eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.1هزار ویدیو
347 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ ... ❄️ ✍ تمام شد......دلبر رعناقد من..... تمام شد..... سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی... همان سفره ای که کنارش ... گداترها...برايت عزيزتر بوده اند..... ❄️تمام شد.... همه ثانیه های خیسی... که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند.... ❄️تمام شد..... تمام جرعه های آبی... که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند... همه زمزمه های...اللهم لک صمنا ... بهمراه یک قطره اشک....و السلام علیک یا اباعبدالله.... ❄️وااای دلبرم... قلبم... از لرزيدن.. دست برنمي دارد... بهانه هایش... غم انگیزتر شده... اشک هایش...داغ تر شده... چه کنم، اگر رمضان دگر....را نبینم.. دستانم... هنوز خالی اند..... و قلبم...هنوز بیمار... ❄️من هنوز.... به اجابت نرسیده ام... من هنوز...یوسفم را ندیده ام... من هنوز...یک نماز عید را...به امامت او، اقامه نکرده ام.... ❄️تمام شد.... دلبرم... و چشمان ما همچنان، براه مانده است... چشم براه روزی که... با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم.... ؛؛ اللهم اهل الکبریا و العظمه... و اهل الجود و الجبروت... و اهل العفو و الرحمه.... ❣یا اهل التقوی.... آخرین سحر....و اولین و آخرین دعا...؛ ما را به یک اشاره ظهورش... اجابت کن.. اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک بحق الحجه @montzeran
‍ ‌ 🌸سحر هجدهم... ✍ و..... هجدهمین سحر رمضان، "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین، عجیــب بوی درد گرفته اند. میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه، درپيش است، که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است. ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است... حِصن حَصین زمین، آماده پرواز می شود. و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد! تصور دردهای فردا، استخوان سوز است! عـلـی، با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است، به محرابی میرود، که قرار است، ماه را در آن بشکافند. وای، که درد این ثانیه ها، پای قلمم را لنگ می کند! ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام. علــی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است. من؛ بی علی، هزار بار، یتیمی را تجربه کرده ام. ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو! نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم، یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم؟ ❄️تو بگو..... شیعه چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟ لیلةالقــــدر در پیش است... و مـــن.. فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم! تقدیر مرا، به همین یک نشانه، زیبـــا کن. @montzeran
‍ ‌ 🌸سحر هجدهم... ✍ و..... هجدهمین سحر رمضان، "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین، عجیــب بوی درد گرفته اند. میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه، درپيش است، که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است. ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است... حِصن حَصین زمین، آماده پرواز می شود. و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد! تصور دردهای فردا، استخوان سوز است! عـلـی، با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است، به محرابی میرود، که قرار است، ماه را در آن بشکافند. وای، که درد این ثانیه ها، پای قلمم را لنگ می کند! ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام. علــی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است. من؛ بی علی، هزار بار، یتیمی را تجربه کرده ام. ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو! نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم، یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم؟ ❄️تو بگو..... شیعه چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟ لیلةالقـــ✨ـدر در پیش است... و مـــن.. فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم! تقدیر مرا، به همین یک نشانه، زیبـــا کن.
سحر دوم.... یک روز... گذشت!!! به همین سادگی لحظات مهمانی، بسرعت به پیش می روند... و من نمیدانم، چند سحر ، فرصت آرام گرفتن در آغوش تو را دارم؟ به خودم که می نگرم...؛ حتی لحظه ای از این ضیافت را، چشم انتظاری نتوانم کرد.. اما ؛ کرامت تو که بر من مستولی می‌شود..؛ دلم برای تمام سحرها،، برنامه می چیند!!! جان عالم به فدای یک بوسه ات... خدا همه سال، دلواپسی مهمان دلم بود..؛ نکند از سجاده رمضانت جا بمانم... و این تویی که باز گداپروری کردی... و مرا ، گوشه ای،، در لابلای اشراف ضیافتت ، جای دادی.... و من نشسته ام اینجا....؛ درست سر بر زانوان تو... و حرارت آغوشت را به هییییچ مامن دیگری... نمی دهم!!! اما... دلم شور میزند...؛ نکند...؛ امراض دلم،، مرا از تو بگیرد؛ خدااااااا... نیمه شب را ، به قصد علاج آمده ام... طبیب تویی....؛ نفس بیمارم را،، شفا نداده،، رها مکن....
