت ِاستاد شهریار : عاشـق نبـوده اے کـه بفهمـے چـه مےکِشـم... •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ❥💗❥
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ هنگامے که احساس خوبے نسبت به فرزند خود دارید آن را با وے درمیان بگذارید. سخاوتمـندانه او را تحـسیـن کنــید. تحسیـن باید توصیف باشد نه قـضاوت. به فرزند خود یاد بدهید عبارت ها و جمله هاے مثبت در مورد خود به کار ببرد. به فرزند خود تصمیم گیرے را یاد بدهید و زمانے که تصمیم درستے گرفته است آن را به رسمیت بشناسید. براے رشد روانے سالم فرزندتان او باید احساس کند مهم و ارزشمند است. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
🗒🖋 🖋🗒 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کتاب {📖} °•| مـربع هاے قـرمـز |•° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انتــــشــارات {✍} •• نـویسـنده : زیـنب عـرفانـیان •• چــاپ : گروه شهیـد کـاظمـے °•| موضوع : خاطرات شفاهے حاج حسین یکتا از کودکے تا پایان دفاع مقدس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قیمٺ{💳} •| چهل و نه هــزار تـومـان |•° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇 @Zeynabiam18 •{☺️}• @Montazerzohor313313 •{😎}• 📚 📖📚
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت_بیست_و_دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _چاره اے ن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ.... خانم محمدے❓ بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد 🤨 نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت: - گوش دادید بہ حرفام❓ خجالت زده گفتم:😐 - راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما... لبخند زد و گفت:☺️ - خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید❓ _باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم: -داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم 😌 پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم. _خانم محمدے❓ ایـݧ شهید شماست دیگہ❓ ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر❓ سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کرد و گفت: - اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد. _هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم، حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم 😌 _البتہ اگہ شما هم قبول کنید ... خیلے داشت تند میرفت خندم گرفت و گفتم:😄 اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم🤨 علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید❓ اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت: معذرت میخوام اسماء خانم اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد یجورے شدم. انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ☺️ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂 _متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده❓ خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده _دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت: -خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد... کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود گوشے هنوز دست سجادے بود گوشے و گرفت طرفم گوشے و ازش گرفتم جواب دادم _ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم الو❓ اسماء❓ معلوم هست کجایے❓ چرا جواب نمیدے❓ نمیگے،نگراݧ میشم❓ چرا انقد تو بی فکرے❓😡 انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید... بلند شدم رفتم اونور تر سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے❓ بهشت زهرا. چے بهشت زهرا چیکار میکنے❓ برداشتت بردتت اونجا چیکار؟ اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد😂 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ نتونست جلوے خندشو بگیره خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا ..... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_سوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _با صداے س
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد.... باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت اخمام رفتہ بود تو هم درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم _چیزے شده خانم محمدے❓ _فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ 😟 گوشیشو داد بهم و گفت: بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ تشکر کردم و گوشے و گرفتم تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم" خیلے برام جالب بود 🙂 _چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...🤓 خندید و گفت:😄 -چیشد❓زنگ نمیزنید❓ کلے خجالت کشیدم😁 شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد: بلہ بفرمایید❓ سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ _گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت: خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم _نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم سجادے تشکر کردو گفت: نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم. _بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ در ماشیـݧ رو برام باز کرد سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم تو راه پلاک همش تکوو میخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.🧐 دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.