eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
5هزار ویدیو
346 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
✅همگی یکدل و یکصدا دعای فرج مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بخوانیم🤲 🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌹 اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ. خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد و تويى ياور و شکوه بسوى تو است‏ و اعتماد و تکيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى که پيرويشان را بر ما واجب کردى و بدين سبب مقام‏ و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ايشان به ما گشايشى ده فورى و نزديک مانند چشم بر هم زدن يا نزديکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفايت کنيد که شماييد کفايت‏کننده ام و مرا يارى کنيد که شماييد ياور من اى سرور ما اى صاحب الزمان‏ فرياد، فرياد، فرياد، درياب مرا درياب مرا درياب مرا همين ساعت همين ساعت هم‏اکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترين مهربانان به حق محمد و آل پاکيزه اش‏. الهی به حق مقدسات عالم و نام اعظم پروردگار حاجت روا شوید. “آمین یا رب العالمین”
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🌺 زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها 🔵 أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ 🔴 از خدا می خواهم‌ روز فرج و شادی شما را به ما نشان دهد. 🟢 سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم مبارک باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم رب المهدی🌸 اللهم لَیِّن‌ قَلبی‌ لِوَلِیِّ‌ اَمرِک🤲 به مناسبت سالروزورود حضرت فاطمه زهرا معصومه سلام الله علیهما به قم به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به خانم حضرت معصومه سلام الله علیها، مادرشون خانم حضرت نجمه خاتون سلام الله علیها و پدرشون اقا امام موسی کاظم علیه السلام، برادرانشون بالاخص آقا امام رضا علیه السلام افرادی که توفیق دارن در شخصی اعلام بفرمایند ان شاءالله که مورد قبول قرار بگیره و زمینه تعجیل در امر فرج مولای غریبمان باشد بحق خانم حضرت زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 تا آخرهفته وقت دارید بخوانید قرآن کریم جزء ۱🌹برداشته شد ✅ جز ۲🌹برداشته شد ✅ جز ۳🌹برداشته شد ✅ جز ۴🌹برداشته شد ✅ جز ۵🌹برداشته شد ✅ جز ۶🌹برداشته شد ✅ جز ۷🌹برداشته شد ✅ جز ۸🌹برداشته شد ✅ جز ۹🌹برداشته شد ✅ جز ۱۰🌹برداشته شد ✅ جز ۱۱🌹برداشته شد ✅ جز ۱۲🌹برداشته شد ✅ جز ۱۳🌹برداشته شد ✅ جز ۱۴🌹برداشته شد ✅ جز ۱۵🌹برداشته شد ✅ جز ۱۶🌹برداشته شد ✅ جز ۱۷🌹 برداشته شد ✅ جز ۱۸🌹برداشته شد ✅ جز ۱۹🌹برداشته شد ✅ جز ۲۰🌹برداشته شد ✅ جز ۲۱🌹برداشته شد ✅ جز ۲۲🌹برداشته شد ✅ جز ۲۳🌹برداشته شد ✅ جز ۲۴🌹برداشته شد ✅ جز ۲۵🌹برداشته شد ✅ جز ۲۶🌹برداشته شد ✅ جز ۲۷🌹 برداشته شد ✅ جز ۲۸🌹برداشته شد ✅ جز ۲۹🌹 برداشته شد ✅ جز ۳۰🌹برداشته شد ✅ الهی عاقبت بخیر بشید و اجرتون با امام زمان عجل الشریف و قرآن کریم خادم کانال برای ثبت جزء قرآن 👇👇👇 @appear
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمه الله شرکت کنید
۲۴ جزء باقی مانده همکاری
قرآن خوانها گجاهستند یقینا مشغلهاتون زیاده در روز ولی یک جزء قرآن وقتون نمیگیرد وکلام خداوند هم هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆👆👆
خوب تابیاند بقیه جزء ها رابگند یک صحبتی بکنم تو کانال ازحالابگم