سحر سوم.... ✏️سلام... ستاره غریب زمین دو سحر از رمضان گذشت.. و سومین سیاهی هم، آسمان رمضان را فراگرفت... اما... هنووووز خبری از ظهور تو در دل زنگار گرفته من نیست... آموخته ام...که سفره دار رمضان تویی... و کسی در این ضیافت، محبوب تر است، که تو، سهم بیشتری از قلبش را، تسخیر کرده باشی... هر چه در لابلاي تپش های دلم، جستجو می کنم...؛ خبری از شیدایی نمی یابم... من همان فرزند بی بابای توام... که به درد نداشتنت عادت کرده است، و همه سهمش از انتظار، فقط و فقط هیاهویی تو خالی است... که اگر درد تو به استخوانم زده بود...؛ سحری از رمضان را، تنها به امید یافتنت، سجاده نشینی می کردم.... واااااای یوسف تنهاي من... این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است... تووووو... درد نداشتن تووووو... و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم... ❄️برای قلب بیمار من چاره ای بينديش... قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد... به امید علاج آمده ام... مرا دست خالی... از گوشه سفره ات.. رد مکن !!
سحر چهارم ... ✏️سه روز گذشت و ما، باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم.. میبینی.. ؛ درد یتیمی،، به قلبمان هییییچ تلنگری نزده.... و دربدری های صبح و شبت، یک ساعت نیز،، از آرامشمان را سلب نکرده است!!! ❄️می بینی؛ به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای.. درییییغ که اگر دستمان به تو نرسد،، هیچ عبادتی، راهمان را به بهشت باز نکرده است!!!! دریغ که اگر درد نداشتنت، به استخوانمان نرسد ، نه نمازمان پروازمان می دهد، و نه روزه های روزهای تابستانی مان! ❄️یوسف... قصه ی غصه های تو را، هزااار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم.. میبینی.. ؛ هنوز، زنجیرهای زمین، در قلبمان، از تو محبوب ترند! ❄️سحر است... دعا میکنی.. می دانم.. دعا کن، قلبمان برایت درد بگیرد!!! دعا کن ...دستهایمان، از قنوت گرفتن برای تو ، درد بگیرند!!! دعا کن ... دعایمان، بوی درد بگیرد.. درد انتظار.... درد عاشقی... درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت... فقط همیییییین درد؛ درمان همه دردهای ماست! ✏️سحر چهارم را... بدنبال درد انتظار، قنوت گرفته ايم ! ما دعا میکنیم... آمینش با تووووو.... ♡
سحر دهم..... ✍ این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان.... ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند... و بی نام تو، تکرار می شوند... دستان خالی من... کجا... و تکرار مکرر نام تو، کجا.... 💓دلبر رعناقد من... نیمه شب، بدون تو... یعنی سکوت... نیمه شب، بدون تو...یعنی هیییچ... نیمه شب، بدون تو...یعنی تماااام... من... هر سحر... با تو... "آغاز" می شوم.... ✏️قلم را در دستان من بچرخان... همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!! ❄️قلم را در دستان من بچرخان... تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند... ❄️می دانی دلبرم...؟ سجاده ام، بال در می آورد... وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان، می پیچد... آنقدر که حتی قلمم..جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا ... به گوش تو می رساند... ❣سجاده ام... بال در می آورد... وقتی تو...سفره‌دار ضیافتش هستی.... چرا که هییچ نقطه کوچکی را ، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری... قلم را در دستان من بچرخان... میخواهم.... تو را با قلمم....فریااااااد کنم...... یا الله.... یا الله... یا الله...
