eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
°``[ 🌸🍃 ]``° `` #تلنگر `` ☝️🏻عکسے در بـالـا میـبینید ایـشون یـوسـین بـولـت اسـت سـریع تـر دونـده ج
°``[ 🌸🍃 ]``° `` `` پـدرش کشـاورز بـود دانشگـاه آکسفورد قبـول شـد بـه بـازیگـرے علـاقه داشـت عضـو گـروه کمـدے دانشگـاه شـد ولـے لکنـت زبـانش بـاعث میشـد به او نقش ندهنـد❗️ یـک روز فهمـید وقتـے نقـش شخـص دیگـرے را بـازے میکــند،لکنتـش برطرف میشـود ولــے بـاز بـه او بازے نمـیدادند چـون صـورت سینمایے و هیکـل خوبے نداشت❗️ •[ و رفـــت کـاراکتـر خـودش را سـاخت ]• او مستـربیـن اسـت معـروف تـرین کـاراکتر کمـدے دنیـاس؛ او هم‌اکـنون ۱۳۲ میلیون پـونـد ثروت دارد❗️ ⭕️ پ‌ن ؛ همجـوره تلـاش کـن هیـچ چیـزے محـدویـت نیـست ! •| •| °[ @MONTAZERZOHOR313313 ]° °``[ 🌸🍃 ]``°
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیست_و_نهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم .
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| زهرا اومد و بهش گفتم که بره در خونه میلاد اینا و خبری ازش بگیره -زهرا جان -جانم؟! -میتونم یه چزی ازت بخوام؟! -چی نفسی؟! -الان 4 روزه از میلاد خبری نیست.. دلم هزار جا رفته...میتونی بری یه خبری ازش بگیری ببینی کجاست؟! -باشه عزیزم...مشکلی نیست..فقط آدرسش رو بدی من رفتم -خیلی مزاحمت شدم ها این چند روزه -همیشه مزاحمی فقط این چند روزه که نیست 😀😀 -باشه دیگه 😑 -شوخی کردم بابا...دوستی برا همین موقع هاست دیگه...یه بارم من کار دارم تو کمکم میکنی☺ -ان شاالله عروس شدنت 😊 -بلند بگو ان شاالله 😆😆 -ای بی حیا 😀😀 -خب دیگه من برم تا غروب نشده...چیزی نمیخوای بیرون ؟! -نههه..فقط زود بیا 😕 -باشههه...نگران نباش☺ تا زهرا بره و بیاد دلم هزار جا رفت که یعنی چی میتونه شده باشه😕 همینطوری پشت سر هم ذکرهای مختلف و صلوات میفرستادم.. قلبم داشت از جام کنده میشد... مامانم اومد بغلم وایساد و دستم رو توی دستاش گرفت تا آروم بشم... به چشماش زل زدم... اشکام بی اختیار جاری شدن... احساس میکردم مامانم ده سال پیرتر شده تو این چند روز... یاد اون روزا که چه قدر شور و شوق برا عروس شدنم داشت و گریه های الانش داشت قلبمو آتیش میزد... ضربان قلبم همینطوری داشت بالاتر میرفت و دکترها نگران شده بودن و بهم آرام بخش زدن و کم کم چشمان سنگین شد و نفهمیدم کی خوابم برد... بعد چند ساعت احساس کردم گرمم شد و خیس عرق شده بودم... چشمام رو به سختی باز کردم دیدم زهرا و مامانم دارن کنار تختم باهم پچ پچ میکنن... دقیق نمیشنیدم چی میگن ولی هم زهرا و هم مامانم انگار ناراحت بودن دستم رو که حرکت دادم متوجه بیدار شدنم شدن و انگار بحث رو عوض کردن -سلام...خوبی مریم جان؟! -سلام زهرا...ممنونم...بهترم...چه خبرا...رفتی؟! -سلامتی...آره... -خب؟! چی شد؟! -ها؟! هیچی هیچی...مامانش اومد دم در گفت میلاد رفته یه سفر کاری چند روز دیگه میاد.نگران نباش -خب یعنی یه زنگم نمیتونه بزنه به من؟! -ها؟! نمیدونم...