ردم که مامان
با خنده رو بهش گفت: آره آرام؟ ولی تو چطور تونستی محمد حسین که هشت
سال از تو بزرگتره رو توی زیر زمین زندونی کنی ؟
محمد حسین که تا اون موقع لبخند به لب به حرفای مادرش گوش میداد گفت :
روز قبلش خودش عروسکش رو آورد و گفت می خواد موهاش رو کوتاه کنه و من هم
هم هی موهاش رو از ته چیدم که باهام قهر و حسابی گریه کرد ولی فرداش باهام
مهربون بود و ازم خواست براش توپش رو از توی زیر زمین بیارم و من هم غافل از
تله ای که برام گذاشته به زیر ز مین رفتم که یهو در به روم بسته شد و تا شب تو ی
زیرز مین موندم.
بابا با مهربونی به آرام نگاه کرد و گفت : پس این دختر ما حسابی شیطون بوده؟!
من موندم که چرا اسمش آرامه؟
آقای محمدی خندید و گفت : اسمش رو خدا بیامر ز آقام انتخاب کرده و برای
خودمون هم هنوز اسمش سواله! تا دلت هم بخواد شیطونه! بر عکس محمد حسین و آرزو این دوتا کلا آروم و قرار ندارن!
آرام حداقل اگه توی مدرسه کاری هم می کرد و سر به سر بقیه می ذاشت لااقل
درس خون بود و معلماش ازش راضی بودن، ولی برا ی امیرحسین چندتا مدرسه
عوض کردیم تا اینکه بعد چهارده سال تونست د یپلمش رو ب گیره.
آرام بدجنسانه و لبخند به لب برای امیر حسین ابرو بالا انداخت و امیر حسین
هم برا ی اینکه بحث رو عوض کنه رو به مامانش گفت: این آشه هنوز نپخته؟من
حسابی گرسنه امه!
با این حرف امیر حسین که انگار حرف دل همه رو زده هما خانم به همراه مامان و
آرام و نگین(خانم محمد حسین) برای آماده کردن ناهار به آشپزخونه رفتن و مدتی
بعد من و ا میر حسین و آرزو هم برا ی کمک کردن بهشون ملحق شدیم.
🍃 #پارت_صد_و_سی_و_هفت
💕 دختر بسیجی 💕
دیس برنج رو از دست هما خانم گرفتم و خودم رو با آرام که برای گذاشتن پارچ آب توی دستش ر وی میز، از آشپزخونه خارج می شد همراه کردم و خیلی آروم برا ی
اینکه فقط خودش بشنوه گفتم : می بینم خانم خیلی شیطو ن بوده و ما خبر
نداشتیم؟!
پارچ توی دستش رو رو ی میز گذاشت و خواست جوابم رو بده که با نشستن بابا و
باباش حرفش رو خورد و چیز ی نگفت و به آشپزخونه برگشت.
ظرف قورمه سبز ی رو از دست مامان که داشت سر هما خانم غر میزد که چرا با
وجود آش دیگه ناهار پخته گرفتم که هما خانم رو به مامان گفت: این قورمه
سبزی رو به یا د روز ی پختم که قرار بود شوهرامون رو تنبیه کنیم!
آرزو با ذوق گفت : واقعا شما بابا رو تنبیه کرد ی مامان؟!
مامان در جوابش گفت : آره!ولی بیشتر خودمون تنبیه شد یم.
آرزو دوباره پر سید: چرا؟
هما خانم به من و آرزو و آرام که منتظر بود یم بشنو یم چی شده نگاه کرد و با
لبخند گفت: تا غذای تو ی دستتون سرد نشده و از دهن نیفتاد ه برین سر میز تا
ما هم بیایم و براتون قضیه رو تعریف کنیم.
چند دقیقه بعد همه سر میز نشسته بو دیم که آرزو رو به مامان گفت :خاله
جون لطفا برامون تعریف کنید دیگه!
بابا ش با تعجب پر سید:چی رو تعریف کنه؟
مامان با خنده جواب داد : داستان قورمه سبزی رو!
