💌#شھیدانہ
✍️ کت و شلوار شهادت
▫️کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچههای سپاه میگفت: برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه من برای شماست. کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید. هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند، برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آنکه، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به شهادت میرسید!
📚 راوی: فاطمه فخار همسر شهید
🌹#شهید_محمدحسن_فایده
🌱#از_شھدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت : #نمازاولوقت
مهم تره تا فیلمبرداری !
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید .
✍راوی : همسر شهید
🌹#شـهید_مرتضی_زارع
🦋#نماز_اول_وقت
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت : #نمازاولوقت
مهم تره تا فیلمبرداری !
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید .
✍راوی : همسر شهید
🌹#شـهید_مرتضی_زارع
🦋#نماز_اول_وقت
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
کلاهزمستانیکهشهیدخرازیرانجاتداد
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان میخورد که کودکِ کُردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانیاش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند. با لبخند، مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک میشود...
***
مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمیآمد. رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچهام...
با رفتار آن روزت مرا شیفتهی خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📚 حدیث خوبان، صفحه ۲۵۴
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت.
روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود.
یادم هست یک بار گفت :
امروز بهترین روز من است!
چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم
🌹#شھید_ابراهیم_هادی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ
✍️ تک پسر
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
🌹#شهید_مسعود_آخوندی
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌹🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ
✍روایتگری یاد وخاطره شهدا
فرهاد راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی #سرزمینهاینور می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود...
به من همیشه میگفت : من تو و محمد و همه زندگی ام رو از همین #شهدا گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با #روایتگری یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم...
شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم ، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم.
📚راوی:همسرشهید
🌹#شهید_فرهاد_خوشهبر
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ
✍روزه در کویر
🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند...
🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
🌹#شهید_بیضایی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
✍غيبت ممنوع!
🍃تقواي ايشون براي ما درس هاي زيادي داشت
به كرات شاهد بودم با نهي از منكر خاص خودشون جلوي غيبت رو میگرفتند،
🍃 اگر صحبت از فرد غايبي ميشد،
اگر فرد غايب رو مي شناختند،
به نحوي سعي ميكردند
اورا تبرئه كنند مثلا اگر بدي او گفته ميشد حاج رضا ميگفت:((نه،حالا اينطور ها هم نيست...))
🍃اگر ميديد بازهم جلسه به غيبت ادامه ميدهد، بلند صلوات ميفرستاد به طوري كه همه ساكت شوند،باز اگر ادامه ميدادند ايشون #صلوات ميفرستاد، انقدر صلوات ميفرستاد تا گوينده خجالت ميكشيد و ادامه نميداد، نهي از منكر ايشون هم غير مستقيم بود كه كسي ناراحت نشود،هم موثر واقع ميشد.
🌹#شهید_رضا_فرزانه
🦋#یادشهداباصلوات
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃
💌#شھیدانہ
به دلیل تصادفی که در اردیبهشت ماه داشتند دچار کمر درد شدید شدند و دیسک ایشان تحت فشار بود ولی هر وقت #مادر_بزرگوارشان تماس میگرفتند ایشان مینشستند یا #می_ایستادند. همسرشان به ایشان میگفت استراحت کن ایشان که شما را نمیبینند ولی شهید میگفتند #مادر نمیبینه ولی #خدا که میبینه!
✨#ادب_شهید
🌹#شهید_سیاهکلی
شادی روح شهدا فاتحه وصلوات 🌹🍃🌹🍃🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
▪️#شھیدانہ
🍃 مقيد بود هر روز #زيارت_عاشورا را بخواند.
حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند.
❣️دائما ميگفت:
"اگر دست جوانان را در دست امام حسين سلام الله علیه بگذاريم، همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده لطف به آنها نگاه ميكند.
#شهيدابراهيمهادى🏴🏴🏴🏴
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ
✍آخرین نمازجمعه
"ظهر بود و موقع نماز، از همرزمش خواسته بود با هم به مسجد بروند ولی او موافق نبود، می گفت اینجا #مسجد اهل سنت است، از لحاظ امنیتی صحیح نیست! ولی محسن قبلاً هم آنجا رفته بود. با مسجدی پر از جمعیت نماز جمعه برگزار شد. بعد از نماز محسن هم صحبت امام جماعت شده بود. روبوسی سلام و علیک. برایشان خیلی جالب بود تا بحال نظامیها را در آن مسجد ندیده بودند. یکی از اهالی به محسن گفت که سید است، شجره نامهاش را نشانش داد، اجدادش به امام جعفر صادق(ع) میرسید. محسن شجره نامه را بوسید و بر روی چشم گذاشت. معتقد بود #تأثیرفرهنگی رزمندگان ایرانی بیشتر از تأثیر نظامیشان است. قرار گذاشتند که از هفته بعد در نمازجمعه آن مسجد شرکت کنند ولی این آخرین نمازجمعه محسن بود.
#پاسدارشهیدمدافعحرم
#شهیدمحسن_حیدری
#یاد_شهدا_باصلوات🌹🍃🌹🍃
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