مثل اینکه میگن آنتن نداره اونجا... -زهرا چیزی شده؟! -نه مریم...نگران نباش.تو استراحت کن.تو فعلا فقط به سلامتیت فکر کن... . . 🔮از زبان سهیل بعد چند روز اردو شروع شد و من هم شده بودم مسئول اردو... تا حالا تجربه این کار رو نداشتم و برام خیلی سخت بود نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم ولی اینقدر شور و شوق داشتم که هیچ چیزی حالیم نبود... دوست داشتم همه چیز به خوبی انجام بشه... چون اینجا بحث من و بسیج نبود بلکه بحث میزبانی شهدا بود... میدونستم اگه کوچکترین کم کاری و اشتباهی کنم به پای شهدا مینویسن.. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ به اخلاص و صفای شهدا حسودیم میشد... اینکه چطور از زن و بچه و همه چیشون دل کندن و به خدا رسیدن... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
••♡🍃•• [ ] میشود پنـھـان‌ در پـس ابـر سیَـھ مـاه گردون گــر بـبیـند روے زیبـاے تـو را 🌱 :) •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ••♡🍃••
•• 🍹 •• •| •[ آقـاے خانـه! وقتے به خانه بر میـگردید از همسرتـان بپرسید که آیا روز خوبے را پشت سر گذاشـته یا نـه؟! به حـرف‌هایش توجه کنید اما در مورد کارهایش قضاوت نکنید. با او همـدردے کنـید،بگـذارید هر چـه میـخواهد گله و شکایـت کند. خـانـم خانـه! حتماً هنگام ورود همسرتان به خانه لبخند به لب داشته باشید حتے اگر کوهے از مشکلات بر دوشتان سنگینے میـکند. اصلاً خوب نیسـت که موقع ورود همسرتان به تلویزیون چسبیده و یا در آشپزخانه یا اتاق پنهان شده باشید! •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
•✨• °[ ]° افسوس کہ هر کسے را بہ سوے تو فرستادم تا بہ تو بگویم دوستـت دارم و راهے پیش پایت بگذارم! تو او را بہ سخره گرفتے...! •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •✨•
••🖇📕•• ~ ~ 🔻امـام صـادق(ع) مـےفـرماینـد: هـر کـس از شـما کـه در حـال انـتـظـار ظـهـور "حـضـرت مـهـدے (عج)" از دنـیـا بـرود مـانـنـد کـسـے اسـت، کـه در خـیـمـه و مـعـیـت آن حـضـرت در حـال حـاضـر جـهـاد بـه سـر سـاخـت. •| •| •| منتـظـ👣ـران مهـدے زهـرا ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ ••🖇📕••
°^ ^° 🔰 رهـبر انقـلـاب ؛ در بـیـن نـظـام‌هاے یـکےدو قـرن اخـیـر، بـنـده هـیـچ نـظـامـے را مـانـنــد جـمـهـورے اسـلـامے سـراغ نـدارم کـه دربـاره آن پـیـش‌بـیـنے زوال و نـابـودے شـده بـاشـد؛ امـا نـظـام و انـقـلـاب امـام خـمـیـنـے نـه تـنـهـا فـرونـپـاشـیـد، بـلـکـه روز بـه روز قـدرتمـنـدتـر شد... ۱۴۰۰/خرداد/۱۴ •| •| 😍✌️ (۲۸۱)📸 ♥️| @KHAMENEI_IR ❤️| @MONTAZERZOHOR313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سی •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم زهرا اوم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| . 