eitaa logo
منتظࢪان³¹²
263 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
128 فایل
‌‌🥀﷽🥀 چی‌شد‌ڪه‌نوڪرشدی¿! +هَمہ‌چیز اَز‌دُعایِ‌مادَرَمـ شروع‌شُد... #الحمدللہ‌‌ڪہ‌نوکرتمـ... ‌ 📝شرایط‌کپے:3صلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
[﷽❤️] 🎗🏷•° 🔴 این سوال زیاد در فضای مجازی مطرح میشود که چرا جنگ و ، بعد از ادامه یافت؟؟ (شبهه تکراری رسانه های ضدانقلاب) ✅ پاسخ ☝️☝️ •🌱•بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدے‌صلوات•🌱• •.↠🌱💕『@montazran_312 』.•
📒 دفتر نقاشی! ♥️حاج حسین یکتا: در خاطرات شهید تهرانی مقدم هست؛ میگه رفته بودیم روسیه که یه موشک خیلی پیشرفته رو تحویل بگیریم. ژنرال روسی گفت این موشک رو دیگه نمیتونید از روش بسازید. ژنرال خندید و گفت این فناوری فقط در اختیار روسیه‌س. میگه نگاش کردم و گفتم اینم میسازیم. بازم خندید... ♥️وقتی برگشتیم تهران خیلی تلاش کردم نمونه اون موشک رو بسازم اما به دَرِ بسته میخوردم. تااینکه سه روزِ تمام تو حرم امام رضا متوسل شدم به آقا تا راهی به ذهنم برسه. روز سوم احساس کردم عنایتی شد. سریع رفتم تو دفتر نقاشی دخترم شروع کردم به نقاشی کردن اون طرحی که به فکرم اومد. وقتی تو تهران عملیش کردم دیدم از مدل روس هم بهتر در اومد.😍 🔸امام رضا گره سخت رو تو دفتر نقاشی دختر بچه حلش میکنه 🌹 گفته بود روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند🌹❣ ( طراح پوستر عباس گودرزی) .🌱.بر قآمت دلربای مهدی صلوات .🌱. 🌱💕@montazran_312
🔴با توجه‌بہ‌آتش‌زدن‌قرآن‌و‌پرچم‌عزیر ایران‌توسط‌اغتشاشگران‌وتهدیدبه تجزیه‌ی‌کشورمون‌توسط‌گروهک‌های معاندتجزیه‌طلب‌مثل‌ڪومله‌👊🏻وقتشه همه‌عزیزان‌پروفایلشون‌رودراینستاو توییتروسایربرنامه‌هابه‌پرچم‌مقدس جمهوری‌اسلامی‌مزین‌کنند.🇮🇷 تانشون‌بدیم‌پرچمی‌ڪه‌‌خون‌شهداپاش‌ ریخته‌شده‌ڪفن‌مونه🙂👍🏻🇮🇷 •🌱•بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدے‌صلوات•🌱• •.↠🌱💕『@montazran_312 』.•
سخنان حکیمانه امیر تتلو به هنرمندان و فوتبالیست‌های ایرانی😂👏🏻 + ولی از حق نگذریم، بی‌جا هم نمیگه! | |
🔰 حاج قاسم سلیمانی: کشوری که در قلب، اسم حسین علیه‌السلام را دارد، فرهنگ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ الگوی جهان شود.
قابِ زیبایی که هیچوقت رسانه‌های ضد انقلاب به ما نشون نمیدن💛🌱 | |
▪️سه شهید از تکاوران ارتشی دادیم تا جسد عریان دختر ایرانی رو از دست بعثیها رها کنیم و شما برای لخت شدن یک زن سوت و دست میزنید! ما فقط زبانمان یکی است، ما مثل هم نیستیم! :) 💖¦⇠ 🐚¦⇠ 🇮🇷¦⇠
تو‌ࢪاچادࢪنامیدندچون‌(چ‌)مثل‌چمران🌱 (ا)مثل‌اندࢪزگو🍃 (د)مثل‌دهقان🌱 (ر)مثل‌ࢪضایی‌نژاد🍃 بر‌تاࢪوپودچادࢪت‌نام‌شهیدی‌نوشته‌🕊🌿 بهای‌چادࢪت♥️ خون‌هایی‌است‌که‌برزمین‌داغ‌مجنون‌☀️ دهلاویه‌و شلمچه‌ࢪیخته‌شده‌است🩸😭 بهای‌چادࢪت‌کوچه‌وخیابانهای‌انقلاب،‌🇮🇷 غربت‌سوریه‌است‌‌🦋 گاهی‌هم‌دلتنگی‌ࢪقیه‌ای‌پشت‌تمام‌این‌✨ لاله‌ها‌‌؎به‌خون‌غلتیده ...🌷 بانوچادࢪت‌بهای‌گرانی‌پرداخته💰 اࢪزان‌نفروش❗️🖐🏻 ‌‌‌ | |
هدایت شده از پناہِ‌دل
از اون آبنبات عسلیای🍬 بالای کمد مادربزرگاباشید، که دست هیچکی بهشون نمی‌رسید مگر اینکه خود مادربزرگـ(: ذره ای بهشون مرحمت میکرد! زیبایی هاتون برای خداست صرف هر آدمی نکنیدش، جنبه نداره تف می‌کنه بیرون...💔 خود خدا بهتر میدونه کجا به کی بچشونی این شیرینیو بیشتر به نفعته😉 | |
و این بار دهـہ هشتادۍ‌ها دارند از نسل‌هاۍ قبل پیشی می‌گیرند🕊🌿! آری سربازان در گھواره‌ۍ امـام‌ خـامنہ‌ای تربیت شدگان نسل مدافعان حـرم و مکتب از راه رسیدن♥️.. - طـلـبھ‌ و بسیجۍ مظلوم شھید مھدی زاهدلویۍ متولد سال ۱۳۸۱ از تبار قم کہ در فتنہ اخیر مجروح و شب شهادت حضرت سکینہ بہ سیدالشـھـدا ‹ع› اقتدا کردند💔"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💛🌸• -چادری‌که‌روسر‌خواهرامونه -هدیه‌فاطمه‌به‌مادرامونه🙂 🇮🇷 🧕 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازمه توی نماز، ذکرها رو به عربیِ صحیح یا با لحنِ عربی تلفظ کنیم؟🤔 | |
🖊 : جاهایى هست که انسان پایش مى‌لغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند. جاهایى لغزشگاه است. به آن‌جاها نزدیک نشوید. لغزشگاه‌ها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش احترام کردن است؛ یکى نقطه‌ى ضعفش است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکم‌چرانى است. هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مى‌فهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کرده‌اید. علاوه‌بر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید. اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مى‌خوانید، با توجه بخوانید