‌ ‌ سحر یازدهم...  ✍ کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... ❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر،  پیدا کرده ام.... ❄️نميدانم میان تو.... و... لیله القدر..  چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را،  تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... ❣فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست،  در کنار اطمینان قلبهایمان،  خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد  را تنها کسی لمس می کند،  که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... ❄️یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است...  بی تو رسیدن...  محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! ❄️تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... ❣درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... ✍ و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛
سحر سیزدهم....  ✍ ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود...  و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم ... ❄️نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟ اما، به لبخند های بی همتایت قسم...؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی... ❄️چنان ندیده، میخری...  که گویی میان ما و تو... هیچ نقطه تاریکی..جلوه نکرده است... ❄️شرمنده چشمان توام... ؛ دلبرم اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم... چرا باز هم، به رویم آغوش گشوده است...؟ من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام....؛ مگر چقدر می توان، ندید گرفت... مگر چقدر می توان، بخشید... مگر چقدر می توان، ندیده خرید....؟؟ ❣نام "ستار "، تو، حصن حصین من است...خداااا و عقل ناچیز من هنووووز،  از ستاریت،  تو، انگشت به دهان مانده است!!!  ❄️ندید گرفتن هايت چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز،  نابودم می کند... ❄️این رمضان،  برای سرکشیدن اسم های تو،  سحرخيز شده ام... مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟ ❄️قنوت امشبم، بال درآورده است... به نام نامی "ستار" تو.... ❣مرا... مثل خودت...به "ندیدن" عادت بده...؛ یا ستار.... یا ستار.... یا ستار..... یا ستار العیوب
سحر چهاردهم..... ✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان،  قرص قمرش را رونمايي کند... نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"،  لحظه شماری کرده ايم... و تنها... یک سحر،  تا پایان انتظار مان،  باقی مانده است...  ❄️چه سری است ،  دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ... ❄️سفره داری...خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه،  جای داده ای... مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین،  بود، اما... کریم ترین انسان زمین نبود...؟ ❣به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای... ❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام... اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... دلبرم.... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟ ❄️این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را،  به قلب من نیز، هدیه کنی...  آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟ یا کریم.....یا کریم....  یا کریم....
‍ ‌ 🌸سحر پانزدهم.... ✍ و..... وعده دیدار رسید.... ســـلام مادر! برای عرض تبــــریک آمده ام! قدم نو رسیــــده ات، مبـــ🌸ـــارک. ❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو، لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام. چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن درب خانه ات.... ❄️هلال رمضان، به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود. ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟ ❣صدای نوزدات، خواب را از چشمان مان ربوده است. نوازش های تو بر قنداقه مجتبی، قند در دلمان، می کند! کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند. ❄️آغوشت، مأمن بی همتای دربدری های من است، کاش، لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی، و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام؛ مادر ❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو... من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام. آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نَفْس تو را ، به یک جرعه سر بکشم. ❣مادر.... چــون دردانه ات، مرا نیز...بوسه باران می کنی؟
‍ ‌ 🌸سحر شانزدهم... ✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود، و لحظه های قدر از راه می رسند شب های قدر، فرصت میوه چینی اند! و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم! ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیــچ نقطة روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم. اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم؛ دلم به لیلةالقــدرِ این رمضان نیز، قرص می شود. 💢سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام! و تو....سال بعد را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای! چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"... که از هر چه بگذری، مِهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... امـــا یقین دارم؛ که سهم عظیمی از "عشـ❤️ـق" را برایم، کنار گذاشته ای. ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم. دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست؛ امــا، تقدیر مرا، از لمس وجودت، خالی مکن. مــن...بدون تــو.... یعنــی؛ تمـــام تــو، تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام. ⭐️رحمان، مگر جز مهر، می داند؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مِهَــــرت، تکان بده. یا رحمانُ....یا رحمانُ... یا رحمان