🔮از زبان سهیل بعد چند روز اردو شروع شد و من هم شده بودم مسئول اردو... تا حالا تجربه این کار رو نداشتم و برام خیلی سخت بود نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم ولی اینقدر شور و شوق داشتم که هیچ چیزی حالیم نبود... دوست داشتم همه چیز به خوبی انجام بشه... چون اینجا بحث من و بسیج نبود بلکه بحث میزبانی شهدا بود... میدونستم اگه کوچکترین کم کاری و اشتباهی کنم به پای شهدا مینویسن.. وارد دوکوهه شدیم و مستقیم رفتیم سمت حسینیه شهید همت... توی راه تا چشمم به اون تانک وسط حیاط پادگان افتاد و یاد اون شب و اون خاطره افتادم... یاد اولین نگاه به مریم خانم... یاد خل بازی هام با دوستام تو اون شب... بی اختیار خندم گرفت و رد شدم... ولی با خودم فکر میکردم چه قدر اون سهیل با این سهیل فرق داشت...😔 چی من رو اینقدر عوض کرد؟!؟ قطعا علتش یه عشق زمینی ساده نمیتونه باشه... روزهای اردو میگذشت و من بیشتر از همیشه احساس راحتی و سبکی میکردم وقتی اونجا بودم حتی از خونه خودمم بیشتر راحت بودم... یه حس آرامش خاصی داشت... رفتیم طلائیه و این بار خودم شروع به پخش کردن خاک بین بچه ها کردم... اصلا عشق و عاشقی و این چیزا از سرم پریده بود انگار و دلم میخواست مثل شهدا باشم... به اخلاص و صفای شهدا حسودیم میشد... اینکه چطور از زن و بچه و همه چیشون دل کندن و به خدا رسیدن... فردا روز آخر اردو بود و قرار بود بریم شلمچه... دلم برای رسیدن به شلمچه داشت پر میکشید... . . 🔮از زبان مریم: . -زهرا جان؟! -جانم؟! -راستی از اون پسره دیگه خبری نداری؟! -کدوم پسره؟! -همون که اون روز اومده بود...راستی این همه اومد دنبالمون اسمشم نمیدونیم چیه... -اها اون...کار توعه دیگه😑..نزاشتی یه بار حرفشو بهت بزنه... -آخه میترسیدم زهرا...میترسیدم مردم حرف در بیارن...میترسیدم هدف خاصی داشته باشه... -مریم حرف زدن با قبول کردن خیلی فرق داره ها... -آره میدونم یکم زیاده روی کردم در موردش😔حالا خودت رو ناراحت نکن -اگه تو دانشگاه دیدیش از طرف من بابت اون روز ازش معذرت بخواه...گفتی با گریه رفت از اون روز فکرم درگیره...چون تو هرچی بشه نقش بازی کرد تو شکسته شدن دل و در اومدن اشک نمیشه 😔😔 -باشه... . چشمام رو بستم و خوابم گرفت... نمیدونم چه قدر گذشت که بیدار شدم ولی چشمام رو باز نکردم... میشنیدم که مامانم و زهرا دارن در مورد میلاد باهم حرف میزن... خودم رو زدم به خواب که حرفاشونو بشنوم... مامانم گفت: یعنی واقعا😯😯 -آره.گفتن که میلاد.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ فعلا با دستگاه نگهشون میداریم ولی این پروسه نمیتونه زیاد طول بکشه...فقط دعا کنید... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
29.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎥🍃•• ^| ـ |^ ’[ رویـاشـم قشـنگــه بـبیـنم گنــبد دارے ... ]‘ فایـل تصـویـرے هیئت منتــظران ظهـور بـا نواے کـربلایی امیرحسین رجبشاهی [حتمــا ببنیــد😍💚👌🏻] •| •| [✨] @Montazerzohor313313 ••🎥🍃••