😕 سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود مداحے قشنگے بود😂 "منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ" اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد برام جالب بود چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت: -با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم: - مـݧ هم میام _بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زد و گفت: -قبول باشہ خانم محمدے تشکر کردم و گفتم: - همچنیـݧ سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت: - اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم _وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت. _تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم : -کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده حرفم رو تایید کرده و گفت : -منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم _اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم با تعجب گفتم: فردا❓زود نیست یکم از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ گفتم : -باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ تشکر کرد _رسیدیم جلوے در. میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت: -خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓 بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم کلید وانداختم درو باز کردم ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم سلاااااااام ماماݧ جاݧ دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت: _سلام علیکم خوش اومدے گونشو بوسیدمو😘 گفتم : -مرسے اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت : -کجا❓ازدستت عصبانیم خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم: -عصبانے براے چی❓ ماماݧِ اسماء و عصبانیت❓ شایعست باور نکـ.ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا نتونست جلوے خندشو بگیره 😂 -خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا😁❓ اومدم کہ جواب بوم تلفـݧ زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم......😂 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے 😁 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
(◍•💞•◍) ‌「 」 • I can • proudly say • to everyone • that you are mine... • با افتـخار • میتـونم به هـمه بگـم • کـه مـال منـے... •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ (◍•💞•◍)
•• 🍹 •• •[ •| یڪے از تڪنیڪهاے بسیار مهم در ایجاد ارتباط قوے با همسر و نیز برگرداندن حس اعتماد به او مشورت گرفتن در امور جزئے و شخصے است.اینڪه مثلا از همسر خود بپرسید بنظرت ڪدوم لباس بیشتر‌ به من میاد و یا بنظرت با فلانے مشڪلمو چجور حل ڪنم و... حس اعتماد قوے را به همسرتون منتقل میڪنه ڪه اثرات خوبے در ایجاد ارتباط صمیمے و گرم دارد... •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
•[•💫•]• •~ ~• •°• بَلَے مَنْ أَوْفَے بِعَهْـدِهِ وَاتَّقَے فَــإِنَّ اللّهَ يُحِــبُّ الْمُتَّقِــينَ •°• آرے،هر ڪس بہ عھد خويش وفا ڪند و "تقوا" داشتھ باشد، پس بـےگمان خداوند پرهيزڪاران را دوست مےدارد.. •°• •| •| @Montazerzohor313313 ••✨•• •[•💫•]•
'°| | |°' ﺍﮔــﺮ جرئــت خداحافظـے ﺑﺎ گـذشــته ﺭا ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷـے زندگے ﺳلـامـے ﺟﺪﯾـﺪ ﺑﻪ ﺗـو ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺍﻫـﺪ ﺩﺍﺩ! . . . [👤ﭘــﺎﺋﻮﻟــﻮ ﮐﻮﺋﯿــﻠﻮ ] •| •| [🌌] @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_چهارم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _اومدم ج
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم... چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ❓ چرا داره بہ دلت میشینہ❓ همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم _اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش... _خندم گرفت ...😅 هہ علے❓هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم 😁 _در هر حال زود بود براے قضاوت هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد کجا فرار کردی❓ خندم گرفت😂 فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم😜 خوب پس چرا عوض نکردے هنوز❓ داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: -بسم اللہ خل شدے ❓😟 خندیدم و گفتم : -بووووودم😅 راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ -فردا❓چہ خبره اسماء -نمیدونم ماماݧ عجلہ داره -براے چے مثلا عجلہ داره دستمو گذاشتم رو چونم 🤔 و گفتم : -خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ😌 ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت: -بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ إ مامااااااااااا... در حالے کہ میخندید😂 و از اتاق میرفت بیروݧ گفت : -باشہ با بابات حرف میزنم راستے اسماء اردلاݧ داره میاد. از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم : -کے داداش کچلم میاااااد فردا خبر داره از قضیہ خواستگارے❓ _معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم: -آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق😞 _ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود🤣 از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار 🤪 خستہ بودم خوابیدم باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.😍 دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم: ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ❓ مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت: -بہ مـݧ میگے کچل❓ از هیجاݧیہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم😘 هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم: _اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے خندید و افتاد دنبالم -بہ مـݧ میگے زشت❓ جرئت دارے وایسااا ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت: چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد _اردلاݧ اخمی کرد و گفت: ناراحتید برم فردا بیام خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...😅 راستے نکنہ گلارو تو خریدے❓ ناپرهیزے کردے اردلان... خندید و گفت: -بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم🤣 گل یاس❓ اونم صلواتے❓ برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو. _داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_پنجم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _اومدم کہ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل... برق و روشـݧ کرد و گفت: -خواهر گلم ساعت ۱۰ از کے تا حالا تو انقدر زود میخوابے❓ نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے❓ حالشو بپرسے❓ مثلا تازه اومدمااااا درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده😄 گفتم: -داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے❓😂 _اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم -کجااااااا لوس ماما❓ _اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت: میرم شما استراحت کنے.... لوسم خودتے همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم: - خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے اردلان نشست رو تختم مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم : -به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا ترو خدا زود بزود برو حموم اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا🤣 خندید😄 و گفت: _تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد. همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج ندارم دوتایے زدیم زیر خنده. ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید راستے اسماء با،بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ اردلاݧ خندید و گفت: خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم❓ _سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست... ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت : -بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم: -ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم❓ اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت: -آخ آخ حســـــودے❓ ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت: - بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم: - پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت: -واااااااا بچہ شدے اسماء❓ خودت بردار دیگہ حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم 😏 اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت: -آخیش چہ چسبید... _بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت: -اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد: -سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے، عزیز نبودے اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات،بیروݧ رفتنات و..... همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم _تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد، نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ، دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے، اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے، حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ، اشک ریختم ،زجہ زدم و.... روزے کہ چادرے شدے _فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے. وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت:خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے😍 _همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے.... خندیدمو گفتم: یکے مث خودت😅 مثل من❓ خوب پس قبول کن دیگه.. خندیدمو 😅گفتم: -ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ اهاݧ راستے ریشم داره برادریہ براے خودش هههههه... دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے،یکم از اخلاقش بگوووو _إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ _از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا❓ سرجام خشکم زد •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
【❄️🍁】 ‌「 」 بــار اول ڪه دیدمــٺ چنـــان بےمقدمه زیبــا بودے ڪه چند روز بعد یــادم افتاد عاشقٺ شوم..... •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ 【❄️🍁】
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ ﺑﭽﻪ ﻫﺎے ﺑﺎﻫﻮشے ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎے ﻣﺎ ﻧـﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﻳـے ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪﺟﻮﺍبـے ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻭﻗﺘـے ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺳﻮﺍﻟـے ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ؛ " ﻧﻤـیـﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﭼـه ﻓﻜﺮ ﻣـےﻛﻨـے" ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯے ﻳﻜﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻧﻤﻴـﺪﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﻧﺎﺩﺍﻧﻲ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺣـﺲ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ. ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻟـے ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﺟـﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺣـﺪﺱ ﻧﺰﻧـﻴﺪ، ﺟـﻮﺍﺏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﺪﻫﻴﺪ ﺣﻮﺍﺱ ﻛﻮﺩﻙ ﺭﺍ ﭘـﺮﺕ ﻧﻜﻨﻴﺪ. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
•• •• هـــــوف بـاز اومـدیـم از نـادانے سلبریتیـهـا چنـدوقتـیه تـوئیـت میـزنن کـه مـردم تحـریـک کنـنـد که واکـسن فایـزر آمـریکـایے بخرند،و نـه به واکسن ایرانے امـریکـایے روزانـه ۴۰۰۰ هزار کشتـه میده بر اثـر کرونـا ❗️ چـرا فایزر برا خـودشون کـارے نمیکنه❓ مرگ هاے پے در پے در جهـان بعد از تـزریق واکسنم های ۵۵ نفـر در دوره اولیه آمریکـا بعد از تزریق واکـسن‌ فایـزر جان باختـند❗️ ←و نتـها در امـریکـا بلکـه در کشـورهاے خریدار ایـن واکسـن دارن تلفـات میـدن از جمـله ؛ •• مـرگ ۵۷ دیگـر آمریکایے •• مـرگ ۲۹ نروژے •• مـرگ ۱۰ آلمانے •• مـرگ پرستار پرتغالے •• عـوارض جانبـے ۱۰۰ هلندے •• فلـج صـورت ۱۳ اسرائیلے •• معلـولیت دائـم ۲۴ آمریکایے و اے کـاش میدانستـند ایـن احمقهـا کـه واکسـن کروناے ایرانے تـاحالا خطـرے بـه همـراه بیـماران نداشـته، موفق بـوده❗️ آهـاے ؛ •• مهنـاز افشـارهـا •• محسن تنابنده هـا •• امیر قلعه نوعے هـا •• ترانه علیدوستـے هـا •• و هـا شمـا که تـوئـیت میزنیـن حـاضـرید خـودتون نفـر اول بزنیـد❓❓ •| •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_ششم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _داشتم میخ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم مونده... باشہ داداش بگو فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے چیہ انقد زود داداشت و فروختے❓ إ داداش ایـݧ چہ حرفیه❓ شما حرفتو بزݧ راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ _إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ اره تازه استخدام سپاه هم