‍ ‌ 🌸سحر هفدهم..... ✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود. بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است. ❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود. چاره ای ندارد،جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد. و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دائماً بر گستره دلم، سنگینی می کند! ❄️سنگین شده ام.... دلبرم اصلا دیگر دلی برایم نمانده، که تو دلبرش باشی... و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند. ❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم. و تازه میفهمم، که فاصله مــن تا تــو فقط همیــن یک قدم است؛ خودِ خودِ خودم! ✨پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید. 💢سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است. میدانی..!؟ انقدر دلم را قرص کرده ای، که هرگاه دلم بیمار می شود، هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند. زیرا به اعجاز سرانگشتانِ طبیبم، ایمان دارم. ❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم. تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم. اما، یادم می آید؛ تمام سطر سطرِ نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سَرَک می کشند. طبیب من... درد دلـــم را... سـامـان می دهی؟
سحر هجدهم... ✍ و..... امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین، عجیییب بوی درد گرفته اند... میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه، درپيش است... که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است... ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است... حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود... و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد.. ❄️یوسفم... این روز ها، استخوان سوزند... اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند... ❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند... وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند... ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام.... علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است... من بی علی... هزاااااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام... ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو... نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم... یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم... ❄️تو بگو یوسفم.... شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟ ❣لیلةالقدر در پیش است... و... من.. فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم.. تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
سحر.... نوزدهم😔..... ✍ برای رفتن... چقدر بی تابی....؟ از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟ منتظر کدام اشاره ای....بابا؟ ❄️دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی... با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد.... تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند.... ❄️نرو ...بابا درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند... وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است .. تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری.... تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی... اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم.... ❄️نرو ...بابا... تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند.... همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند.. ❣بابا... هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ... من یقین دارم ...؛ تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد... ❣تمام راز زمین ... تویی بابا.... و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ... و این.... شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است... ❄️می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!! اما به جان بی نظیرت قسم...؛ من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم... و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم..... ❄️دستان خالی مرا.... تا آخر بازار دنیا....رها مکن.... شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!
‌ ‌ سحر بیستم..... ✍ فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است... و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم... ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای.... و اگر اذن تو یاریم کند...باز هم خواهی شنید... ❄️من از "خودم"، عجیییب به تنگ آمده ام... که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام... آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند... که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام... ❄️من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم... خدا هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت های من است.... ❄️باز هم می آیم دلبرم... و تو را به "خودت" قسم می دهم... تا مرا از "خودم" برهانی... بک یا الله.... آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی....؟ وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است... می ترسم از چشماني که گناه، خشکشان کرده است... می ترسم از دستانی... که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است... می ترسم از قلبی که نجاسات نفسم...بال پروازش را شکسته است... ❄️به فریاد دلم برس... من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم... نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی... ❣ترس دلم را بریز... همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای.... من سالهاست که جز بخشش... خاطره ای از تو، به یادم ندارم.... دستانم را بالا گرفته ام... مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟؟ یا غیاث المستغیثین
سحر بیست و یکم.... ✍ بدون تو..... آسمان و زمین... بی تابند... می بینی... ؛ همه دریاها، کاسه شیر، پیشکش کرده اند.. تا راهی نشوی.... بابا ❄️حسنین... زینب... عباس... التماست می کنند..... و این ماييم که ... از پس قرن ها ...فاصله... التماست می کنیم.... شیعه بدون تو... به کدام دیوار تکیه کند، بابا...؟ آنقدر در نگاه اهل آسمان عزیزی، که شب تولدت را، به آغوش خدا... شب قدر نام گذاشته اند.... تو... همه اعجاز خدایی، حیدر... و ما باز درد نداشتن تو را، برای هزارمين بار، لمس می کنیم... ❣یگانه دلبر من... ؛ علی... سهم تو بود... نه ما... که هزار سال است... در انتظار سهممان از آخرین فرزندش... خیره به راه مانده ايم... ❄️امشب، فقیرترین بنده ات منم، دلبرم .... دستان خالی ام... به امید تحفه ای عظیم، بالا آمده اند... من... سهمم را می خواهم... سهمم را از خانواده علی.... سهمم را از دامان مادر.... ❣من..... یوسفم را... می خواهم... خدااااااا ❄️اذن دعا داده ای... و اجابتش را ضمانت کرده ای... من یقین دارم، که مرا،... بدون توشه، راهی نخواهی کرد....
