eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه . ولی از اتوبوس خبری نبود😔 . خیلی دلم شکست. . گریه ام گرفته بود.😢 . الان چجوری برگردم خونه؟! . چی بگم بهشون؟!😔 . آخه ساکمم تواتوبوس بود😕 . بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام😞😔 . تو همین فکرها بودم . که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد. . بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم: . سلام. ببخشید.. . هنو حرفم تموم نشده بود که گفت: . اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! 😯 . -ازاتوبوس جا موندم😕 . -لا اله الا الله... . اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید . 😐اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان. . -حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.😣 . -متاسفم براتون. . حتما آقا نطلبیده بود شما رو. . -وایسا ببینم. . چی چی رو نطلبیده بود . .من باید برم😑😑 . -آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن. . -اصلا شما خودتون با چی میرید؟! . منم با اون میام.😟 . -نمیشه خواهرم من باماشین پشتیبانی میرم. . نمیشه شما بیاید. . -قول میدم تابه اتوبوسهابرسیم حرفی نزنم.😕 . -نمیشه خواهرم. اصرار نکنید.😐 . -اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.😔 . -میگم نمیشه یعنی نمیشه... یا علی 😐 . اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد. . و منم با گریه همونجا نشستم 😢 . هنوز یه ربع نشده بود . که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد . و اقا سید یا همون اقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: . لا اله الا الله... مثل اینکه کاری نمیشه کرد... بفرمایین فقط سریع تر سوار شین.. . سریع اشکامو پاک کردم . و پرسیدم چی شد؟! . شما که رفته بودین؟!😯😯 . هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. . هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم . که ماشین پنچر شد.😑 . فهمیدم اگه جاتون بزاریم . سالم به مشهد نمیرسیم 😐😐😒 . راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست . و آقا سید هم جلوی ماشین . و منم پشت ماشین . و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن😒... . (کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم/) . . حوصلم سر رفت... . هنذفریم که تو جیبم بودو برداشتم . و گذاشتم تو گوشم . و رفتم تو پوشه اهنگام . و یه آهنگو پلی کردم... 🎼🎤💃🎼💃 یهو دیدم آقا سید . با چشمهای از حدقه بیرون زده😳 . برگشت و منو نگاه کرد.😲😨😨 . یه نگاه به هنذفری کردم . دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم 😃😁 . آروم عذر خواهی کردمو . و زیاد به روی خودم نیاوردم😌 . و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول . یه لا اله الا الله گفت . و سرشو برگردوند😑 . توی مسیر... ، •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ . اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟😯]• •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس چیزے نمونده بود ڪ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم😐 سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم 😄 اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد  سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من 🤔 من دانشجوے  عمران بودم اونم دانشجوے  برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد 😒تو راهرو دانشگاه تا منو میدید  راهشو کج میکرد  🤨 منم ازش خوشـم نمیومد😏  خیلے خودشو میگرفت..... چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد این کاراش حرصم میداد 😖 فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم 😟 جذبہ ے خاصے داشت تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بود چند بار عصبانیتشو دیده بودم  غرق در افکار خودم بودم🤔 که با صداے مامان ب خودم اومدم اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم  مامان با تعجب نگام میکرد رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد   سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود  حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم😒 حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم  رفت پیش خوانوادش برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم: آقاے سجادے بفرمایید از اینور انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓ بلہ بلہ معذرت میخواهم خندم گرفتہ بودا🤭 ز ایـن جسارتم خوشم اومد 😌 رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج شنبہ میرید سر مزارش با تعجب نگاش .... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس چشم باز کردم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است.دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬اما مگر خودم رضایت ندادم ؟مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است شده است آری شهید... یادم است آن روز را... -اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟ -..... -حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟ -علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام... -تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم -علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟ دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.‌ -بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم -ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما‌‌‌.‌.‌‌‌. حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند.. -فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟ -وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ... -فقط چی فاطمه؟ -فقط دوست دارم... ‌شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت... به یاد آن روزها اشکانم جاری میشود و دستانم میلرزد دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه .. جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند.. خدا لعنتشان کند .آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ من مرد میخوام نه یک هوس باز......... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم . یک هفت