~『💓』~ ‌「 」 ɪғ ᴛʜᴇʏ ʜᴀᴛᴇ ʏᴏᴜ ғᴏʀ ʙᴇɪɴɢ ʏᴏᴜʀsᴇʟғ ᴄᴏɴᴛɪɴᴜᴇ '𝗕𝗘𝗜𝗡𝗚 𝗬𝗢𝗨𝗥𝗦𝗘𝗟𝗙' اگه‌ بخاطـر اینکـه‌ خودت‌ هستے دوستت‌ ندارن 'بیـشتر خــودت‌ بــاش' •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ ~『💓』~
👦🍃 🍃 °•° °•° نوجـوانان به ظـاهر خود بسـيار اهميـت ميدهـند وبهتر است از ايـن موضـوع ناراحـت نشويد يا با آنها درگـير نشويد. آنها در ذهن خود تماشاگران خيالے دارند آنها تصور ميكنند تمام مردم هميشه در حال قضاوت آنها هستند. به همين دليل به ظاهر خود اهميت فراوان ميدهند چون ميخواهند بدرخشند يا برعكس از جمعيت فرار ميكنند و تمايل دارند تنها باشند. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
•• •• ●پـوشـشـے یـا روکـشـے⁉️ ← مـن الـان یـک سـوال بـرام پـیـش آمـده؛ کـسے کـه از بـین اعـداد یـک تا هـفت هـشـت را انـتـخـاب مـےکـنـد، ← یـا ادعـا مےکـنـد از یـک قـومـیـت اسـت ولـے شـعـر هـمـان جـا را از روے کـاغـذ و بـا غـلـط مـےخـوانـد. ←یـا کـسے کـه عـلنـا آرمـان شـهـدا را مـسـخـره مـےکـنـد، و هـیـچ کـدوم از کـارهـایے کـه کـرده را گـردن نـمـےگـیـرد (تاکـتـیک کـےبود کےبـود مـن نـبـودم)‼️ ←ویـا سـوال مےکـنـن ازش، نـظـرت درباره فـلان مـعـیـشـت مـردم چـیـه مـیـگـه زنـان در مـحـدودیـت هـسـتـند و گشـت ارشـاد بایـد جـمـع بشه فـقـط دارن حـرفاے صـد مـن یـک غـاز تـحـویل مـردم مـیـدن. به نظرتون اینا دیگ کاندید پوششے میخان نه ولے خب فاز طرف بالـاست که خودشو اینقدر بالا دیده که فک کرده پنج تا آمده در مقابل این تو اگه شخصیت قابلے بودی مناظر دو نفر رو مپذیرفتے برای شما یدونه هم زیادے‼️ ⭕️ پ‌ن‌؛ جریان افساد طلبان هنوز به یک راے واحد نرسیدن که از کے حمایت کنن فعلا با روش بزار ببینیم چے میشه آمدن جلو تا انشالله که خیر باشه. به بنده خدا هم بگید گشت ارشاد مصوب بهترین اصلاح طلب ایران(آقاے خاتمیه). •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سی_یکم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم . 🔮ا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| خودم رو زدم به خواب که حرفاشونو بشنوم... مامانم گفت: یعنی واقعا؟!😯😯 -آره...گفتن که میلاد یهویی رفته ترکیه و زنگ زده و گفته اگه پلیس سراغش رو گرفت ما چیزی نگیم و خبری ندیم و نگیم کجاست... -پرسیدم پس مریم چی؟! -میگفت میلاد گفت شاید قسمت اینجوری بوده...شاید خواست خدا بود که قبل عقد و رسمی شدن بفهمم 😔😔 -پسره ی بی غیرت 😢😢😢 -عصمت خانم خیلی گریه میکرد😔...میکفت اصلا روی دیدن شما رو نداره...و نمیدونه چی جوابتونو بده...به خاطر همین نیومدن بیمارستان 😔 -یعنی به این راحتی زد زیر همه چیز 😕 به نظر منم خواست خدا بود که دخورم رو دست این بی غیرت ندم 😕 . صدای زهرا و مامانم رو شنیدم 😢😢 اصلا باورم نمیشد... یعنی به این راحتیها از من گذشت... یعنی همه حرفاش دروغ بود 😭😭 اشکام داشت در میومد ولی نمیخواستم مامانم بفهمه و حالش بدتر بشه... قلبم درد شدیدی گرفت و یهو ضربانم افتاد و فقط میشنیدم زهرا و مامانم دارن داد میزنن و دکتر رو صدا میکنن....