#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت154
زودتر نفس خود را پاک کنید و خود را به کمالات روحی برسانید.تا اینجا راحت باشید،هر زشتی و عملی که خدا راضی نیست را از خودتان دور کنید.حالا من با اجازه شما میروم تا به درس هایم برسم و انشاءالله شاید چند شب دیگر به سراغت بیایم.من هم از آن حال که نمیدانم بیدار بودم یا خواب،بیرون امدم و دیگر او را ندیدم.
ضمنا همان گونه که از این ارتباط استفاده میشد و در روایاتی هم به آن اشاره شده؛اگر مؤمنین در روحشان بعضی از صفات رذیله وجود داشته باشد،باید آن ها را در عالم برزخ پاک کنند و معارف را یاد بگیرند و به کمالات روحی برسند و خود را برای ورود به عالم قیامت و بهشت آماده نمایند،زیرا ممکن نیست کسی که سر سوزنی در وجودش اخلاق رذیله باشد،به بهشت وارد گردد و تزکیه نفس در عالم برزخ،آسانتر از قیامت است.در حقیقت تزکیه نفس در عالم برزخ،ان هم با کمک اهلبیت(علیهالسلام)در واقع شفاعت آن هاست.
بعد از شب سوم متاسفانه تا چند شب هر چه دعا خواندم و لاحول و لاقوة بالله العظیم را گفتم از آقای شوشتری خبری نشد.بعد از چهار شب وقتی که مشغول نماز شب بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمیز و نورانی و صورت بسیار زیبا در مقابل خودم دیدم!
اول ترسیدم ولی او با صدای بسیار لطیفش به من گفت:نترس تا بقیه قضایایم را برای تو نقل کنم.بعد ادامه داد:من در این چند روز علاوه بر آنکه مشغول یاد گرفتن معارف و تزکیه نفس بودم با دوستان و آشنایان هم ملاقات کردم.
همه آنجا هستند،همه دوستان سابقی که مردهاند و شیعهی حضرت امیرالمؤمنین(عليهالسلام)بودند.
سه روز قبل که به میان ارواح شیعیان در وادیالسلام رفتم،اول کسی که دیدم فلانی بود(یکی از علمای متقی که با من و او رفیق بود)او مرا به جمعی از دوستان حضرت مولا معرفی کرد.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت155
ان ها دور مرا گرفتند و هر یک از من احوال دوستانشان را میپرسیدند.
یکی از من مرسید:چند روز است از عالم دنیا امدهای؟
گفتم:همین دیروز.او با شنیدن این جمله گفت:خیلی او را سوال پیچ نکنید،او خسته است تازه از ناراحتی جان کندن خلاص شده.
من گفتم:نه اتفاقا،در این سفر خیلی راحت بودم.اصلا خسته نشدم.گفتند:مگر تو چگونه از دنیا رفتی؟
گفتم:با ماشین تصادف کردم.هیچ دردی احساس نکردم و حضرت ملک الموت با محبت فوقالعادهای مرا به محضر اهلبیت(عليهالسلام)برد نگذاشت من زیاد ناراحت بشوم.
دیگری از من پرسید: تو اهل کجایی؟
گفتم در فلان شهر زندگی میکردم.گفت:فلانی را میشناسی؟
گفتم:بله او در دنیاست.باز نام فردی دیگری را از من سوال کرد که او را هم میشناختم،به او گفتم:او تا چند ماه قبل در دنیا بود.و باز از شخص دیگری سوال کرد که اتفاقا مرد گناهکاری بود و خیلی به مردم بیگناه ظلم میکرد و در رژیم طاغوت(دوران پهلوی)مسئولیت داشت.با این شخص ظاهرا نسبتی داشت.
گفتم:او چند سال است از دنیا بیرون آمده.گفت:پس نزد ما نیامده،حتما اعمال زشتش دامنگیر ش شده و او را حبس کرده.
سوال کردم:او را کجا حبس میکنند؟
گفت:معلوم نیست،زندان های متعددی است ولی بیشتر احتمال دارد در میان قبرش حبس شده باشد.
گفتم:من میتوانم او را ملاقات کنم؟
او گفت:برای تو چه فایدهای دارد جز آنکه ناراحت شوی.برای او هم نمیتوانی کاری انجام دهي.
