#حدیث
🔅 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
✍️التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ .
🔴كسى كه از #گناه #توبه كند مانند كسى است كه گناهى نكرده است.
📚كنز العمّال : 10174.
@montzeran
☫﷽☫
🌴🇮🇷🌴
📅 امروز اول شهریور #تولد فرمانده #مخلص و بی ادعای #لشکر ۱۴ #امام_حسین علیه السلام
#سردار_سرلشکر_پاسدار #شهید_حاج_حسین_خرازی
🥀
بزرگمردی که باصداقت و تدبیرش بر قلب همه همرزمانش فرماندهی کرده و میکند
همیشه در قلب مائی مردخدا ❤️
🎉تولدت مبارک فرمانده🎉
🏝 لشکرِ مقدس ۱۴ امام حسین (ع)
🏝
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸مراقبت نسبت به عادت کودک به برهنگی🔸
آیا شما به بچهای که تکلیف ندارد، اجازه میدهید سیگار بکشد؟ میگویید: نه، عادت میکند و بزرگ که شد، سیگاری میشود. پس معلوم میشود که در همان دوره هم ممنوعیتهایی وجود دارد. اجازه میدهید هروئین بکشد؟ بعضیها بچههایشان را با یک پیراهن رکابی بیرون میآورند. وقتی هم که به آنها تذکر میدهی، میگویند: هنوز مکلف نشده! آقا! آیا اگر به برهنه بودن عادت کرد، بعد از اینکه مکلّف شد، حیا یکدفعه وارد وجودش میشود؟ نه، انسان همانطور که شهوت دارد، ضدشهوت هم دارد؛ شهوت را با حیا مهار میکنند. هر صفتی یک مکمل و یک نگهبان دارد؛ اما ما چون نمیفهمیم، اهمیت نمیدهیم. بیایمانی از همین سهلانگاریها شروع میشود؛ از همین اهمیت ندادنها آغاز میشود. ایمان هم از همین اهتمامها شروع میشود.
📖 راه رشد، جلد چهار، صفحه ٨١
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
ادامه حدیث قبل☝️ #روز_چهاردهم وظایف اعضاء بدن حدیث١١ امام صادق علیه السلام فرمود: ایمان گوش 🔹 و خد
ادامه حدیث قبل☝️
#روز_پانزدهم
وظایف اعضاء بدن
حدیث١١
امام صادق علیه السلام فرمود:
ایمان چشم
🔹 و خداوند فرض كرده بر چشم كه نگاه نكند به آنچه خداوند بر آن حرام كرده است و اعراض كند از آنچه خدا نهى كرده و بر او حلال نمىباشد كه اين عمل چشم بوده و از ايمان چشم است،
👈خداوند متعال مىفرمايد: «بگو به مؤمنان بپوشانند چشمهايشان را و حفظ كنند فرجهايشان را (سوره نور/ 30)» و نگاه نكنند به عورتهاى خودشان، نگاه نكند مرد به فرج برادرش و نيز فرج خود را حفظ كند از نگاه كردن به آن»
👈و باز مىفرمايد: «بگو بر زنان مؤمن فرو پوشند چشمهايشان را و حفظ كنند فرجهايشان را (سوره نساء/ 31)» به اينكه نگاه نكند يكى از ايشان به عورت خواهرش و عورت خود را حفظ كند از اينكه نظر گرديده شود، پس فرمود: هر چه در قرآن راجع به حفظ فرج (عورت) وارد شده است در مورد عمل زنا است بغير از اين آيه كه در باره نظر و نگاه وارد شده است،
🔸پس اينها چيزى است كه بر چشم فرض شده و اينها عمل چشم و از ايمان آن است.
#جهاد_با_نفس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: خانوم شما بارداری نمیتونیم بریم کربلا
گفت: به عشق #امام_حسین بریم ...سپردم به آقا
رسیدن، حالش بد شد، دکتر گفت بچه مُرده!
- خانومه گفت، اگه قراره بمیره بذار به عشق حـسیـﷺین بمیره ... فقط منو ببر پیش ضریح با بچهی مُرده تو شکمش کنار حرم خوابید و خواب دید
« بچهش شد کــی؟!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب زیارت امام حسین علیهالسلام با سختی و گرما...
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل
🎙مهدی رسولی
التماس دعا
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
هدایت شده از مسابقه هفتگی خواهر خورشید
🔹سلام دوست عزیز؛
شما از طرف من به کانال حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام دعوت شدید که با عضویت در این کانال هم از محتوای فرهنگی و اجتماعی آستان استفاده میکنید، هم با به اشتراک گذاشتن این محتوا به برنده شدن من در این هفته کمک میکنید.