سحر بیست و دوم.... ✍ سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است...  و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است... ❄️دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است... و دیگر هیییچ کس نیست، که  چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند... ❄️زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست...  بیچاره زمین.... من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟ ❣همه درد زمین یک سو... فراق علی... یک سو... و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر.... سرگیجه به جانش انداخته است.... و من... در این درد زمین ... همیشه،  با او شریک بوده ام.... ❄️آخرین لیلةالقدر در پیش است.... و من... برای تسکین همه دردهای اهل  زمین... قنوت می گیرم...  اما... عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود... ❄️تا زمین... "پسر علی" را رو نکند... هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت...  ❄️باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم... برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد... ❄️باید تقدیرات زمین را...  با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم.... زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!! ❣برای غربت پسر علی...  دعا کنیم....
‍ ‍ ‌‍ ‌ 🌸سحر بیست و چهارم... ✍ به خط پایان، ڪه نزدیک مے شویم؛ تعارضے عظیـم، قلبمان را گرفتار مے ڪنـــد؛ "شــوقِ" تجربه قنوت هايي ڪه هر ڪدامشان سفرے بلند، به آسمان تو را رقم مے زنــــد، یـــــا.... "غــــمِ" از دست دادن سحر هايي ڪه، بے نظیرترين فرصتهاے هم آغوشے با تـو بوده اند❗️ ❄️دلــم برایت تنــگ مے شود.... خدا براے لحظه هايي ڪه هیـــچ صدایے، جز نجواے دعاے سحر، از خانه هاے اهل زمین، بالا نمے رفت. براے لحظه هايي ڪه چراغ هاے روشن خانه هاے همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر مے ڪرد. براے لحظه هايي ڪه، با هر ڪدام از نامهاے تو، قنوت مے گرفتم و با تڪرار مڪررشان، بوسه هاے مداوم تو را احساس مے ڪردم. ❄️دلم برایت تنگ مے شود خدا... تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده اے، ڪه در اولین جرعه آب، تجربه اش مے ڪردم. تـــو... همان احساس خالے شدنم، در لابلاي العفو هاے شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشے عظیم، احاطه مے ڪردی. دلــ💞ـم برایت تنگ مے شود... خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر ڪرده ای؟ امــــا... بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسے باشد، ڪه در همه طول سال، نمناک باقے بماند. بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایے باشد، ڪه تا رمضان دیگـــر، حتے یک سحر نیز، از ادراڪــش، جا نمانم. بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به ڪوله بارے سیاه تبدیل نڪنم. ❄️تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را مے لرزاند. رمضان مے رود ... و....مــــن مے مانم... و یک دنیاے شلوغ. می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم ڪنم. وای....دلـ❤️ـم برایت تنگ مے شود؛ خـدا مے شود در میان دلم، چنان لانه ڪنے، ڪه ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟ میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـــدا ؟
‌ ‌ ‌ سحر بیست و پنجم... ✍ هفته آخر رمضان است..... و غریبی ات.... هزار سال است که به  غریبی علی اضافه شده...است...  و ما..... همچنان هزار سال است که آواره دردهای  ناتمام شماییم... یوسف اما.. این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!! ❄️فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد... و ما ... برای چنین عظمتی... هر هزینه ای را به جان می خریم.... ❄️تمام عزت مان این است که، ... شریک درد شماییم... اینکه؛ ما را در جامه مشکی تان شریک میکنید... اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید... اینکه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمی داده اید... اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محااال است..... اینکه؛ بی شما مردن برایمان محااااال است... اینکه ؛ وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود... دیگر  اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!!!! ❄️اینکه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است... *درد عااااااشقی* ❄️هزاااار الحمدلله... که عاشقمان کرده اید!!!! هزار الحمدلله که در  دل سیاهمان تجلی کرده اید!!! و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ام!!! و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم.. ❄️الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری ،، برگزیده اید... الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید... الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید... الحمدلله یوسف... که هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید... ❄️هزااار سال دیگر هم که طول بکشد.... ما منتظرت میمانیم.... اصلا...کار دیگری در زمین نداریم،، یوسف.... منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم... منتظر لمس حرارت آغوشت... منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات... ❣ماااااا.... منتظرت میمانیم!