گفتم:مایلم کیفیت عذاب قبر را مشاهده کنم.
گفت:پس من همراه تو میآیم،شاید اگر قابل عفو باشد از
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت156
حضرت مولا برای او تقاضای عفو کنیم.
بعد از آن به قبرستان رفتیم،همان طوری که او گفته بود آن شخص را در قبرش حبس کرده بودند.ما از ملائکهای که مامور او بودند اجازه گرفتیم او را ملاقات کنیم و با هر زحمتی بود او را دیدیم.
ابتدا از او پرسیدم:بعد از مرگ چه به سرت امد؟
او آهی کشید و گفت:شما حال مرا میبینید،الان چند سال است که از همین سلول تنگ و تاریک بیرون نرفتهام،وقتی حضرت ملک الموت با من روبهرو شد،خیلی با تندی جان مرا گرفت،مرا خیلی اذیت کرد.ملائک با خشونت و تندی با من روبهرو میشدند،وقتی مرا در قبر گذاشتند مثل این بود که مرا در گودالی از آتش گذاشتند؛میسوختم و در عذاب بودم تا آنکه حضرت علی(علیهالسلام) و سایر ائمه(عليهالسلام)را دیدم و از آنها کمک خواستم.
آن ها گفتن:تو در دنیا ما را فراموش کردی و دوستان ما را اذیت کردی،حالا باید تا مدتی کفاره گناهت را بپردازی و بلاخره به من اعتنایی نکردند و مرا در اینجا گذاشتند،حالا دستم به دامنتان،شما که آزادید به پسرم بگویید تا برای من از مردم طلب رضایت کند و به فقرا و ضعفا کمک نماید و از مال خودم که نزد اوست برای من خیرات کند و پولی بدهد که لااقل ده هزار صلوات بفرستند ثوابش را به من نثار کنند،شاید من از این مهلکه نجات پیدا کنم.
در این موقع آقای شوشتری و آن منظره از مقابلم ناپدید شدند و من دیگر آن ها را ندیدم.مطالب بالا را برسی کردم.با احادیث و آخرین نظرات علمی دانشمندان علم روح کاملا مطابقت میکند.
زیرا در روایات آمده که فرمودند:ارواح با یکدیگر ملاقات میکنند و یکدیگر را میشناسند و وقتی روحی تازه بر آن ها وارد میشود میگویند:او را راحت بگذارید زیرا از هول بزرگی نجات یافته،بگذارید استراحت کند.¹
#ادامهدارد...
1_بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۲۶۹
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت157
بعد آن ها احوال دوستانشان را که در دنیا بودند میپرسند،اگر تازه وارد جواب داد که:او هنوز در دنیا است،امیدوار میشوند که او به زودی به آن ها ملحق میشوند و اگر بگوید که او قبل از من از دنیا رفته،آنها میگویند:وای،او نزد ما نیامده معلوم است اهل عذاب بوده است،
در پنجمین شب که او را دیدم(و از شرح چگونگی ملاقاتمان معذورم)او برای من خصوصیات بهشت عالم برزخ را شرح داد.
آن شب باز خود را در گوشهای از همان قصری که در باغ بزرگی بود که شب اول آنجا بودم مشاهده کردم،او به من گفت:
این باغ و قصر تنها مال من است و به هر مؤمنی مثل این یا بهتر از این باغ و قصر را میدهند اگر مایلی بیا با هم در این باغ گردش کنیم و خانه جدید مرا ببین،فورا از جا برخاستم و مرا به گردش برد.
باغ بسیار بزرگی بود،همه چیزش غیر از آن چیز هایی بود که ما در دنیا دیدهایم.لطافت و ظرافت بر تمام اشیاء آن باغ حکومت میکرد.چند رود زیبا در این باغ جاری بود.یکی از رود ها شیر خالص بود که شفافیت فوقالعاده و مزهی بسیار خوبی داشت،زیرا من برای آنکه بتوانم شرح آن را برای شما نقل کنم از آن نهر مقداری نوشیدم و...در این باغ چیز های عجیب و زیبایی دیدم:انواع بلبل ها به رنگ های مختلفی که حیرت آور بودند،درخت هایی که پر از میوه بودند،دخترانی که آماده خدمت بودند و جوان های پسری به نام(غلمان)که همه مهیای انجام اومرا صاحب باغ بودند بسیار به چشم میخوردند.خاک این باغ به قدری معطر بود که انسان فکر میکرد که آن را از مشک و زعفران ایجاد کردهاند!