اعضای کانال زودتر بگم ۲۳دی اول ماه رجب ۲۲بهمن اول ماه شعبان ۶ اسفند نیمه شعبان ۲۲اسفند اول ماه رمضان اول فروردین سال۱۴۰۳ نهم ماه مبارک رمضان می شود ساعت 06:36دقیقه تحویل سال صبح هست
همکاری کنید بقیه جزء قرآن
🟡 مطیع باش! در پیامهای قبل، به بررسی موضوعِ رجعت، از جوانب مختلف پرداختیم؛ استدلال هایی برای اثبات امکانِ ذاتی و وقوعیِ این مبحث بیان کردیم.😊 به رجوع کردیم و آیاتِ رجعت را بررسی کردیم و مطرح شده درباره رجعت را پاسخ دادیم. آنچه گفته شد، برای بود اما شاید مهمترین دلیلِ ما شیعیان، برای باورِ این عقیده‌ی امیدبخش، کلام و تاکید اهل بیت بر این موضوع باشد. امام صادق میفرمایند: «هر که دوست دارد ایمانِ کامل داشته باشد، بگوید: نظرِ من در هر چیز، نظرِ آل محمد است؛ چه آنان را نهان کرده‌اند و چه آنان را عیان گفته‌اند، چه آنها که آگاه شدم و چه آنها که خبر ندارم.» 📙: الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج ١، ص ٣٩١ ٣٩
🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟 ✨ با حمایت از و ، این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام وصل می‌شود، ان شاء الله . ✨ 9⃣4⃣ ❇️ ⁉️ 💠 قسمت سی و ششم ✨ امیرالمؤمنین عليه السلام می‌فرمایند : عبادت مردم به 3 دسته تقسيم می‌شود :👇 1⃣ : یعنی کسانی که از ترس جهنم به درب خانه خدا می‌روند و عبادت می کنند. 2⃣ : یعنی کسانی که عبادت می کنند برای بدست آوردن بهشت. 3⃣ (آزادگان) : یعنی عبادت عاشقانه 👈 که این عبادت مدنظر امیرالمومنین علیه السلام بوده است. 📌 حضرت علی علیه السلام چون خدا را در جایگاه ستایش می‌دیدند، ستایش و عبادت می‌کردند. 💥 اگر ما مردم اهل عبادت بردگان یا تاجرانه هستیم خود را مذمّت و ناراحت نکنیم چون عبادت عاشقانه یک جایگاه ویژه است که باید به مرور زمان با بندگی خدا و زحمت و اهل دقت شدن و مراقبه ی تام به این جایگاه رسید. ✴️ اگر شما مسجدی ها و مذهبی ها این دیدگاه را دارید که شاید شما هم اهل عبادت عاشقانه اید، سوالی را باید خدمتتان عرض کنیم 👇 💢 مثلا اگر یک فرشته یا یک ولی خدا به شما بگوید جایگاه بهشت شما تضمین شده و جهنم از شما برداشته شده است، آیا باز ساعت 4 یا 5 صبح بلند می‌شوید و نماز شب یا حتی نماز واجبتان را بخوانید⁉️ دیگر چنین حال معنوی دارید⁉️ ✳️ نکته : کسانی که غربت امام عصر عجل الله را درک می‌کنند و در فکر یاری امام عصر عجل الله هستند و پای کار حضرت می آیند، عبادتشان از نوع عبادت احرار (عاشقانه) است. 🛑 افرادی که به جایگاه عبادت عاشقانه نرسیده اند، یا اصلا درک عمیقی از غربت ولی عصر ندارند(در حد دانستن)، یا در مورد یاری چیزهایی شنیده اند و می‌خواهند پیگیری کنند اما در وسط کار توسط شیطان راهشان زده می‌شود. ✅ لذا ما باید با نفس خود و شیطان بجنگیم و در راه خدا رشد کنیم و سلوک الی الله را به جایگاهی برسانیم که ما به عبادت عاشقانه برسیم.
... ✍ قانون بیست‌و‌ششم : توکل
ترگـــ🌸ــل(من‌یہ‌دختر‌منطقے‌ام🧕) 5️⃣1️⃣↫ "چند‌نڪتہ‌ے‌مهم‌قبل‌از‌مطالعہ" گفتیم تنها راه پاسـ📞ــخ‌گویی درست به نیازِ «جنسی و عاطفی»ازدواــ ج است.خب اگر شرایـ📜ــط ازدواج را نداشتیم چه؟ ادامه دارد...
انسان شناسی 006.mp3
11.93M
۶ 🎤 ✋ تمام وجدان‌های بیدار شهادت می‌دهند که؛ قرن‌ها فعالیت بشر در زمینه‌های گوناگون علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و...، بسیار بیشتر از آن که خیر و خوبی و خوشبختی برای انسان به ارمغان بیاورد، به خلق انواع‌ بیماری‌های جسمی و روحی... به تولید درد و رنج و فساد و قتل و غارت و خونریزی... انجامیده است! ← حقیقتا دلیل این اتفاق چیست؟! ← جهان چگونه باید خود را از این وضع، نجات دهد؟!