😯 چشام رو باز کردم و دیدم تو قسمت مراقبتهای ویژه هستم و بهم کلی دستگاه وصله... یکم ترسیده بودم که مامانم از پشت شیشه دید بیدار شدم و اروم اومد تو اتاق -دخترم خوبی؟! -سلام مامان...چی شده؟! من کجام؟!😯 -هیچی دخترم..یکم ضربانت افتاد دکترا گفتن به مراقبت بیشتری نیاز داری...تگران نباش -مامان؟! -جانم؟! -خیلی دوستت دارم...😔 . . 🔮از زبان مادر مریم دکتر وارد اتاق شد و مریم رو معاینه کرد... خیلی استرس داشتم...😓 دستام یخ یخ بود و از شدت نگرانی میلرزید و تسبیح رو به زور تو دستام گرفته بودم... بعد از اینکه دکتر معاینه کرد باهاش از اتاق خارج شدم... که بهم گفت پشت سرش بیام و باهم وارد اتاق پزشکان شدیم... -آقای دکتر وضع دخترم چجوریه؟!😢 -چرا رنگتون پریده خانم؟!😯 -چیزی نیست از نگرانیه😔 -شما باید سعی کنید قوی باشید تا دخترتونم شما رو ببینه و روحیه بگیره نه اینکه یه لشگر شکست خورده ببینه... -آقای دکتر هرچی شده به من بگید...اینطوری بدتر دق میکنم... -مادرم باید بگم فقط دعا کنید برای دخترتون یه مورد پیوندی پیدا بشه و تازه اون موقع میشه گفت چه مقدار امید هست... -پیوند؟!😯😯 -بله...متاسفانه ضربان قلب دخترتون خیلی نا منظم شده و عضله قلب ضعیف شده... انگار که یه شک عصبی بهشون وارد شده... فعلا با دستگاه نگهشون میداریم ولی این پروسه نمیتونه زیاد طول بکشه...فقط دعا کنید... مرگ و زندگی دست خداست...ما فقط وسیله ایم... . -یا خدااا😢😢 . •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ از بیرون شبیه سنگر بود ولی داخلش یه باغ بزرگ بود... نمیدونستم کجام و اروم راه میرفتم تا اینکه دیدم صدای خنده و قهقهه میاد... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
~✦~ ‌「 」 مـن‌از‌تمـامِ‌آسمـان تـورانظـاره‌میکـنـم که مـاهِ‌مـن‌تویـے‌وبـس تــو‌را‌رهٰــا‌نمیکــنـم :) •| •| 👣• @MONTAZERZOHOR313313 ❥ ~✦~
°•| 🍹 |•° با کلـاس باشـیم ايـن كه تن به انجام هر کارے نميدے به اين معنے نيست كه نمیـتونے؛ ایـن یعـنـے؛ "چـارچـوب" ... چـارچوبے كه خودت برای خودت تعريف ميكنے و پايه و اساسش از "خانواده" شكل ميگيره... كسے كه چهـارچـوب داره "اصـالت" داره... اصـالت رو نـه ميشـه خريد نه ميشه اداشو درآورد و نه ميـشه با بزک و دوزک بهـش رسيد! 🔻اصـالت يعنـے : •• دلـت نمياد خيانت كنے •• دلـت نمياد دل بشكنے •• دلـت نمياد "دورو" باشے •• دلـت نمياد"آدما رو بازے" بدے اين اسمش اصالته. اصالت رو با توهم اشتباه نگيريم! •| •| °•|🍊|•° @Montazerzohor313313
~[•✨•]~ ‌「 🔻‏وقتـے گفـته : {فَـاِنّـے قَریــب} ←یعنـے ؛ •• عالـم و آدم هم تنـهات بـزارن •• عالـم و آدم ولـت کننـد برن من کنـارتم... :) •| •| @MONTAZERZOHOR313313 • ~[•✨•]~