اما او به دلایل مختلف لذت های بیشتری از آن باغ و قصر میبرد.حتی گاهی او چیز هایی که خیلی لطیف و ظریف بود مشاهده میکرد که من آنها را درست احساس نمیکردم.درختان میوهای که در این باغ بود همه گونه میوه داشت.یعنی گاهی یک درخت دهها نوع میوه آورده بود.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت158
که اکثر آن میوه ها با میوه های دنیا اصلا قابل مقایسه نبود.هوای این باغ به قدری لطیف بود که انسان لذت فوقالعادهای میبرد.قصر این باغ به قدری مزین بود که غیر قابل وصف بود.من مهبوت در آن باغ ایستاده بودم که ناگهان به خودم آمدم و از آن حالت خارج شدم و خود را تنها در اتاق مشاهده کردم.ششمین شبی که او را در اواخر شب بعد از نماز شب دیدم،به من مواردی برای نجات از ناراحتی های عالم قبر و برزخ یاد داد:مثلا گفت: رکوعت را خوب انجام بده زیرا این عمل تو را از عذاب قبر نجات میدهد.بعد ها دیدم که از امام جواد(علیهالسلام)نقل شده که فرمودند:کسی که رکوعش را صحیح و کامل انجام دهد،ترس از قبر به او راهی پیدا نمیکند.¹بعد به من گفت:از سخن چینی و غیبت دیگران و ترشح ادرار به بدنت خودداری کن تا مبتلا به عذاب قبر نشوی(این مطالب مضمون حدیثی معتبر است)
سپس او به من گفت:بیا با هم در عالم برزخ گردش کنیم تا مطالب مهمی دستگیرت شود.هر دوی ما مثل کبوتری پرواز کردیم.اول به دریای بزرگی رسیدیم،در میان آن دریا کشتی های از نقره در حرکت بودند.من و او سوار یکی از کشتی ها شدیم تا به جزیرهی بزرگ و با عظمتی رسیدیم.خیمههای زیبایی آنجا بود،او به من گفت:میدانی این خیمه ها مال کیست؟اینها متعلق به اهلبیت(علیهالسلام)هستند،آن ها در اینجا هر کدام خیمهی مستقلی دارند
در آن شب ما موفق شدیم که خاندان عصمت و طهارت(علیهالسلام)در آن خیمهها ملاقات کنیم و دهها مطلب علمی و عرفانی را از آن ها یاد بگیریم.در این محل و جزیره هر کسی راه پیدا نمیکرد و در حقیقت آنجا مثل استراحتگاه بود،ولی میشد فهمید که گاهی بعضی ها را راه میدهند،چنانکه ما توانستیم به آنجا برویم.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت159
در آن جزیره که وسعتش بیشتر از آسمان و زمین بود همه گونه وسایل استراحت مهیا بود و خداوند متعال به خوبی پذیرایی میکرد.
سپس به مکان های دیگری رفتیم و با ارواح مؤمنین و شهدا و صالحین در ارتباط بودیم. بعد به وادیالسلام در نجف اشرف رفتیم.در آنجا ارواح مردم با ایمان و پاک و مخلص جمع بودند،ولی مثل آنکه این ها لباس های مخصوص به تن داشتند!به قدری براق بود که چشمرا خیره میکرد و من مدتی به لباس های آن ها نگاه کردم.بعلاوه آن ها روی مبل هایی که از نوار لطیفی ساخته شده بود نشسته بودند و منتظر مقدم حضرت ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)بودند.
در اینجا باز خودم را در اتاق دیدم و در حالی که عرق سردی به بدنم نشسته بود از جا پریدم،ولی کسی اطرافم ندیدم و بالاخره بعد از شب ششم تا چندین شب دیگر آقای شوشتری به سراغ من نیامد!