🍁دام شیطانی🍁 قسمت ششم رسیدم جلو ساختمان,سلمانی منتظرم بود ,امد جلو دستش رادرازکرد سمتم,منی که این کارها راحرام میدونستم,بی اختیار دست دادم,وااای دوباره تنم داغ شد... سلمانی اشاره کردبه ماشینش وگفت میخوام یک جای جالب ببرمت ,حاضری باهام بیای.. تو دلم گفتم:توبگو جهنم ,معلومه میام. بایک لبخندی نگاهم کردوگفت فرض کن جهنم... وای من که چیزی نگفتم,باز ذهنم راخوند,داشتم متقاعد میشدم ,بیژن از عالم دیگه ای هست... شدم سوار,سلمانی نشست وشروع کرد به توضیح دادن:ببین هماجان,اینجایی که میبرمت یه جورکلاسه ,یه جورآموزشه,اما مثل این کلاسای مادی وطبیعی نیست,خیلیا برای درمان دردهاشون میان اونجا,انواع دردها با فرادرمانی ,درمان میشه,خیلیا برای کنجکاوی میان وبرخی هم برای پیوند خوردن به عرفان وجهان ماورای طبیعی,جهان کیهانی میایند ,هرکس که ظرفیت روحی بالایی داشته باشه به مدارج عالی دست پیدامیکنه,به طوریکه میتواند بیماریها را شفا بدهد ,اصلایه جور خارق العاده میشه... بیژن هی گفت وگفت,من تابه حال راجب اینجورکلاسها چیزی نشنیده بودم,اما برام جالب بود,بیژن یک جوری حرف میزد که دوست داشتم زودتر برسیم خیلی دوست داشتم بتونم این مدارج راطی کنم....... واین اولین برخورد حضوری من با گروه به قول خودشون عرفان حلقه,یا بهتره بگم حلقه ی شیطان بود.... رسیدیم به محل مورد نظر,داخل ساختمان شدیم. کلاس شروع شده بود,اوه اوه کلی جمعیت نشسته بود,یه خانم محجبه هم داشت درس میداد,به استادهاشون میگفتن (مستر),ماکه وارد شدیم ,خانمه اومد جلو مثل اینکه بیژن درجه اش از این خانمه بالاتربود. مستر:سلام مسترسلمانی,خوبی استاد,به به میبینم شاگردجدید آوردین بیژن:سلام مستر ,ایشون شاگردنیست ,هما جان ,عزیز منه,سرش را برد پایین تر واهسته گفت ,قبلا هم اسکن شده.. چیزی ازحرفهاش دستگیرم نشد مستره گفت:ان شاالله خوشبخت بشید بااون قبلیه که نشدید ان شاالله باهما جان خوشبختی رابچشی... این چی میگفت ,یعنی بیژن قبلا ازدواج کرده وجداشده بود؟؟ رفتم نشستم,جو جلسه معنوی بود از کمال روح ورسیدن به خدا صحبت میکردند... ✍ادامه دارد...
🍁دام شیطانی 🍁 قسمت هفتم از خدا ومعنویات صحبت میکردند ,منم اینجوربحثها را دوست داشتم اما یک چیزایی عنوان میکردند که بااعتقادات مذهبی من سازگارنبود,مثلا میگفتن توقران امده ,نماز را برپا دارید,نه اقامه کنید ,ونماز هرکارخوبی هست که ما انجام میدیم ,پس کارخیربکنیم همون نمازه واحتیاج نیست رونمازهای یومیه حساسیتی نشون بدهیم,یااینکه پیغمبران وامامان هم مثل ما هستند وهیچ اجروقرب بیشتری ندارند وما میتوانیم با اتصال برقرارکردن با شعور کیهانی وعالم ماورایی به مرتبه ی پیغمبران وامامان برسیم وحتی به شیطان میگفتند حضرت شیطان ,من برام سوال شد چرا حضرررت؟؟ وفقط جوابم دادند شیطان عبادات زیاد کرده ,روزی عزیز درگاه خداوند بوده مانباید این امتیازات رانادیده بگیریم... (نعوذوبالله خودشان رایک پا خدامیدونستند) خلاصه کلاس طول کشید من یک احساس آرامش همراه باگیجی داشتم,نگاه کردم روگوشیم ,وااای ساعت ۹شبه, من توعمرم شب تااین موقع بیرون نبودم ۱۵تماس از دست رفته که ازباباومامان بودند,تامن برسم خونه ساعت از ده هم گذشته.... بیژن نگاهم کرد وگفت:سه سوته میرسونمت نگران نباش...آینده ازآن ماست... در حیاط را باز کردم ,مامان وبابا هردوشون مضطرب جلو در هال بودند.... یا صاحب وحشت حالا چکارکنم وارد خونه شدم,بابام با یک لحنی که تابه حال نشنیده بودم گفت:به به خانوم دکتر ,هنوز تشریف نمیاوردید.....