🌹🍃 🍃 •• •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻شـهـیـد امـیـرسـیـاوش عـنـایـتـے: بـا ایـنـکـه تــیـرے بـه پـایـش خـورده بـود امـا هـم‌چـنـان بـا قـدرت، تـیـربـار را روے دوشـش نـگـه داشـتـه بـود. قـبـل از ایـنـکـه امـیـر بـه مـیـلاد بـرسـد، تـک تـیـرانـداز مـاشـه را بـه نـیـت امـیـر چـکـانـد. در بـیـن بـاران تـیـر و گـلـولـه، گـلـولـه تـک تـیـرانـداز مـسـتـقـیـم آمـد و درسـت روی سـر امـیـر نـشـسـت. "امـیـر بـه شـهـادت رسـیـده بـود" بـا شـهـادت او بـالاخـره تـیـربـارے کـه تـکـفـیـرےهـا آن هـمـه بـه دنـبـال خـامـوش کـردنـش بـودنـد، بـےحـرکـت کـنـار صـاحـبـش روے زمـیـن افـتـاد..:) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خــتم 14صلــوات امــروز به نیت شـ❣ــهید •| ← هــرروز مهمـان یـک شـهید ← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇 [🌹] @Montazerzohor313313 🍃 🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سی_دوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم خودم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| 🔮از زبان مریم . گریه های مامانم بیشتر شده بود و از گریه هاش میفهمیدم که اوضاعم بدتر شده و هرچی از مامانم میپرسیدم من چمه جوابم رو نمیداد😕 دیگه خسته شده بودم از این مریضی😔 تمام بدنم بی حس شده بود و درد میکرد... حتی دیگه پرستارها اجازه نمیدادن که بشینم و نماز بخونم و با هربار شنیدن اذان یه غم عظیمی تو دلم مینشست... خدا جون... اینقدر بد بودم که توفیق نمارخوندن هم ازم گرفتی؟ 😔😔 روی تخت بیکار بودم و خاطرات این یکسال تو ذهنم مرور میشد... خاطرات شلمچه... خاطرات راهیان نور... خلطرات دانشگاه... خاطرات اون پسر که درکش نکردم 😔😔 خاطرات نقش بازی کردنهای میلاد... خاطرات کلاس های دانشگاه... خاطرات خل بازیها با زهرا... باورم نمیشد این منم که افتادم یه گوشه ی تخت.... . روزها همینطوری میگذشت و تغییر تو وضعم ظاهر نمیشد...😔 یه روز زهرا پیشم بود و باهم داشتیم حرف میزدیم از کلاسها برام تعریف میکرد... بازم حال اون پسر رو ازش گرفتم که دیدش یا نه -نه مریم...تو دانشگاه دیگه ندیدمش...نمیدونم کجاست... -حتما سرش جای دیگه گرم شده 😕 ولی ای کاش میتونستم قبل مردنم ازش حلالیت بطلبم 😔 -زبونتو گاز بگیر دختر😒این چه حرفیه...خوب میشی باهم میریم عذرخواهی میکنی دیگه... -فعلا که هر روز دارم بدتر میشم 😔 -امیدت به خدا باشه ☺ در حال حرف زدن بودیم که مامانم با گریه اومد تو اتاق... اما معلوم بود گریش از ناراحتی نیست... -چی شده مامان... -خدایا شکرت 😢😢 -چی شده .. -ای خدااااا...شکرت 😢😢 -مامان میگی یا نه ؟! قلبم اومد تو دهنم...😯 -دخترم خدا جوابمونو داد😢😢الان دکترت گفت یه مورد پیوندی پیدا شده که کارت اهدای عضو داشت و گروه خونشم بهت میخوره ... زهرا هم از شدت خوشحالی داشت پر در میاورد... ولی من میترسیدم از فکر این که قراره بدنم شکافته بشه 😢😢 باید وصیتم رو میکردم... شاید دیگه بیرون نیام از اون اتاق😔😔 . . 🔮از زبان سهیل . شب آخر اردو بود و خبردارشدیم فردا قراره از مرز شلمچه شهید بیارن.... از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم...😢 نفهمیدم چجوری اون شب رو صبح کردم... نزدیک های نصفه شب بود که خواب دیدم وارد یه سنگری شدم... از بیرون شبیه سنگر بود ولی داخلش یه باغ بزرگ بود... نمیدونستم کجام و اروم راه میرفتم تا اینکه دیدم صدای خنده و قهقهه میاد... رد صدا رو گرفتم و دیدم نزدیک برکه آب یه سفره ای پهنه و شهدا یا همون لباسهای خاکیشون سر سفره نشستن و گل میگن و گل میشنون... تا من رو دیدن همه برگشتن سمته من... باورم نمیشد... . •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد... دیدم مامانم کنار تختم نشسته. خواستم برردم سمتش که ..... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎥🍃•• ^| ـ |^ ’[ مهـربون تـر از پـدر و مـادرم حسیــن ع ... ]‘ فایل تصویرے هیئت منتــظران ظهـور بـا نواے کـربلایی امیرحسین رجبشاهی [حتمــا ببنیــد😍❤️👌🏻] •| •| •| •| •| •| [✨] @Montazerzohor313313 ••🎥🍃••
┈••✾•💚 ~• •~ عاقـبت‌ نــور تـو پهنـاے جهـان‌ مےگیـرد جسم‌ بےجـان‌ زمیـن‌ از‌تـو‌ توان‌ مےگیـرد♥️! •| •| •| امـام‌زمـ🍃ـانےهـــا ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┈••✾•💚
'[❤️🍃]' ~ ~ ← جـوانـےگـمنـام عـاشـق دخـتر پادشـاه شـد. 🔻یـکےاز نـدیـمان پادشـاه بـه او گفـت: پادشـاه اگـر احسـاس کنـد تـو بنـده‌اےاز بنـدگان خـدا هسـتے خـودش به سـراغـت خـواهـد آمـد. جـوان بـه عبـادت مشـغول شـد م بطـورے کـه مـجذوب پرسـتش شـد. روزےگـذر پـادشـاه بـه مـکـان جـوان افـتـاد و دریـافـت بـنـده‌اےبـا اخـلاص اسـت❗️ هـمانجـا از وے براے دختـرش خواسـتگارے کـرد. جـوان فرصـتے براےفکـر کردن طلـبـید و بـه مـکانےنامـعـلـوم رفـت. نـدیم پادشـاه به جسـتجو پرداخـت و بعـد از مدتـها جستـجو او را یافـت و دلـیل کـارش را پرسیـد. 🔻جـوان گفـت: اگـر آن بنـدگےدروغـین که بـخاطر رسـیدن به معـشوق بود پادشـاهے را به درِ خـانه ام آورد، [چـرا قـدم در بنـدگےراسـتـین نـگـذارم تـا پـادشـاه را در خـانـۀ خـویـش نـبـیـنـم❗️❓ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• '[❤️🍃]'
••🖇📕•• ~ ~ 🔻مولانا امیـرالمـومنـین (ع) مـےفـرماینـد: هـمـواره در انـتـظـار "فـرج و ظـهـور صـاحـب‌الزمـان"بـاشـیـد. و یـأس و نـاامـیـدے از رحـمـت خـدا بـه خـود راه مـدهـیـد. •| •| •| منتـظـ👣ـران مهـدے زهـرا ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ ••🖇📕••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سی_سوم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم 🔮از ز
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| . از بیرون شبیه سنگر بود ولی داخلش یه باغ بزرگ بود... نمیدونستم کجام و اروم راه میرفتم تا اینکه دیدم صدای خنده میاد. رد صدا رو گرفتم و دیدم نزدیک یه برکه ی آب یه سفره ای پهنه و شهدا یا همون لباسهای خاکیشون سر سفره نشستن و گل میگن و گل میشنون... تا من رو دیدن همه برگشتن سمته من... باورم نمیشد. همه چهره ها آشنا بود....همون عکسهایی که تو کتابهای خاطرات شهدا دیده بودم 😢😢 دیدم صدام میزنن... به به...آقا سهیل....خوش اومدی پیش ما...