‍ ‌‍ ‌ ‌ ‌ 🌸سحر بیست و ششم... ✍ دیگر سحرهاے آخــر است. و مـــا... همچنان سهام دارِ دردهاے ناتمام شماییم؛ یوسف امـــا، این آوارگے را به هزار عافیت دیگر نمے دهیم! ❄️فرزند شما بودن، هزینه میخواهد. و مــا... براے چنین عظمتے، هر هزینه اے را به جان مے خریم. ❄️تمام عزت مان این است ڪه، شریک درد شماییم. اینڪه؛ ما را در جامه مِشڪے تان شریک مے ڪنید. اینڪه ؛ جرعه اے از دردتان را به جانمان میندازید. اینڪه؛ از غربتتان، به ما نیز سهمے داده اید. اینڪه؛ بے شما زیستن برایمان محال است. اینڪه؛ بے شما مُـردن برایمان محال است. اینڪه؛ وقتے دستمان از لابلاے انگشتانتان رها میشود، دیگر اثرے از شادے در رخسارمان نمے ماند! ❄️اینڪه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش ڪشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است؛ درد عاشـ❤️ـقی ❄️هزار الحمدلله، ڪه عاشقمان ڪرده اید! هزار الحمدلله ڪه در دل سیاهمان تجلے ڪرده اید! و اینگونه بود ڪه ما قیمت گرفته ایم! و اینگونه بود ڪه ما عزت گرفته ایم! ❄️الحمدلله ڪه چشمان ما را براے چشم انتظارے، برگزیده اید. الحمدلله ڪه دل ما را، براے خون جگرے، انتخاب ڪرده اید. الحمدلله ڪه دستان ما را، براے التماس حضورت، فراخوان ڪرده اید. الحمدلله یوسف، ڪه هنوز زلیخا نشده، ازدردتان به ما خورانده اید. ❄️هزار سال دیگر هم ڪه طول بڪشد، ما منتظرت میمانیم. اصلاً ڪارِ دیگرے در زمین نداریم. منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم. منتظر لمس حرارت آغوشت. منتظر شنیدن صداے عاشق ڪش ات. ❣مــــا.... منتظـــرت میمانیـــم!
سحر بیست و هفتم.... ✍ و این.... آخرین لیلةالقدرے است ڪه خدا آنرا براے جاماندگانے چو من... ذخیره ڪرده است. رمضان گذشت.. و من حتے یک نگاه ویژه، مهمان صاحب الامر زمین، نشده ام.. دویدن هاے صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است... ڪه راه آسمان را برایم، باز نمے ڪند... ❄️اما دلخوشم... به این سحر... شاید، امشب برایم راهے باز شد... شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم... شاید گوشه اے، مرا نیز... پذیرفتند... ❣امشب شاید به سوے خانه عزیز مصر ڪه نه...، به سوى خانه عزیز اهل زمین... ڪوچه اے را پیدا ڪنم... ❄️آے اهل آسمان.... ؛ امشب ڪاش... نگاهم ڪنید.. ڪاش، قبولم ڪنید... ڪاش نام آلوده مرا هم،... در گوشه اے از سفره آخرین منجے زمین، بنویسید... به جان عزيزش قسم... فقط گداے یک نگاه ویژه اویم... همیییییین ❄️گذشت.... همه رمضان گذشت.... و من... دور آخرین سفره هاے سحرم ... همچنان، به دنبالش، مے گردم .... همچنان..... ❣اما گاه فراموش میڪنم.... او همیین جاست..... و این منم... ڪه سفره دار زمین را، گم ڪرده ام... خدا ڪند، پیدا شوم.... خدا ڪندڪه.... پيدايم ڪند..... ❣پيدايم ڪن.... پادشاه تنهاي زمین من.... در مهمانے رمضان هم... پيدايت نڪرده ام.....
