#پارت25
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
مریم_پس اگه میشه لطفا منو دوستام رو ثبت نام کنید.چه مدارکی لازمه؟
امیرعلی با چشمای به میز دوخته شده و ابروی بالا رفته گفت:
_بله حتما فقط الان اسم رو ثبت سیستم میکنیم بعد بقیه مدارک رو میگم خدمتتون.
مریم:بله مریم راستین،شقایق محمدی و دریا مجد
اینبار دو ابروی امیر علی با تعجب بالا پرید.نگاه کوتاهی به من انداخت و با یه پوزخند حرص درار اسم مارو نوشت.
بعد از پرسیدن وقت حرکت و مدارک مورد نیاز از اتاق خارج شدیم.
از حرص یکی پس کله مریم زدم:
_همین رو میخواستی دیگه من با این تیپم بیام دفتر بسیج تا این بچه حزبی برام پوزخند بزنه
مریم: آی دستت بشکنه بمن چه تو تیپت پوزخندیه؟
برای جلوگیری از پس گردنی بعدی تندی ازم جدا شد و گفت:
الانم غصه نخور برو ساکت رو ببند که سه روز دیگه رفتنی شدیم،راستی مدارکتم فردا حتما بیاری یادت نره.
با حرص گفتم:
_ باشه مگه تو میزاری یادم بره؟ زورگو بابا من نخوام باید کیو ببینم؟
شقایق دندوناش رو نشون داد و گفت:
من و مریم رو
بعدشم خودش و مریم شروع کردن به خندیدن
_درد بگیرید این حال و روز من خنده هم داره،حالا هم جای هرو کر بیاید بریم کلاس حوصله غرغر یه استاد دیگه رو ندارم.