🔻🔻 مسابقه هفتگی «خواهر خورشید» هر هفته یک سفر به مشهد مقدس به میهمانی حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام است که شما با عضویت در کانال آستان مقدس حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام به آدرس زیر در این مسابقه شرکت کنید:
B2n.ir/x10778
(کد قرعهکشی شما: ۱۲۳۳)
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای استاد فرهمند
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
صوت دعای ندبه
دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها
دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها
صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها💔
❤سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج صلوات❤
🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻💔
احساسات میان دخترها و پدرها، ارتباطی دو سویه و عمیق است؛ هم دخترها، بابایی هستند و هم باباها عاشق دخترشان. من هم مانند همه دخترها پدرم را خیلی دوست داشتم و پدرم نیز به من خیلی علاقه داشت. دوست داشتم همان دختری باشم که پدرم میخواست. پدرم دلش دختری میخواست که حجابش را حفظ کند تا هیچ مردی در کوچه و خیابان جرأت چپ نگاه کردن به او را نداشته باشد.
من شاید سستحجاب بودم، اما دختر بدی نبودم. من هم دلم میخواست دختر باحجابی باشم، اما چرا شهامت انتخاب آن را نداشتم! آن روزهایی که بیحجاب بودم، هر گاه دختر محجبهای را میدیدم، به حالش غبطه میخوردم که کاش من هم مثل او بودم! زمانی که من بیش از هر وقت دیگری به پدرم نیاز داشتم، او را از دست دادم. فوت او ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد، تا آنجا که من اندک حجابم را کنار گذاشتم. فکر میکردم اگر اینگونه لباس بپوشم، خیلی راحتتر زندگی میکنم و میتوانم خلأهایم را پر کنم؛
در حالی که اصلاً اینطور نبود. افراد بسیاری از دوست و فامیل و حتی غریبهها مادرم را مقصر نوع پوشش من میدانستند و به او میگفتند: «تو باید جلوی سارا را بگیری. اگر تو اجازه نمیدادی، این اتفاقات نمیافتاد»، ولی مادرم به خاطر من مقابل همه آنها میایستاد و میگفت: «به کسی ربط ندارد. سارا دختر من است و من دوست دارم اینگونه لباس بپوشد. دوست ندارم کمبود پدرش را احساس کند». این در حالی بود که من میدانستم حرف دل مادرم هم همانی است که دیگران میگویند. در حقیقت او چیزی به من نمیگفت تا من غم از دست دادن پدر را فراموش کنم.
بیحجاب نمازخوان
من اگر چه سستحجاب بودم، اما به خدا و ائمه اعتقاد عمیقی داشتم. هر سال ماه محرم که از راه میرسید، من سعی میکردم حجابم را کامل رعایت کنم. کل سال نماز نمیخواندم، ولی ماه رمضان چادر سر میکردم، نماز میخواندم و روزه میگرفتم
در ماه رمضان، خودم را به خدا خیلی نزدیکتر از همیشه احساس میکردم. مسجد میرفتم و معتقد بودم اگر من سستحجاب هستم، حداقل یکماه فرصت دارم خودم را به خدا نزدیکتر کنم. مادرم به انجام این کارها خیلی تشویقم میکرد. من عاشق ماه محرم هستم. یکسال که همه در حال و هوای محرم بودند، یکی از دوستانم در مدرسه که خیلی محجبه بود، پیشنهاد داد مانند او حجاب داشته باشم. گفت: «حجاب چیز بدی نیست و اتفاقاً به تو هم خیلی میآید». گفتم: «حجاب را دوست دارم، اما توانایی این کار را در خودم نمیبینم که برای همیشه اینگونه باشم». روزهای اول محرم بود که به دوستم پیام دادم و گفتم که من تصمیم گرفتم در این محرم مثل تو باشم. از حرفم خیلی استقبال کرد و خوشحال شد. آن شب میخواستم به هیأت بروم، اما چادرم را پیدا نمیکردم؛ گویی یک قطره آب شده و به زمین فرو رفته بود. انگار همه چیز دست به دست هم داده بودند تا من چادر نپوشم. کل خانه را به هم ریختم، اما آن را پیدا نکردم