میشم فقط یہ چیز دیگہ چے❓ _چطورے بگم اخہ❓ إم-إم بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے -اره... -اره❓😳 -ینے از یہ نفر چیزه -داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے. -اسماء دوستت بود زهرا -خب❓خب -هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا... تو بسیج مسجد هم هست _خب داداش بگو دیگہ -اسماء ازدواج کرده❓ -اخ اخ داداش عاشق شدے. ازدواج نکرده -اسماء با ماماݧ حرف میزنے❓ -اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے❓ -حرف میزنے یا❓ -اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے 🤭 غم عشقے کشیدے کہ مپرس😬 از رو تخت بلند شد و گفت: -هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری😏 _باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت❓ بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد. _ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد😂😂😂 خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده. _از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا❓ سرجام خشکم زد خندید و گفت: - نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو❓ خندیدم و گفتم بووووووودم😌 دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم مثلا غیرتے شده بود😌 خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد🤝 _سلام خوشبختم آقاے محمدے سلام همچنیـݧ آقاے سجادے اردلاݧ بهم چشمکے زد😉 و گفت: خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست _تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ -خب،خوبید آقاے سجادے❓ خوانواده خوبن❓ لبخندے زد و گفت: -الحمدوللہ شما خوبید❓ -بلہ ممنوݧ -خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے❓ -مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید روبروے آبمیوہ فروشے وایساد رفتیم داخل و نشستیم -خوب چے میل دارید خانم محمدے -آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود🤣 -آقا دوتا آب هویج لطفا انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ -انشااللہ -خوب خانم محمدے شما شروع کنید _مـ❓باشہ... ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم. آهے کشیدم و ادامہ دادم شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـ.... سجادے حرفمو قطع کر د و گفت: -خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ... -واینکہ چی❓ -امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے" متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده بهت زده نگاهش میکردم 😟 باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود _آب هویجا روآوردݧ لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت: -بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓ واے حالا مـݧ چے بپوشم •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_هفتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _إ اسماء
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| غرق تو افکار خودم بودم کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ خانم محمدی❓ بہ خودم اومدم هاااا❓ چییییی❓ بلہ❓😧 یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد 😍 انگار همو تازه دیده بودیم چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم😉 _چہ چشمایے داشت... _چشماے مشکے با مژه هاے بلند، با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد سجادے بہ چے خیره شده بود❓ فقط خودش میدونست _احساس کردم دوسش دارم،🙃 بہ ایـݧ زودی. با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم آقا❓ چیز دیگہ اے میل ندارید❓ از خجالت سرمونو انداختم پاییـ. لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش _سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت مرد خندید و رو بہ سجادے گفت : -نامزد هستید❓ سجادے اخمے کردو گفت: - نخیر آقا بفرمایید.😠 هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم گوشیم زنگ خورد مریم بود ینے چیکار داشت❓ جواب دادم: _الو سلام -سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓ اقا داماد خوبـ❓ کجاے بحثید❓ تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓ واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ.... ماشااالا نفس کم نمیورد. جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم: -مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا... -إ اسماء وایسا قطع نکن اس... گوشے و قطع کردم انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید😄 از خندش خندم گرفت😂 _سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت: -خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓ -بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم -باشہ چشم .... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ مگــر تـــو... چــقدر عمـیق هــسـتے که مـن اینگـونه در تــــو غرق شـدم •| •| ••🍃•• @Montazerzohor313313👣 ┄•●❥
•• 🍹 •• •| خانم‌هایے که در نبود همسرشان حتے یک بستنی هم نمیـتوانند برا خودشان بخرند کم کم از چشم همسر میفتند یک خانم جذاب در عین طناز بودن و زن بودن، مستقل بودن را فراموش نمیکند. اگر براے کارهاے خیلے کوچک هم به شوهرتان وابسته باشید ممکن است که فکر کند که خانمش بےعرضه است و هیچی بلد نیست. البته حواستان باشد کارهاے مردانه به خصوص در حضور همسر به هیچ وجه بر عهده شما نیست. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🎥🍃•• ^| |^ ’[ اثـر نیـت‌ مـادران در سرنـوشت فرزنـدان ]‘ عظمـت وجود اباالفضل العباس(س) مربـوط بـه نیّـت‌هـاے مادرشان ام‌البنین(س) است •[ حجـت الاسلـام پنـاهـیـان ]• •| •| •| [✨] @Montazerzohor313313 ••🎥🍃••
~«🌸🍃»~ •• •• ← از امـام‌صـادق‌(ع) نقل شـده است که پیـامبـر(ص) بـه حضـرت‌علے(ع)فرمودند: یاعلـے! بـدان که استـوارترین ایمانهـا از آن مردمے اسـت که در آخرالزمـان هستـن چون آنها به پیامبر ملحق نشـدند و در زمان او نبودنـد و درواقع خیلے از حقیـقت ها را که در زمـان پیامبر رخ داد آنـها نبودند که ببـینند و برآنها حجت بـود،ولے آن مـردم این حجت ها را ندیـدند و تنـها به نوشته‌هایے که درسفیدے کاغـذها نوشته شده ایمان میـپذیرند بااین حال ایمان آنها به مراتب قوےتر از ایمان مردم زمان پیامبر است. •| •| •| •| @MONTAZERZOHOR313313 • ~«🌸🍃»~