🔺پارسال با حجاب برای افتخار کشورش تلاش کرد و اولین مدال تاریخ سنگ نوردی ایران رو در جهان گرفت امسال فریب آزادی قلابی بدخواهای کشورش رو خورد و از مسابقات حذف شد
معرفت دشمن به انقلاب از معرفت ما بیشتر است. تصورم این است که من گوینده و شمای شنونده معرفت مان نسبت به انقلاب، از دشمنان مان کمتر است. ما شناخت حقیقی از انقلاب را در تلاش دشمن حس میکنیم. ببینید سی و چند سال این حجم تلاش از جنگ تا تحریم تا موضوعات مختلف دیگر نشـان از عظمت انقلاب دارد و نشـان میدهد انقلاب یک شیء بسیار با ارزشی است که دشمن این همه تلاش میکند تا آن را از خاصیت بیندازد...
🔴رهبر انقلاب: چند سال پیش از این، وقتی که عکس‌هایش [پهپادهای ایرانی] منتشر می‌شد، می‌گفتند این فتوشاپ است، حالا می‌گویند که پهپادهای ایرانی خیلی خطرناک است. چرا به فلان‌کس می‌فروشید، به فلان‌کس می‌دهید》
«💔» - براۍ‌بچه‌هایۍڪه‌سهمشون‌از‌پدر‌ قاب‌عڪسش‌بود،پاۍِاین‌انقلاب‌ مۍایستـیم✋🏿...!"
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🕊🌹 ✳️ مقدمه رمان 🌹بر اساس حوادث زمستان ٨٩ تا پاییز ٩۵ درسوریه. و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم..به ویژه 🕊 و 🕊 در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. 🕊هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم 🌹حاج قاسم سلیمانی🌹 و همه 🕌 رمان 🕌قسمت ۱ ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود. روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند. باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم _هر چی خبر خوندی،بسه! به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد _شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم! لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمت ۶ او با لبخندی فاتحانه خبر داد... _مبارزه یعنی این! اگه میخوای کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد! با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم.. و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد _من میخوام برگردم ... یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم _پس من چی..؟؟ نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد _قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم! کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم _هنوز که درسمون تموم نشده! و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید.. _مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟ به هوای 🔥عشق سعد🔥 از بریده بودم و او هم میخواست بگذارد... که به دست و پا زدن افتادم.. _چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟ نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید _نازنین! ایندفعه فقط و و نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟ دلم میلرزید.. و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند.. که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و حرف زدم.. _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر میکنی.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۷ _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر میکنی میشه شروع کرد، من آماده‌ام! برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم.. که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید _حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟ شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم _بلیط بگیر! از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه ها ذوق کرد _نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی! سقوط بشّار اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به تن به این همراهی داده‌ام.. که همان اندک عدالتخواهی ام را عَلم کردم _اگه قراره این خیزش آخر به برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام! و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد... که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم. از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم... 🔥سعد🔥 گفته بود اهل استان درعا است.. و خیال می کردم به هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده... و با سرعت به سمت میدان پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم... من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد.. و میدیدم از آشوب شهر... ادامه دارد....