چهار شب که از آخرین ملاقات ما گذشته بود و من در ان شب بسیار ذکر گفتم و عبادت کردم.حال توسل خوبی داشته و کاملا خسته شدم.در رختخواب از شدت خستگی افتادم،ناگهان دیدم سقف اتاق شکافته شد مثل آنکه کسی مرا به پشت بام صدا میزد،من روحم را از بدنم جدا کرده و تا پشت بام رفتم!دیدم که دوست برزخیام،یعنی محمد شوشتری آنجا ایستاده و منتظر من است.
او به من گفت:امشب میخواهم تو را بجایی ببرم که ممکن است بترسی و ناراحت شوی،ولی برای اطلاع از عالم برزخ لازم است،تو باید آنها را ببینی برای دیگران نقل کنی تا انها از عذاب الهی بترسند و گناه نکنند.ما با هم پرواز کردیم،به ند قبرستان متروک در کشور های کافر رفتیم.این قبرستان ها در بُعد برزخی مثل حفره هایی بودند که در آن سال ها آتش افروخته باشند!اطرافشان را خاکستر گرفته و جز حرارت و سوزندگی چیز دیگری نداشتند!
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت160
وقتی ما دقیقا به داخل آن ها نگاه کردیم،در پایین انگودال ها،یک نفر افتاده بود و بدنش میسوخت او فریاد میکشید.
ما از بس ناراحت شدیم در آنجا نتوانستیم حتی لحظهای توقف کنیم.سپس از آنجا به طرف کوههایی که بین مکه و مدینه واقع شده و بسیار سیاه و وحشتانگیز است رفتیم،در آنجا وقتی با بعد برزخی به آن کوه ها نگاه کردیم،جهنم هولناکی بود که جمعی در آنجا به انواع عذاب ها مبتلا بودند!
آقای شوشتری به من گفت:این ها قاتلین حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام)هستند.انها به انواع عذاب مبتلا شدهاند.من در اینجا خوشحال شدم،ولی حالم بد شد.از شدت وحشت از آن حالت برزخی بیرون امدم و خود را دوباره در اتاق منزلم دیدم.
در احادیث مکرری نقل شده که فرمودهاند:بعضی از کفار در قبورشان تا روز قیامت معذبند.¹و در کتاب کامل الزیارات نقل شده که شخصی گفت:خدمت امام صادق(عليهالسلام)در راه بین مکه و مدینه میرفتیم تا رسیدیم به منزلگاهی،سپس در طرف چپ کوه سیاهی دیده میشد که فوقالعاده وحشتناک بود.
من عرض کردم:اي پسر پیامبر،چقدر این کوه وحشتناک است.من در این راه کوهی مثل این کوه ندیدهام...
آن حضرت به من فرمود:این کوه قلهای از جهنم است و در این قسمت از جهنم،قاتلین پدرم حضرت سیدالشهدا(عليهالسلام)عذاب میشوند و آن ها را در اینجا تا روز قیامت نگه میدارند.
شخص دیگری میگوید:با حضرت سجاد(عليهالسلام)در راه بین مکه و مدینه میرفتیم،ناگهان مردی که سیاه شده و به گردنش زنجیری بود،خود را به دامن آن حضرت انداخت و فریاد میزد:اي علي بن الحسین(عليهالسلام)به من آب بده.ناگهان دیدم شخصی سر زنجیر او را کشید
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت161
و گفت:به او آب ندهید،خدا خواسته که او تشنه بماند.من خودم را به حضرت سجاد(عليهالسلام)رساندم،آن حضرت به من فرمود:چه دیدی؟
من آنچه را که دیدم به آن حضرت گفتم،او فرمود:این معاویه لعنهالله عليه بود.
شب هشتم بدون فاصله ارتباطمان برقرار شد،آقا محمد به من گفت:بیا تا با هم برویم و بقیهی برنامهی کفار در عالم برزخ مشاهده کنیم،من قبول کردم و از آنجا به سرزمین برهوت در یمن رفتیم.در آنجا انواع عذابها برای دشمنان اولیاء خدا فراهم بود.من نمیتوانم آنچه را که دیدم،برای شما نقل کنم،این قدر بگویم که اگر انسان صدها سال در دنیا پا روی شهوات نفسانی بگذارد و ترک گناهان لذت بخش را بکند و دائما عبادت نمیاد،برای آنکه آن محل پر از عذاب را نبیند ارزش دارد،تا چه رسد که در آن مکان پر از عذاب هم باشد.به هر حال چند جمله از آنچه در آنجا دیدم برای شما نقل میکنم،اما از قدیم گفته اند:شنیدن کی بود مانند دیدن.