چرا تلفنهاراجواب نمیدادی هاااا؟؟ کجابودی؟؟ تازگیا عوض شدی,چطورت میشه ؟؟ مامانم گفت:محسن جان بگذار بیاد داخل شاید توضیحی داشته باشه با ترس وارد هال شدم ,نشستیم روی مبل. بابا گفت:حالا بفرما ,توضییییح... گفتم:به خدا بایکی از دوستام(اما نگفتم مرد بود),کلاس بودم. بابا:که کلاس بودی؟؟!!اونم تااین موقع شب,توکه کلاسات صبح وعصره,حالا چراگوشیت راجواب نمیدادی؟؟ من:روی ویبره بود به خدامتوجه نشدم,عمدی درکار نبود. مامان یک لیوان اب دست بابا داد وگفت:حالا خداراشکر ,اتفاق بدی نیافتاده,هماجان توهم کلاسایی راکه تااین موقع هست ,بر ندار دخترم یه نفس عمیق کشیدم وگفتم:کلاسش,خیلی معنوی بود ,مطمینم اگر خودتونم بیاین خوشتون میاد. بابا نگاهم کرد وگفت :مگه کلاس چی هست که ما هم بااین سن وسطح سوادمون میتونیم شرکت کنیم. گفتم:یه جور تقویت روح هست وربطی به سن وسواد نداره,بهش میگن عرفان حلقه.... بابا یکدفعه از جا پرید وگفت :درست شنیدم عرفان حلقه؟؟؟ ازکی این کلاس رامیری دختره ی ساده؟ باتعجب گفتم:مگه چه ایرادی داره؟ امشب اولین جلسه ام بود نفس عمیقی کشید وگفت :خداراشکر,چندروز پیشا یک زنی راسوار کردم میرفت تیمارستان, توی تاکسی مدام گریه میکرد ,میگفت دختری داشتم مثل دسته ی گل,یک ازخدا بی خبر فریبش میده وبرای ارتباط برقرارکردن با عالم دیگه میبرتش همین کلاسای عرفان و... بعدازچندماه کار دختره به تیمارستان میکشه ,حتی یک بارمیخواسته مادرش را باچاقو بکشه..... روکرد به من وگفت:دیگه نبینم ازاین کلاسها بری هااا ,اصلا ازفردا خودم میبرمت دانشگاه وبرت میگردونم... پریدم وسط حرفش وگفتم :کلاس گیتارم چی میشه؟ بابا:اونجاهم خودم میبرمت وخودم میارمت,تورا به همین راحتی بدست نیاوردم که راحت از دستت بدهم,تا خودت بچه دارنشی نمیفهمی من چی میگم دخترم.... امدم تواتاقم,وای خدای من بابا چی میگفت؟؟ شاید مادر دختره دروغ گفته,شاید دخترش روحش قوی نبوده.... کاش ازاین خاطره درس گرفته بودم ودیگه پام را تواین جلسات شیطانی نمیذاشتم. اما افسوس..... ✍ادامه دارد...
🍁دام شیطانی🍁 قسمت هشتم امروز صبح رفتم دانشگاه,اما همه ی ذهنم درگیر حرفهای بابا بود ,باید عصراز بیژن میپرسیدم. اگه یک درصد همچی چیزی باشه, خلاف عقل هست که انسان پا توی این وادیا بگذاره... بابا آمد دنبالم,مثل ساعت دقیق بود هااا. رسیدیم خانه,نهارخوردیم,بابا کارش وقت وزمان نمیشناخت,خداییش خیلی زحمت میکشید.غذاکه خورد راهی بیرون شدوگفت:هما جان عصری کلاس داری؟ساعت چندتاچند؟میخوام بیام دنبالت. گفتم:احتیاج نیست بابا,سمیرامیاددنبالم بابا:نه عزیزم من رو حرفی زدم هستم ,محاله یک لحظه کوتاه بیام. من:ساعت یک ربع به ۵تا ۶ بابا:خوبه خودم رامیرسونم یه مقداراستراحت کردم,اما ذهنم درگیر اتفاقات اخیر این چند روز بود تا به بیژن وعشقش میرسید قفل میکرد . اماده شدم ,بابا امد ورسوندم جلو کلاس وگفت:من ۶اینجا منتظرتم ... رفتم داخل,اکثر هنرجوها امده بودند ,سمیراهم بود,رفتم کنارش نشستم,گفت:چرازنگ نزدی بیام دنبالت من:با پدرم امدم ,ممنون عزیزم درهمین حال بیژن امد ,یک نگاه بهم انداخت ,انگار عشق خفته رابیدار کرد,دوست داشتم درنزدیکترین جای ممکن بهش باشم,با کمال تعجب دیدم,اولین صندلی کنارخودش رانشون دادوگفت:خانم سعادت شما تشریف بیارید اینجا بنشینید... کلاس تموم شد ,سمیراگفت :نمیای بریم گفتم:نه ممنون توبرو من یه سوال دارم ... ‎‌‌‌‌ ✍ادامه دارد...