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| از زبان مریم... . سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم... خیلی استرس داشتم... در مورد راهیان نور خیلی چیزا شنیده بودم ولی به خاطر مشکلم تا حالا فرصت نشده بود که برم. بابا و مامانم تا کنار اتوبوس برای بدرقم اومده بودن و به مسئولای اردو کلی سفارش میکردن که حواسشون بهم باشه😕 . -دخترم قرصاتو یادت نره ها😯 -باشه مامان...چند بار میگی...حواسم هست😧 -اخه تو خونه همش من باید یادت بیارم 😑..زهرا جان تو که کنارشی حواست بهش باشه. -باشه خاله...حواسم هست...اگه قرصاشو نخوره باهاش حرف نمیزنم 😅 -امان از دست تو دختر😃...خلاصه میسپرمتون به خدا... . با زهرا همون اولای اتوبوس نشستیم و تا خود دوکوهه دوتایی با هم مداحی گوش دادیم و حرف زدیم... بعضی اوقات تکون خوردنهای اتوبوس حالم رو بد میکرد و سرگیجه بهم دست میداد که زهرا با مسخره بازیاش کاری میکرد حواسم پرت بشه... . مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه 😆😆 -چرا حالا شبیه من -هم خشکه 😂هم عبوسه 😀 هم یه جا نشسته هیچی نمیگه 😂😂 -حالا ما شدیم خشک و عبوس دیگه 😐 -از قبل هم بودین خانمم 😊 -ااااا...اینجوریاست😑 -حالا نمیخواد ناراحت شی 😁خودم یه دوره کلاس فشرده میزارم برات که قشنگ تره تر بشی مثل نون خامه ای😛😛 -برو برا ع.. کلاس بزار 😒 -خخخخ 😀😀 . -زهرا اونجا رو نگاه کن😐 -چیو؟! -اتوبوس بغلی 😐 -ااااا...اتوبوس برادرانه دانشگاه ماست☺...خب چیه مگه؟؟😯 -خسته نباشی 😑منظورم پنجره آخرشه خنگول 😑 -آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن 😐 -فک کنم حالشون خوش نیست 😑 -قیافشو ببین مریم...شبیه میمونه 😆😆😀 -عیبه 😑پرده رو بکش...هرچی نگاه کنی پر روتر میشن -باشه...اصن مگه آدم قحطه من به اونا نگاه کنم 😐 . •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ -با مایی اخوی ؟!😯 -بله😐 -اخه گفتی برادرا فک کردیم با داداشاتونی😂😂 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم بالاخره
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه …  پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام …  می رفتم و سریع برمی گشتم …  مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد …  تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت … با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد …  بهم زل زده بود …  همون وسط خیابون حمله کرد سمتم … موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم …  حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه …  به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم … هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم…  چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم …  اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت …  وسط حیاط آتیشش زد …  هر چقدر التماس کردم …  نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت …  هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت …  اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند …  تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم …  خیلی داغون بودم … بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد …  اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود …  و بعدش باز یه کتک مفصل …  علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد …  ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم …  ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم … تا اینکه مادر علی زنگ زد... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ پدرم با چشمای گرد،متعجب وعصبانی زل زده بود تو چشمای-من...... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•• 🍹 •• •| •| 🛑"بهتـرین همسـر دنیا؛ چـه شکلـی هسـت"⁉️ 🔻 به رابطـه دوطرفه اعتقـاد دارد : او باید بداند که یک رابطه‌‌ے سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه‌هاے یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• •• •| •| ←اینجا ایــران نیسـت آفـریـقا یا افـغانسـتان نیـست ❗️ قلب آمریکاست حملـه مردم گرسـنه و قحطے زدع آمریکـا به محموله بسته هاے شرکت آمــازون.❗️ ⭕️ پ ن : آمریکا به زودے شرایطش به کلی عوض میشه. آمریکا یک کشور ورشکسته هست و بدون هیچ زیر ساختے به زودے توسط اتفاقاتـي که در این کشـور میفته به ویرانه اے تبدیـل میشه که هیـچکس فکرش رو هم نمیکنـه.. •• بے بے سے •• وے او اے •• اینترنشنـال •• من و تـو •• و... پوشـش داده نمیشـه تا ما تصورات رویاییمـون از غرب ادامه پیـدا کنه یـه نمـونه دیگـه از زندگے نرمال غربـیا❗️😏 •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
[💚🍃] ~ ~ 🔻آيـا يـاران همه شيـعه و مـردم همه بايد شيـعه شونـد⁉️ ✅ پاسخ : در ابتدا بايد توجه داشت ياران حـضرت را سه گروه تشکيل میـدهند: ¹ - 313 که يـاران خاص هستند ² - ده هـزار نفر ³ - عموم شيعـيان و محـبان. در روايتے از امام جواد(ع) آمـده است: "پس هنگامے که اين تعداد (313 نفر) از اهـل اخلـاص گـرد او (در مکه و به اذن خدا) جمـع شدند خـدا امر او را ظـاهر کـند. پس هنگامے که براے او عقد (ده هزار نفر مرد) کامـل شد، به اذن خداے عزوجل خروج ميـکند" •| الدين‌ج2 •| •| •| سیدمـاآقاےمـادعـاکن‌براےمـا ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [💚🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عشق ساعت ۴:۱۵ صبح شد صدا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| بانرجس نماز صبحمون خوندیم و رفتید اتاقمون ساعت حدود ۵ بود بدون اینکه متوجه بشم چشمام گرم شد و خوابم برد یهو چشمام 👁👁بازکردم دیدم ساعت ۷:۳۰ صبحه با سرعت از جا پاشدم و دویدم سمت پذیرایی آقاجون در حال پوشیدن کتش رو به من کرد آقاجون: بابا چقدر پریشانی تو 😳😳 - آقاجون میترسم آقاجون : همش یه ربع مونده من میرم حجره اگه برادرت محمد بود تو حجره که میگم خودش بزنه منم رتبه ات بدونم اگه نبود زنگ میزنم خونه - باشه آقاجون وای این یه ربع چرا نمیگذره شروع کردم به روشن کردن لب تاپم کد رهگیری و اسمم نرگس سادات موسوی تایپ کردم بالاخره ساعت ۸ شد سایت سنجش باز شد رتبه ها تا ۵۰ رفت بالا ولی از خبری از اسم و رتبه من نبود یهو چشمم خورد به اسمم نرگس سادات موسوی وای خدایااااا رتبه ام ۹۸ جا و مکان فراموش کردم و ازهیجان زیاد همراه با گریه جیـــــــــغ بنفش و آبی و سرمه ای همزمان زدم نرجس باوحشت دوید تو پذیرایی مادرم هم همون طور باهم چی شده نرگس - مامان رتبه ام 😭😭😭 مامان :اشکال نداره عزیزم سال بعد ان شاالله نرجس بدو یه جرعه آب بیار برای حواهرت نرجس : چشم آبو که خوردم آرومترشدم مامان هم پشتمو میمالید کم کم تونستم حرف بزنم اما از هیجان بریده بریده - مامان رتبه ام ۹۸ شد •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ مثل آدم بلد نیستی هیجانت خالی کنی 😡😡😡 منم متحیر ☹️☹️ خوب چیکار کنم چرا دعوام میکنی •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