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_هشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس غرق تو اف
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم... باشہ چشم... روبروے یہ پارک وایساد... واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ _واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ... خدایا کمکم کـݧ از ماشیـݧ پیاد شد اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت: پیاده نمیشید❓ نگاهش نمیکردم دوباره تکرار کرد. خانم محمدے❓ پیاده نمیشید❓ بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم _اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد: خانم محمدے❓خانم محمدی❓ اسماء خانم❓ سرمو برگردوندم طرفش بله❓ نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓ معذرت میخوام متوجہ نشدم با تعجب نگاهم میکرد. اینجا رو دوست ندارید❓ میخواید بریم جاے دیگہ❓ سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم: شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ.... متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت: خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید. اینو گفت و ازم دور شد. تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده _اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے. _تو اونو خاطراتشو فراموش کردے تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ از ماشیـݧ پیاده شدم خدایا خودت کمکم کـݧ احساس میکردم بدنم یخ کرده ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک پارک اصلا تغییر نکرده بود از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم. _قلبم تند تند میزد... یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره... _سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود _تا منو دید بلند شد و اومد سمتم خوبید خانم محمدے❓ ممنوݧ اتفاقے افتاده❓ فقط یکم فشارم افتاده میخواید ببرمتوݧ دکتر❓ احتیاجے نیست خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم احتیاجے نیست خوبم آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل... پریدم وسط حرفشو گفتم آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم. _بسیار خوب بفرمایید ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب) _کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید _والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده. با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم... _ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم سجادے خندید و گفت: چرا ایـݧ فکرو میکردید •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ _عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓ سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_نهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _بہ نظرم ی
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓ خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید. همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید... _بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓ بلہ دیگہ _آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله مگہ چیہ❓ هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو اخمهام رفت توهم و گفتم مث قضیہ اوݧ پلاک❓ خیلے جدے جواب داد... _چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود. مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم. _مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم. نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد. _وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود بازم چیز دیگہ اے هست❓ فقط.... _فقط چے❓ آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید _شما از چے میترسید❓ آهے کشیدم و گفتم:از آینده سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید هرکارے بگید میکنم نمیدونم.... _و باز هم سکوت بیـنموݧ براے گوشیم پیام اومد "سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا" _خندم گرفت سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم... _پشت چراغ قرمز وایساده بودیم پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ سلاااام عمو علے سلام مصطفے جاݧ عمو علے زنتہ❓ازدواج کردے❓ سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ _عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓ سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا عمو خوش سلیقہ اے هاااا خندم گرفتہ بود خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو إ عمو فالونمیگیرے❓خالہ شما چے❓ خانم محمدے فال بر میدارید❓ بدم نمیاد. چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم سجادے هم برداشت... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید. •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄⊰🌸⊱┄ •• •• بخـند کھ دنـیـا بــا غـــــم تـــو هیچـوقـت دگــرگــون نـخواهد شـد! •| •| •| ‌‌@MONTAZERZOHOR313313 ] ┄⊰🌸⊱┄
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ اگــر کودکـت با گریه چیزے میـخـواد! ← نگـویـید: بیا بگیـرش فقط دیگه گریه نکـن و صداتـو نشنـوم! ←بگویـید: میـدونم که خیلـے دوستش دارے اما میدونے که مـن نمیتونم بهت اجازه بدم بهش دست بزنے! •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
~💚🏴~ ~ ~ [💚] حضـرت ام البنـین سلام الله علیها ؛ قَطَّعْـتَ نِـیاطَ قَلْبِےاَخْبِرْنِے عَنْ اَبِی عَـبْدِ اللّه علیه السلام اَوْلادِے وَمَنْ تَحْـتَ الْخَضْـراءِ کُلُّهُـمْ فَداءً لاَِبِے عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن [اے بشـیر! با ایـن خـبر ناگـوار] بندهـاے دلم را پاره کردے فرزنـدانم و هـر آنچه در زیـر آسمان کبـود است فداے ابا عبد اللّه الحسین علیه السلـام باد. [📚تنـقیـح المقـال ـ آثار شهید مطهرے] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مـادرم مـرا زِ کـودکـے سفرهِ‌ے تـو برد اے کـه مـادرم فـداے مـادرت یا عبـاس [ع] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| @MONTAZERZOHOR313313 • ~💚🏴~