eitaa logo
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
99 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
51 فایل
بسم رب شهدا باخدا باش و پادشاهی کن بیخدا باش و هرچه خواهی کن این کانال برای اعضای بالا درست نشده هدف اصلی ما ظهور آقا امام زمان است ان شاءلله پیام سنجاق شده کانال برای دسترسی بهتر مطالب است یاعلی
مشاهده در ایتا
دانلود
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای ثواب سلام بر امام حسین علیه السلام از راه دور استاد عالی الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وعجل فرجهم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخی کانال های تلگرام خواسته یا ناخواسته،به صورت غیر مستقیم اعتقاد های مردم را مورد هدف قرار داده بود. باورم شده بود.گذشته خودم را مسخره می‌کردم.اعتقادم این شده بود: دلت پاک‌ باشه‌ همه‌ چیز‌ درسته چند روزی بود که نماز های صبحم قضا میشد و خیلی توجهی نداشتم.توی خوابگاه بعضی از رفقا همان مطالب توی کانال تلگرام را تکرار می‌کردند.دیگه از خواندن نماز توی خوابگاه خجالت میکشیدم.بیشتر روز ها نمازم را در نماز خانه می‌خواندم.کم کم تحت تأثیر رفقا،نمازهایم را ترک کردم!صبح به شب می‌رسید و من برای تشکر از خداوند،حتی سری به سجده هم نمی‌گذاشتم.شعارم شده بود: دلت پاک باشه، خدا که به این دولا راست شدن ما احتیاج نداره! روز ها و ماه ها گذشت.در زمانی که منزل بودم طوری رفتار می‌کردم که پدر و مادرم متوجه نشوند،اما کم کم آنها هم فهمیدند.خیلی ناراحت شدند،خیلی باهام صحبت کردند اما بی فایده بود.در مقابل نصیحت های آنها لبخندی از روی تمسخر میزدم که شما دلتون خوشه!باید ببینید دنیا دست کیه.برید اروپا و آمریکا بی‌نمازی رو ببینید.مگه میشه خدا تمام آدم های بی‌نماز رو توی آتیش ببره بابا جمع کنید این حرفای قدیمی رو... اینقدر خودم رو بزرگ می‌دیدم که بعد مدتی، حتی جواب انتقاد های پدر و مادرم رو نمی‌دادم.دیگه توی خونه موندن برام سخت شده بود.تمام کار های معنوی که قبلا داشتم ترک شد! الان که فکر شو میکنم،یکی دوسال از بهترین سال های عمر من اینگونه گذشت.یعنی هیچ عمل صالحی برای رضای خدا انجام ندادم.بدتر از همه،پدر و مادرم بودند که از دست کار های من حرص می‌خوردند و کاری به جز دعا از دستشان بر نمی‌آمد.روزها گذشت تا آن سحر جمعه رسید.سحری که من دوباره متولد شدم!