آقای محمدی که متوجه ی منظور مامان نشده بود گیج نگاهش کرد که مامان رو به
آرزو ادامه داد:
_ اون وقتا که با مادرت تو ی یه محله بودیم، هر روز یا من خونه ی او بودم یا او
خونه ی من بود و برا ی هم درددل می کردیم!
تو ی یکی از همون روزا بود که من با ناراحتی پیش مامانت رفتم و بهش گفتم د یروز تولدم بوده ولی آقا منصور یاد ش نبوده و حسابی دل گیرم و مادرت هم گفت
اتفاقا آقای محمدی هم دو ساله که تولد مادرت رو یاد ش میره و بهش کادو نمیده، خلاصه اینکه اون روز تصمیم گرفتیم با شوهرامون قهر کنیم و بهشون شام ندیم تا براشون درس عبرت بشه و تولدمون یادشون نره.
با فکر تنبیه آقا منصور به خونه رفتم و تا شب که به خونه بیاد کلی با خودم فکر
کردم و نقشه کشید م تا اینکه آقا منصور خسته و کوفته به خونه اومد و وقتی دید شامی در کار نیست دلیلش رو پر سید و من هم جواب دادم که یاد م رفته شام
درست کنم درست مثل تو که تولد من رو یادت رفته.
آقا منصور با این حرفم از خونه بیرو ن زد و دو ساعت بعد برگشت و با آه و ناله و
غرغر کنان گرفت خوابید و فرداش هم برا ی اینکه از دلم در بیاره گفت آماده باشم
تا بعد از ظهر با هم به بازار بریم و هر چی که من د لم خواست برام بخره و من هم با
خوشحالی به مادرت خبر دادم و با هم قرار گذاشتیم برا ی شب قورمه سبز ی رو بار
بزا ریم و باهاشو ن آشتی کنیم.
🍃 #پارت_صد_و_سی_و_هشت
💕 دختر بسیجی 💕
خلاصه اینکه بعد از ظهر بر ای خرید آماده شدیم و از خونه بیرون زد یم که از
قضا سر کوچه به مادرت و بابات رسیدیم که اونا هم برای خر
May 11
4_5775909269912159439.mp3
3.14M
◾️در سوگ امام هادی علیه السلام
💔غروب دهمین خورشید آسمان امامت و ولایت را به پیشگاه صاحب عزا، مولاصاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما منتظران حضرتش تسلیت عرض می کنیم
نماز شصت رکعتی در ماه رجب
نماز مستحبی شصت رکعتی در ماه رجب (مفاتیح الجنان)
در تمام ماه رجب شصت رکعت نماز کند به این طریق که در هر شب آن دو رکعت بجا آورد بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و کافرون سه مرتبه و توحید یک مرتبه و چون سلام دهد دستها را بلند کند و بگوید
لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ
خدایى بجز خدا نیست که او یکتاست و انبازى ندارد پادشاهى مر او را سزاست و ستایش سزاوار اوست
یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ حَیٌّ لاَ یَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ
زنده کند و بمیراند و او خود زنده اى است که هرگز نمیرد هر خیر به دست اوست
وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ
و قادر به هر چیز اوست و بازگشت همه بسوى اوست
وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
و قدرت و نیرویى جز از خداى بلند رتبه بزرگ نتواند بود
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ آلِهِ
بار خدایا درود فرست بر محمد (ص) پیغمبر امی و آل پاکش.
و بکشد دستها را به صورت خود از حضرت رسول صلى الله علیه و آله مروى است که کسى که این عمل را بجا آورد حق تعالى دعاى او را مستجاب گرداند و ثواب شصت حج و شصت عمره به او عطا فرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
🖤🖤🖤🖤
چقدر گرفته بوی غم هوای سامرا...
میتپه دلم تو این شبا برای سامرا
داره حس میشه صدای مادر شکسته پر
که میریزه اشک توی صحن و سرای سامرا
#در_محضر_معصومین
🔰امام هادی علیه السلام:
✍اَلنَّاسُ فِي اَلدُّنْيَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِي اَلْآخِرَةِ بِالْأَعْمَالِ.
⚫️جایگـاه مـردم در دنیا به «اموال» است و در آخرت به «اعمال».
📚أعلام الدین ج۱ ص۳۱۱
#حدیث_روز