‌ ‍ ‌ 🌸سحر بیست و هشتم.... ✍ دلم می لرزد، خــــدا فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است. ❄️دلم می لرزد، خـــدا از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است. از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت! ❄️خـــدا..... دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد! آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام. مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم. از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند. از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند. قلبــ💔ــم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است. و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند. ❄️چه کنــــم...؟ بی سحرهای روشـــن؟ بی زمزمه های ابوحـــمزه؟ بی اشکهای افتتــــاح؟ ❣نـــرو از خانه ما، دلبـــرم! من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود. ❄️نـــرو از خانه مـا، بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است. بمـــان! مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا
‌ ‍ سحـــر بیست و نهــم خداحـافـظ؛ نزدیڪــترین رفیـق خداحـافـظ؛ آرام تــرین اَنیـــس خداحـافـظ؛ عاشق ترین همــراه ❄️الحمداللّــه براے هر الماسے ڪه به چشمانمان بخشیدی. الحمداللّــه براے هر بوسه اے ڪه در سجاده سحر، و ضیافت افطــار، مهمانمان ڪرده ای! الحمدللّــه براے دور همے هاے شبانه اے ڪه، ما را از سرتاسر زمیــن، فقــط بصرفِ جرعه اے عشــق، دور هم جمع ڪردی. و مــا سے سحـ💫ـر، دست در دست هم، مهمانِ آغوشے بودیم، ڪه به اندازه همه ے اهل زمین، جا دارد! الحمداللّــه براے رفاقتهایے ڪه، از پسِ فرسنگها فاصله، فقط و فقط در دایره ے محبت تـــو، آغاز شــد و قرار است تا آسمانــت طــــول بڪشــد. 💢خداحافظ هاے پر از پــرواز خداحافظ پر از اُمیـــــد خداحافظ دردِ دل هاے عاشقانه ے سحــر راستــے رفیــ🤝ـق! آیا ما سفره ے دیگــرے از تو را تجربـه خواهیم ڪرد؟ نمیدانیم؛ به ڪداممــان، فرصتِ درآغـوش ڪشیدنِ دوباره ات را خــواهند داد؟ اما یقین بدان؛ از تو عــزیزتر، ثانیه هایے در گذر زمان، سراغ نداریــم! ✨به خُـــدایے مے سپاریمَــت ڪه تو را مایه ے سبڪبالے دلهاے آشفته مان آفـــرید! ✨به دست همان دلبرے مے سپاریمت، ڪه تمنّــاے دلهایمان را براے سرڪشیدنِ جرعه هاے دیگرت، مے داند و مے بیند! خداحافـ✋ـظ رمضـان دعایمان ڪن، تا دست در دست هم... براے درآغوش ڪشیدنِ دوباره ات، آماده شویم! دعایمان ڪن... تا آمدنِ دوباره ات، راهِ آسمــان را گُــم نڪنیم.
... و لله الحمد... الله اکبر علی هدانا... ✍ تو را سپاس دلبرم... برای تک تک ثانیه هايي که کام دلم را به طعم ع ش ق... شیرین کردی... ❄️تو را سپاس... حبیبم.. برای همه آن سفره هايي که فقیرترینی چو مرا نیز، در کنارشان، پذیرفتی... ❄️تو را سپاس... برای لمس لبان ترک خورده اهل عشق، که قرن ها پیش، تشنگي را برای عشق بازی با تو ، انتخاب کرده بودند ... ❄️تو را سپاس... که دلم را تطهیر کرده ای.. که چشمانم را...بیدار کرده ای... که دستانم را تا خودت...بالا کشانده ای.... ❄️تو را سپاس... که من نیز...مسافر پرواز، در رمضان دیگری بوده ام... هر چند که بالهایم شکسته بود... اما... اشک های همسفرانم... و مناجات هم سفره گانم ...مرا نیز، از زمین، بلند کرده بود... ❄️تو را سپاس.... برای هر "بک یا الله"... که تمام تو را، به یکباره در وجود من... نازل می کرد... ❄️تو را سپاس... برای قنوت هایی که در انتظار منند... قنوت هايي که مرا تا درآغوش کشیدن آسمان تو... پرواز می دهند... قنوت هايي که به نام نامی "کبریایی " تو...جان می گیرند...؛ اللهم اهل الکبریا و العظمه... ❄️تو را سپاس، همه سرمایه من...؛ مهمانی ات....بی نظیر بود.... آنقدر که هر شکری، شکر دیگری را می طلبد... ❣فقط.... می ماند... یک التماس... ؛ نعمتت را تمام کن...خدا و قنوت فردایمان را...به اجابت حضور یگانه آفتاب زمین... مزین نما.... یا مجیب دعوت المضطرین...