بیا سر سفره که منتظر تو بودیم.... یکم جلوتر رفتم و همه از جا بلند شدن... باورم نمیشد همون شهدایی که پارسال تو شلمچه راهم نمیدادن الان ازم میخوان باهاشون هم سفره بشم... یکیشون برگشت گفت میخوای بیا سر سفره یا نه؟! منتظریما... از خواب پریدم خیس عرق شده بودم.... به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینقدر زود بیدار شدم... دلم میخواست بازم بخوابم و برم توی همون باغ... صدای اونجا...هوای اونجا...عطری که اونجا بود همه یه چیز دیگه بود... تا صبح چند بار حوابیدم و بیدار شدم ولی دیگه خوابشون رو ندیدم که ندیدم... صبح شد و آناده شدیم برای رفتن به شلمچه... همین که وارد شدیم به زمین افتادم و زار زار گریه کردم... نمیدونستم چرا دلم اینقدر پره... رفتیم سر مرز برای استقبال از شهدا... عاشورایی بود برا خودش... همه به سر و سینه میزدن... برای استقبال از کسایی که بعد سی سال میخوان وارد کشور بشن... تا ظهر سر مرز بودیم و شهدا رو تا ماشینهای مخصوص تشییع کردیم... اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و نمیدونستم چیکار کنم... بعد از ظهر رفتیم وارد یادمان شدیم و تا غروب بودیم... چقدر دلم تنگ شده بود برا غروب شلمچه... قبل اومدن گفته بودم میرم شلمچه و برای رسیدن به مریم خانم دفا میکنم ولی رسیدن و نرسیدن دست خداست... فقط از شهدا میخواستم بازم لذت اون خواب رو به من نشون بدن... اون شبم خوابیدم و خبری نشد و فردا حرکت کردیم به سمت تهران... همیشه وداع با خاک خوزستان سخته... اشکام امونم نمیداد... . 🔮از زبان مریم . روز عمل فرا رسید. دست و پام یخ یخ بود. وارد اتاق عمل شدم و استرسم به حد بالایی رسیده بود... دکتر بیهوشی صدای بهم خوردن دندونامو شنیده بود و سعی میکرد آرومم کنه. دارو رو تزریق کرد و آروم آروم باهام حرف میزد... کم کم صداش نا مفهوم شد. چشام سنگین شد و نفهمیدم چی شد. . . . به زور چشمامو باز کردم...😞 صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد... دیدم مامانم کنار تختم نشسته. خواستم برردم سمتش که قفسه سینم درد گرفت و تازه یادم اومد که عمل داشتم •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ پاشو زهرا بریم خونشون آدرس مزارشو بگیرم...من تا اونجا نرم ار -نمیشه زهرا...من دارم میرم😭 -نمیخواد مریم...من میدونم مزارش کجاست😔😔 -تو میشناسیش مگه؟!😯 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•〰💗〰• •• •• Come back to me and be the biggest surprise in the world! بـرگــرد و بزرگتـرین غافلگـیرے جهـان بـاش❗️ •| •| •| →| @MONTAZERZOHOR313313 👣 •〰💗〰•
~[💚]~ ~• •~ •| •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَةَ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّهِ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّهِ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّهِ •🍃• السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ •🍃• وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~[💚]~