آسمان برهوت را دود غلیظی که تعفن گوشت و چربی سوخته از آن میآمد فرا گرفته بود.صدای ضربات شلاق و جیغ و داد و فریاد در آن تاریکی مطلق بلند بود.
ما برای آنکه بدانیم چگونه عذاب میشوند در خواست کردیم که یکی از آن کفار و دشمنان خدا را بیاورند تا چند سوال از او بکنیم.
یکی از ملائکه زنجیری را کشید و یک نفر را در حالی که روی زمین میکشید و داد میزد از میان آن دود و آتش بیرون آورد و به او گفت:هر چه از تو میپرسند جواب بده.
آقای شوشتری از او پرسید:تو که هستی و در دنیا چه کردی که اینگونه عذاب میشوی؟
او گفت:من در دنیا بخاطر ریاست طلبی،ظلم زیادی به مردم کردم.من پادشاه یک کشور اسلامی بودم،صد ها نفر را در زندان ها،دور از خانوادههایشان شکنجه دادم
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت162
من با اولیای خدا و بزرگان دین و اهل بیت پیامبر(صلیاللهعلیهآلهوسلم)دشمنی میکردم.لذا هر مقداری خدای متعال مرا عذاب کند کم است،من مستحق این عذاب ها هستم.
در اینجا او را دوباره به طرف آتش کشیدند و من از ترس و ناراحتی از آن حالت به خود آمدم و دیگر در آن شب چیزی ندیدم.اما شب بعد که نهمین شب ملاقات با آقای شوشتری بود پس از نماز مغرب و عشاء حال ضعف و کمکم حال بیهوشی عجیبی به من دست داد!
در آن حال ضعف و بیهوشی دیدم آقای شوشتری به من میگوید:حالا با این همه مطالب و اطلاع که از عالم برزخ به دست اوردی نمیخواهی به ما ملحق شوی و آنچه را که من میبینم توهم ببینی؟گفتم:مگر آنچه را که شما میبینید من نمیبینم؟
گفت:نه،فقط آنچه را که محسوس است میبینی،زیرا تو بُعد معنوی و روحی را از زاویهی بسیار ضعیفی مشاهده میکنی و خیال میکنی من هم مثل تو آن ها را میبینم،ولی بدان فرق من و تو،مثل فرق کسی است که همه چیز را تشخیص میدهد با کسی که فقط از راه لمس و دست کشیدن،بعضی از چیز ها را احساس میکند.
حالا مایلی یک نمونه از لذت هایی را که تو نمیتوانی احساس کنی و من همیشه با آن در ارتباطم بدانی؟!پس بیا باهم برویم.
پس از گفتن این جمله دست مرا گرفت و با سرعت عجیبی مرا به آسمان ها برد،سپس مرا در اسمانچهارم به باغی که از نظر وسعت فوقالعاده عجیب بود وارد کرد.
من از همان لحظه ورود به این باغ،نشاط مست کنندهای پیدا کردم،واقعا نمیدانم چگونه برای شما وصف کنم!
اگر در آن حال به من میگفتند حاضری پادشاهی ابدی کل زمین را،با یک ساعت این نشاط و لذت معاوضه کنی؟قطعا پاسخ منفی میدادم.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت163
زیرا من در آنجا به وصل محبوبم یعنی خدای متعال رسیده بودم و اگر شما اهل عشق باشید و سالها در فراق محبوبتان سوخته و ناگهان در آغوش مهر و محبت او افتاده باشید،شاید یک سر سوزن از اقیانوس بینهایت آنچه را که من میگویم بفهمید.
به علاوه،محبوب شما شاید یک کمال در او باشد که مورد علاقهی شما واقع گردد،ولی محبوب من خدایی بود که هیچ نقص نداشت،دارای کمال بینهایت بود.بسیار دوست داشتنی بود،پس باز هم این مثال با آنچه من در آنجا فهمیدم قابل مقایسه نیست و نمیتوانم لذتی را که در آن وقت بردم برای شما تعریف کنم.