🍁دام شیطانی🍁 قسمت نهم دوباره من وبیژن تنها شدیم,پاشد در رابست ونشست کنارموگفت:حال عشق من چطوره؟ دوباره دستهام راگرفت تودستش,یه جورآرامش گرفتم وهرچه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم. بیژن گفت:امکان نداره... اون دختره حتما خودش کم داشته ,هیچ ربطی به کلاسهای مانداره وسریع بحث راعوض کردوگفت,هما من از جان ودل تورا دوست دارم,آیا توهم من رادوست داری؟؟ سرم رابه علامت مثبت تکون دادم. بیژن:پس طبق شعورکیهانی وجهان عرفانی ما ,وقتی من وتو به این درک رسیده باشیم که ازعمق وجودهمدیگه را دوست داریم وبرای هم ساخته شدیم ,این نشان میدهد که از ازل تا ابد ما زن وشوهریم ,الانم تازه همدیگه را پیدا کردیم.. مغزم کارنمیکرد ,یه جوری جادوم.کرده بود که انگاراین بیژن نعوذ بالله پیغمبره(البته تومکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته باگناهان زیاد...)وحرفاش برام وحی منزل بود,بدون مخالفتی براین اعتقادش صحه گذاشتم وقبول کردم ,کاینات مارابه زن وشوهری پذیرفتن.... بهم گفت:اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان,خودم تعلیمت میدم ,نگران نباش ما درکنارهم درجه های عرفان را طی میکنیم.... دستاهم راکشید جلو.تا من را درآغوش بکشه ,اخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب میامد..... اما به یک باره ,یک نگاه تندی به در انداخت وخودش راکشید کنار,انگار کسی از چیزی باخبرش کرد. به دقیقه نرسید پدرم باعصبانیت در راباز کرد ,تا دید ما دوتا تنهاییم,با خشم نگاهم کرد وگفت:اینجا چه خبره؟؟ بیژن رفت جلو دستش رادراز کرد تا با بابا دست بده وگفت:من بیژن سلمانی استاد هماجان هستم... پدرم یک نگاه به بیژن کرد وانگار یکه ای خورد,دست بیژن را زد کنار ودست من راگرفت وازکلاس بیرونم کشید... بابا ازعصبانیت کارد میزدی خونش درنمیومد. همش حرف بیژن راتکرار میکرد:استاااااد همااااجان هستم؟؟؟ ازکی تاحالا استادها به اسم کوچک وبااینهمه نازوادا ,شاگرداشون راصدا میکنن هااا؟؟ مرتیکه از چشماش اتیش میبارید,نگاه به چهرش میکردی یاد ابلیس میافتادی روکرد به طرف من,ازکی تا حالا بایک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟ من کی این چیزا رابه تویاددادم که خبرندارم؟؟ مگه بارها وبارها بهت نگفتم وقتی دوتا نامحرم زیریک سقف تنها باشند ,نفرسوم شیطانه هااااا؟؟ بهش حق میدادم اخه بابا خبر نداشت توعرفان ,ماالان محرمیم... این کلمه راتکرار کردم:محرررم؟ یک حس بهم میگفت ,بابا داره عمق واقعیت رامیگه ,اما حسی قویتر میگفت,واقعیت حرف بیژن هست و بس.... رسیدیم خونه,مامان از چشمهای اشک الود من وصورت برافروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده... پرسید چی شده؟؟ بابا گفت :هیچی ,فقط هما ازامروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی رانداره,فقط دانشگااااه فهمیدین؟؟ با ترس گفتم: چشم رفتم تواتاق ودر رابستم زنگ زدم بیژن تمام ماجرا رابهش گفتم. بیژن گفت: بزار یک اتصال بهت بدهم شاید اروم شدی.. گفتم اتصال چیه؟؟ گفت:یک سری کارهایی میگم بکن وچندتا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم,همش تاکیدمیکرد تواتاقم قران وایه ی قران نباشه,مفاتیح نباشه (اعتقادداشت مفاتیح کتابی منفوروجادوکننده هست)کارهایی راکه گفت انجام دادم واین شد سرآغاز تمام بدبختیهای من... ‎ ✍ادامه دارد...