من میتوانم
در ماه صفر اولیای مدرسه به من پیشنهاد دادند که در یک تئاتر، نقش دختر شهید مدافع حرم را بازی کنم. من که بازی در تئاتر را خیلی دوست داشتم، ذوقزده آن را پذیرفتم؛ زیرا دوست داشتم بازی کردن در نقش یک دختر شهید را تجربه کنم. هر کس که میفهمید، مرا مأیوس میکرد و میگفت: «تو نمیتوانی!». آنها معتقد بودند که چون پدرم فوت شده است، مناسب این نقش نیستم، در حالی که یکی از معاونهای مدرسه مرا به بازی در این نقش تشویق میکرد و میگفت:
«من مطمئنم که تو میتوانی». وقتی مادرم موضوع را فهمید، خیلی تشویقم کرد. من هیچ وقت تئاتر را خوب اجرا نکرده بودم؛ به همین علت بود که همکلاسیهایی که با من میانه خوبی نداشتند، به معاونها میگفتند:
«سارا را از این نمایش معاف کنید. او سر صحنه حاضر نمیشود. بد حرف میزند و قطعاً نمایش را به شوخی میگیرد و ... ». اگر چه بخشی از حرفهایشان درست بود و من سر جدیترین کارها هم شوخی میکردم، اما برای بازی در این نقش شوق خاصی داشتم. یک هفته مانده به اجرای تئاتر معاون مدرسهمان پیش من آمد و گفت: «سارا جان! به من گفتند تو برای این نقش مناسب نیستی. اگر در این یک هفته توانستی خودت را به من ثابت کنی که هیچ؛ وگرنه حتی اگر یک روز هم به اجرا مانده باشد، مجبورم اجرایت را کنسل کنم». پس از حرفهای معاون، به خودم قول دادم که این نقش را به خوبی بازی کنم. در حقیقت میخواستم خودم را اثبات کنم و با احدی شوخی نداشتم.
یک نقش واقعی
روز اجرا فرا رسید. من که به تیپ و ظاهرم خیلی اهمیت میدادم و هیچگاه دو روز با یک دست لباس بیرون نرفته بودم، مجبور شدم لباسهای گشادتر بپوشم، حجاب داشته باشم و کارهای دیگری که نمیخواستم انجام بدهم؛ زیرا میخواستم خودم را به بقیه نشان بدهم و ثابت کنم که میتوانم این نقش را به خوبی اجرا کنم. من ناراحتی قلبی دارم؛ به همین علت وقتی برای تمرین روی صحنه میرفتم، احساس میکردم قلبم به شدت درد میکند و ضربان قلبم خیلی بالا میرفت، گویی کسی قلبم را در مشتش فشار میداد. روز اجرا، در صحنهای باید با امام حسین و پدرم که به خوابم میآمدند، صحبت میکردم.
من در آن صحنه دیالوگ نداشتم، اما نمیدانم چه شد که وقتی در آن حال و هوا قرار گرفتم، بیاختیار خطاب به پدرم فریاد میزدم و میگفتم: «پدر نرو، تنهایم نگذار، پیشم بمان!». صحنه بسیار احساساتی شده بود؛ گویی بازی نمیکردم و در عالم واقع به پدرم التماس میکردم که من را تنها نگذارد. این صحنه را به اندازهای طبیعی اجرا کردم که معاون و داورها میگریستند. وقتی به مدرسه برگشتیم، همه برای استقبال از ما مقابل در مدرسه ایستاده بودند. خیلیها از بازی من تعریف میکردند،
این صحنه را به اندازهای طبیعی اجرا کردم که معاون و داورها میگریستند. وقتی به مدرسه برگشتیم، همه برای استقبال از ما مقابل در مدرسه ایستاده بودند. خیلیها از بازی من تعریف میکردند، اما خودم از بازیام راضی نبودم. احساس میکردم شخصیتم با آن نقشی که خوب از پس بازیاش برآمدم، هزاران فرسنگ فاصله دارد و این مسئله برایم سخت بود؛ زیرا من در قالب آن شخصیت فرو رفته بودم و به شدت آن نقش را دوست داشتم.
گویی آن دختر در تئاتر، همان سارایی بود که در خودم به دنبالش بودم و سالها گمش کرده بودم. وقتی تئاتر تمام شد و همه برایم دست زدند، احساس کردم آن سارای دوست داشتنی لبخندزنان از روی سن پایین آمد و با من خداحافظی کرد و رفت. میخواستم صحنه را ترک کنم و به دنبالش بروم، اما او ناپدید شده بود. من باید آن سارا را دوباره احضار میکردم. راهش را بلد بودم، اما جرأتش را نداشتم؛ چون احساس میکردم توانش را ندارم. من با سبک زندگیای خو گرفته بودم که به این آسانی نمیشد از شرش خلاص شد تا به آن سارای دوست داشتنی و خواستنی تبدیل شوم.