به هر حال وقتی آقای شوشتری دید که من نزدیک است از شوق بمیرم و نمیتوانم آن لذت را تحمل کنم،فورا مرا از آن باغ بیرون آورد.در حالی که باز به خاطر جوا شدن از آن وصل نزدیک بود از دست بروم.
به دست و پای او افتادم و اشک ریزان از او خواستم که مرا دوباره به آن باغ وارد کند که متاسفانه دستی به سر و صورت من کشید و مرا به بدنم وارد کرد.
از آن بعد گاهی که در حال عبادت به یاد آن وصل و آن توجه میافتم غرق در نشاط میشوم و از خداوند متعال تمنای نجات از زندان دنیا و رسیدن به آن وصل و نشاط را میکنم.
شب دهم به قدری از فراق آن لذت و آن وصل،گریه کرده بودم که چشم هایم تار شده بود.خواب به چشم هایم وارد نمیشد،ناگهان دیدم در اتاق باز شد و آقای محمد شوشتری از در وارد شد.
او گفت:حالا حاضری از این دنیا بروی و همه ی لذت های دنیایی را ترک کنی و همه جا با من باشی؟
گفتم:علاوه بر آنکه حاضرم،از تو تقاضا دارم که از خداوند متعال بخواهی مرگ مرا برساند و مرا از این زندان نجات دهد.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت164
او به من گفت:من دیشب تا به حال این دعا را برای تو کردم،ولی مثل اینکه هنوز امتحان نهایی تو انجام نشده و باید مدتی باز هم در این دنیا بمانی و لذا دیگر من به سراغ تو نخواهم آمد و هر چه میخواهی امشب از من سوال کن تا جوابت را بدهم.کمی فکر کردم.پرسیدم:شما در عالم برزخ تا قیامت چه خواهید کرد و وقتتان را چگونه میگذرانید؟
او به من پاسخ داد:برای ما مسئله زمان مطرح نیست.زیرا تو میفهمی که اگر میلیارد ها سال انسان در آن باغ و با آن نشاط و لذت که شب گذشته لحظهای از آن را تو احساس کردی باشد،مثل یک لحظه میگذرد.زیرا گفتهاند:لحظهاي از فراق یک سال میگذرد و یک سال وصل،یک لحظه میگذرد.
من از او پرسیدم:اگر کسی به کمالات روحی نرسیده باشد باز هم از لذت وصال استفاده میکند؟ گفت:اگر در دنیا دارای اعتقادات صحیح باشد و خدا و اولیای خدا را به عنوان محبوب خود انتخاب کرده باشد،وجود او را در مدت کوتاهی پاک میکنند و سپس او را به مقام قرب راه میدهند تا او از لذت وصال استفاده کند.
من از او پرسیدم:کسی که محبت دنیا و حب ریاست دارد و یا به بعضی از صفات حیوانی و شیطانی مبتلاست،آیا نفس او را هم پاک میکنند؟
گفت:این طور کسی از دنیا سخت کنده میشود.تا خود را از محبت دنیا جدا نکند،به وصل محبوب و به لذت عالم برزخ نمیرسد.
من پرسیدم:از نظر شما چه عملی در دنیا برای به دست آوردن لذت عالم برزخ و وصال محبوب مؤثر تر است؟
او گفت:از همه مهمتر دوست داشتن خدا و دوستان خداست،البته آن دوستی که سبب اطاعت شود.در اینجا ناگهان دوست عزیزم آقای محمد شوشتری که در حق من محبت بسیار مهمی انجام داد،از نظرم ناپدید شد و دیگر تا به حال او را ندیدهام.¹
پایان امیدوارم کتاب مفیدی بوده باشه براتون🌷
1_برگرفته شده از کتاب عذاب های برزخی صفحه ۳۷ به بعد... و چندین منبع دیگر.
دو پارت پایانی کتاب بازگشت امید وارم خوشتون اومده ☺️😍باشه در لینک ناشناس نظر بدین
و کسانی که مطالعه نکردن میتوانن در پیام سنجاق شده #بازگشت را پیدا کنند تمامی پارت ها را بخونن و لینک پارت اول کتاب بازگشت هم هست